✳️ قصه گویی و داستان سرایی
🔺با قصه گویی و داستان سرایی بسیاری از مفاهیم خوب را به کودک القا کنید.
🔆سعی کنید با سرگرمی های جذاب و داستانهای خوب و زیبا تا حد امکان او را از رسانه و انیمیشن دور نگه دارید.
#تربیت_فرزند
🆔 @mjkh_ir
#موج_خروشان برای رشد تفکر
📣اسباب بازی برای خراب کردنه☑️
🔴 موقع خرید اسباب بازی توجه داشته باشید که این «اسباب بازی قراره توسط فرزندتون خراب بشه...»
❇️ با این فکر و توجه به این نکته:
🔻 اولا اسباب بازی گرون نمیخرید
🔻 ثانیا اگه اسباب بازی رو خراب کرد نه تنها ناراحت نمیشید، بلکه بخاطر کسب تجربه خوشحال هم میشید
🔻 ثالثا با تذکرات و دعواهای بی وقفه اعصاب خودتون و فرزندتون رو خورد نمیکنید.
#تربیت_فرزند
🆔 @mjkh_ir
#موج_خروشان برای رشد تفکر
#رمان
جان شیعه
#فصل_دوم
به چشمانم لبخندی زد و با مهربانی پرسید: «میخوای برات چیزی بگیرم؟» که من هم پس از روزها غم و غصه، لبخندی بر صورتم جا خوش کرد و پاسخ دادم: «ممنونم! بریم خونه خودم شربت درست میکنم.» لبخند پرطراوتم به مذاقش شیرین آمد، نفس بلندی کشید و با چشمانی که میخندید، به سمت در بیمارستان اشاره کرد و با گفتن «پس بفرمایید!»
🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰
شانه به شانهام به راه افتاد. آفتاب سر ظهر تابستان بندر، شعله میکشید و نه فقط صورت اهالی بندر که انگار در و دیوار شهر را آتش میزد. حرارتی که برای همسایههای قدیمی خلیج فارس چندان غریبه نبود، اما از چهره گل انداخته مجید و دانههای عرقی که از کنار صورتش جاری شده بود، میفهمیدم که چقدر جانش از این آتش بازی آسمان، به تب و تاب افتاده است.
#قسمت_دویست_و_ـچهلـوـشش
ادامه دارد ...
🆔 @mjkh_ir
#موج_خروشان برای رشد تفکر
🔰خواهش های کودکان🔰
⭕️کودکان در بیشتر موارد روی خواسته های خود پافشاری و اصرار دارند....
❇️ مربی ماهر و توانمند کسی است که بتواند این خواهشها را مدیریت کند و آنها را از راه صحیح برآورده سازد.
🆔 @mjkh_ir
#موج_خروشان برای رشد تفکر
#رمان
جان شیعه
#فصل_دوم
پا به پای هم، طول خیابان را طی میکردیم که با حالتی متواضعانه گفت: «ان شاءالله یه کم که وضعمون بهتر شد، یه پراید میگیرم که انقدر اذیت نشی.» و من برای اینکه بیش از این شرمنده نشود، بلافاصله جواب دادم: «من اذیت نمیشم مجید جان، راحتم!» سپس آه بلندی کشیدم و گفتم: «من الآن جز خوب شدن مامانم به هیچ چی فکر نمیکنم.» و او همچنانکه نگاهش به روبرو بود، سرِ صحبت را باز کرد: «امروز با دخترِ عمه فاطمه صحبت میکردم. آخه هم خودش هم شوهرش پرستار بیمارستان هستن. میگفت یه دکتر خیلی خوب تو تهران سراغ داره. تأکید کرد که حتماً یه سر بریم تهران.»
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
سپس نگاهم کرد و با حالتی مردد ادامه داد: «من گفتم باید با شماها صحبت کنم، ولی اگه نظر منو بخوای میگم برای همین شنبه بلیط هواپیما بگیریم و مامانو ببریم تهران.» و در مقابل سکوتم لبخندی زد و گفت: «خود عمه فاطمه هم گوشی رو گرفت و کلی تعارف کرد که بریم تهران و مهمون خودش باشیم.»
فکری کردم و با امیدی که در صدایم پیدا بود، پاسخ پیشنهادش را دادم: «من حاضرم هر کاری بکنم تا مامان زودتر خوب شه.» که سرش را پایین انداخت و زیر لب جواب داد: «ان شاءالله که خیلی زود حال مامان خوب میشه.»
#قسمت_دویست_و_ـچهلـوـهفت
ادامه دارد ...
🆔 @mjkh_ir
#موج_خروشان برای رشد تفکر