َحسین -جانم
•°🌱
مـَن
را
ڪـہ
بیــقرارِ
حـــَرَم
میڪنے
بـَس استـــ...💔✋🏻
#صلےاللهعلیکیااباعبداللهالحسین🌱
🆔 @mjkh_ir
#موج_خروشان برای رشد تفکر
#رمان
جان شیعه
#فصل_اول
زیر نور زرد چراغهای آویخته به سقف میوه فروشی، تشخیص موز خوش رنگ و رسیده کمی سخت بود. بلاخره یکی را انتخاب کردم که چشمم به کیویهای چیده شده در طرف دیگر مغازه افتاد و عبدالله که انگار ردّ نگاهم را خوانده بود، زیر گوشم زمزمه کرد: «الهه جان! دیگه صندوق جا نداره!»
با دلخوری نگاهش کردم و گفتم: «آخه همه میوهها نارنجی و قرمزه! کیوی هم کنارش بذاریم قشنگتر میشه!»
چشمانش از تعجب گرد شد و گفت: «الهه! خیار سبزه، موز هم زرده!» و در برابر نگاه ناراضیام که سنگین به زیر افتاد، رو به مغازهدار کرد و گفت: «آقا! قربون دستت! یه دو کیلو هم کیوی بده.»
هزینه میوهها را حساب کرد و از مغازه خارج شدیم. مقصد بعدی بازار ساحلی ماهی بود. با یک دنیا وسواس و خوب و بد کردن، ماهی شیر و میگو هم خریدیم و با خرید سبزی پلویی، اسباب پذیرایی تکمیل شد و بایستی به سراغ خرید گلدان میرفتیم.
در مغازه بلور فروشی، گلدان تزئینی مورد نظرم را هم خریدم. گلدانی که از بلورهای رنگی ساخته شده و زیر نور، هر تکهاش به یک رنگ میدرخشید.
از مغازه که خارج شدم، نگاهم را به اطراف چرخاندم که عبدالله پرسید: «دیگه دنبال چی میگردی؟»
ابروانم را در هم کشیدم و گفتم: «گلدون خالی که نمیشه! اینجا گلفروشی کجاس؟» و عبدالله برای اینکه از دستم خلاص شود، گفت: «الهه جان! گلدون تزئینی که دیگه گل نمیخواد! خودش قشنگه!» ولی من مصمم به خرید گل تازه بودم که قاطعانه جواب دادم: «ولی با گل تازه خیلی قشنگتر میشه!» به اصرار من، چند دور زدیم تا یک گل فروشی در چهار راه بعدی، پیدا کردیم و یک دسته گل نرگس، آخرین خرید من برای میهمانی بود.
#قسمت_صد_و_شش
ادامه دارد ...
🆔 @mjkh_ir
#موج_خروشان برای رشد تفکر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 این فیلم برای کسانی است که ارتقاء کشور و اسلام را بر آسایش خود مقدم میدانند.
+ پاسخ به چند #شبهه در مورد تربیت و نگهداری #فرزند
🎙 حجت الاسلام #قرائتی
🆔 @mjkh_ir
#موج_خروشان برای رشد تفکر
#رمان
جان شیعه
#فصل_اول
به خانه که رسیدیم، مادر از میوههای رنگارنگی که خریده بودیم، خوشحال شد و در جواب گلایههای شیطنتآمیز عبدالله با گفتن «کار خوبی کردی مادر جون!» از من حمایت کرد.
عبدالله کاپشنش را روی چوب لباسی آویخت و رو به من کرد: «حالا خوبه بابات پولداره! پس فردا کمرِ شوهر بیچارهات زیر بار خرج و مخارجت میشکنه!»
که به جای من، مادر پاسخش را داد: «مهمون حبیب خداست! خرجی که برای مهمون بکنی جای دوری نمیره!»
عبدالله تن خستهاش را روی مبل رها کرد و پرسید: «حالا دعوتشون کردی مامان؟»
مادر در حالی که برای نماز مغرب آماده میشد، جواب داد: «آره، رفتم. ولی هرچی میگفتم قبول نمیکردن. میگفتن مزاحم نمیشیم. زن عموش خیلی زن خوشرویی بود. منم گفتم پسرم رفته ماهی بخره، اگه تشریف نیارید ناراحت میشیم. دیگه اینجوری که گفتم بنده خدا قبول کرد.»
گلدان را از جعبه خارج کردم و دسته گل نرگس را به همراه مقداری آب، در تنهی بلورینش جا دادم. همه جای خانه بوی تمیزی میداد و ظاهراً در نبود من و عبدالله، مادر زحمتش را کشیده بود و حالا در میان پردههای زیبا و چشمنوازش، به انتظار آمدن میهمانان نشسته بود.
#قسمت_صد_و_هفت
ادامه دارد ...
🆔 @mjkh_ir
#موج_خروشان برای رشد تفکر
🔰نتیجه لوس شدن کودک🔰
❌لوس کردن کودکان آنها را موجوداتی ضعیف و بی اراده و خودرأی بار میآورد و زحمت های فراوانی برای پدرو #مادر در سنین نوجوانی به همراه دارند.
🆔 @mjkh_ir
#موج_خروشان برای رشد تفکر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📱 #استوری
❤️سالروز تاسیس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی گرامی
باد
اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج🎋
🆔 @mjkh_ir
#موج_خروشان برای رشد تفکر