#یک_قاچ_کتاب📚📚📚
📖📓📖📓📖📓📖📓📖📓
هیچ یک از شرایطی که در زندگی با آن روبرو میشوید تصادفی نیست.
هر موقعیت با هدف سوق دادنِ شما به سطح بالاتری از آگاهی ایجاد میشود و کار شما فقط این است که حقیقت را دریابید و سهمی را که هر رویداد میتواند در زندگیتان داشته باشد کشف کنید.🍃🍃🍃
📖📓📖📓📖📓📖📓📖📓
📚نیمهی تاریک وجود
🖋دبی_فورد
📓💠📓💠📓💠📓💠📓💠
📚باشگاه کتابخوانان مشهدی را در ایتا دنبال کنید
@mketab
#یک_قاچ_کتاب📚📚📚
📖📓📖📓📖📓📖📓📖
هیچ نیمه ی گمشدهای وجود ندارد!
تنها چیزی که وجود دارد تکههایی از زمان است که در آنها، ما با کسی حال خوشی داریم؛
حالا ممکن است سه دقیقه باشد، دو روز، پنج سال یا همهی عمر …
📚زندگی من
🖋آنتوان چخوف
📓💠📓💠📓💠📓💠📓💠
📚باشگاه کتابخوانان مشهدی را در ایتا دنبال کنید
@mketab
#یک_قاچ_کتاب📚📚📚
📖📓📖📓📖📓📖📓📖📓
یادم نیست چند بار مسیر بین اتاق و دفتر علی و راهرو را رفتیم و بدنهای خونی را دیدیم و برگشتیم.. میآمدم خانه و با خودم فکر میکردم صحنههایی که دیدم، واقعیت ندارد. برمیگشتم تا دوباره ببینم و مطمئن شوم..طفلک مهدی هم پابهپای من میآمد..حیران و سرگردان، پای برهنه روی خونها، بین بدنهای بیجان راه میرفتیم و برمیگشتیم خانه.. هر بار که از خانه خارج میشدم، ناباورانه در راهرو میگشتم.. غیر ارادی کشیده میشدم سمت دفتر علی. پایم را که روی خون گرمش میگذاشتم، چیزی از ته دلم کنده میشد و در گلویم گره میخورد.. علی را که بیحرکت روی زمین افتاده بود، نگاه میکردم. نفسم بند میآمد و برمیگشتم خانه. در خانه، خودم را میزدم و صدای گریه و شیونم بلند میشد…
📚رسول مولتان
🖋زینب عرفانیان
📓💠📓💠📓💠📓💠📓💠
📚باشگاه کتابخوانان مشهدی را در ایتا دنبال کنید
@mketab
#یک_قاچ_کتاب📚📚📚
📖📓📖📓📖📓📖📓📖📓
ستارهها به تمام مردها و زنهایی که یک وقتی عاشق بودهاند میخندند و تمام زنها و مردها هر شب به آسمان نگاه میکنند،ستارههای خودشان را پیدا میکنند و یواشکی بهش لبخند میزنند.
تو هر وقت به ستارهها نگاه کنی میفهمی که یک جایی،یک جایی از دنیا کسی هست که وقتی به تو فکر میکند ته قلبش گرم میشود.
📖📓📖📓📖📓📖📓📖📓
📚چهل سالگی
🖋ناهید طباطبایی
📓💠📓💠📓💠📓💠📓💠
📚باشگاه کتابخوانان مشهدی را در ایتا دنبال کنید
@mketab
#یک_قاچ_کتاب📚📚📚
📖📓📖📓📖📓📖📓📖📓
مدتی بود که خبردار شده بودیم قرار است چندین نفر از #جانبازان قطع نخاعی را برای مداوا از ایران به آلمان بفرستند. پروندۀ پزشکی سید هم در کمیسیون مطرح شده بود و منتظر خبر بودیم..
هنوز روزهای اول شروع ساخت خانه بود که از بنیاد شهید اطلاع دادند محمد هم یکی از اعضای تیم اعزامی به آلمان است. بلاتکلیف بودم که باید خوشحال باشم یا ناراحت. گاهی خوشحال میشدم و میگفتم شاید سید برود و آن جا بتوانند گلولهای را که شش سال زیر نخاع گردنش جا خوش کرده، درآورند و از این شرایط خلاص شود، گاهی هم ناراحت میشدم به خاطر دوریاش. خیلی این حس دوگانهام را با او در میان نمیگذاشتم، اما خودش بیشتر موافق رفتن بود. پیشنهاد رفتن به آلمان امیدی دوباره را در دلم ایجاد کرده بود. امیدی که چند ماهی میشد به دلم رخنه نکرده بود...
📚در حسرت یک آغوش
🖋سعیده زراعتکار
📓💠📓💠📓💠📓💠📓💠
📚باشگاه کتابخوانان مشهدی را در ایتا دنبال کنید
@mketab
🍉#یک_قاچ_کتاب
📚💠📚💠📚💠📚💠📚💠
سن و سال، دزد نابهکاری است.
تازه زمانی که داری کنترل زندگی را
به دست میگیری،
به زیر پایت میزند
و کمرت را خم میکند...✨✍️
📚آب برای فیلها
🖋سارا گروئن
📓💠📓💠📓💠📓💠📓💠
📚باشگاه کتابخوانان مشهدی را در ایتا دنبال کنید
@mketab
#یک_قاچ_کتاب📚📚📚
📖📓📖📓📖📓📖📓📖📓
داعش رسیده بود پشت دروازههای شهر... هر روز با خمپاره #آمرلی را میکوبید. چند بار تانکهایش راه افتادند که بیایند توی شهر نگذاشتیم.. تمام روستاهای منطقه سقوط کرده بودند. هیچ راهی برای ورود غذا و سوخت و تأمین سلاح نداشتیم..داعش برق و آب را هم قطع کرد.. چند روزی میشد که آذوقهمان تمام شده بود.. حتی آب هم نداشتیم.. مجبور شدیم چاه بکنیم، اما به آبشور رسیدیم.. آبشور و آلوده، جانمان را نشانه گرفت..دولت با بالگرد برایمان مواد غذایی میفرستاد، ولی به اندازهای نبود که به همه برسد.. خیلی از بچهها و زنها از گرسنگی و تشنگی تلف شدند.. داعش که دید، تسلیم نمیشویم، رفت سراغ حیله و نیرنگ. پیام داده بود تسلیم شوید؛ کاری به کارتان نداریم.. میدانستیم دروغ میگویند.. زیر بار نرفتیم...
📚ژنرال
🖋محمد مرادیان
📓💠📓💠📓💠📓💠📓💠
📚باشگاه کتابخوانان مشهدی را در ایتا دنبال کنید
@mketab
#یک_قاچ_کتاب📚📚📚
📖📓📖📓📖📓📖📓📖📓
نقل است که ازشیخ بایزید پرسیدند:
که کدام خصلت در آدمی نافعتر است ؟
گفت:
عقلی وافر.
گفتند:
اگر نبود ؟
گفت: حُسن ادب.
گفتند:
اگر نبود ؟
گفت: برادری مشفق که با او مشورت کنی.
گفتند:
اگر نبود ؟
گفت: خاموشی دائم.
گفتند:
اگر نبود ؟
گفت: مرگ درحال ..
📚تذکرة_الاولیا
🖋عطار
📓💠📓💠📓💠📓💠📓💠
📚باشگاه کتابخوانان مشهدی را در ایتا دنبال کنید
@mketab
#یک_قاچ_کتاب📚📚📚
📖📓📖📓📖📓📖📓📖📓
اگر قادر هستید کتابی را بخوانید
اگر قادر هستید این کلمات را بخوانید و معنای آن را درک کنید ؛
هم اکنون
از بسیار از افراد دیگر خوشاقبالترید
📚نیلوفر و مرداب
🖋تیچ نات هان
📓💠📓💠📓💠📓💠📓💠
📚باشگاه کتابخوانان مشهدی را در ایتا دنبال کنید
@mketab
#یک_قاچ_کتاب📚📚📚
📖📓📖📓📖📓📖📓📖📓
بعضیها در مکانهای خاصی مثل دانشگاه، مهمونی یا مسافرت،#چادر رو کنار میذارن..دوست دارم به چادریهایی که چادر رو به دلایل مختلف کنار گذاشتهان، میگفتم که دلتون قرص! خدا با شماست..☺️این پرچمهای زمین گذاشته خودتون رو با افتخار بردارین تا چشم دشمن کور بشه! دوست دارم بگم که عدهای ترکشهای گلولهها رو به جون خریدن، شما هم طعنهها رو به جون بخرید اما پرچمها رو زمین نذارین...
📚ستاره ها چیدنی نیستند
🖋محمدعلی حبیب الهیان
📓💠📓💠📓💠📓💠📓💠
📚باشگاه کتابخوانان مشهدی را در ایتا دنبال کنید
@mketab
#یک_قاچ_کتاب📚📚📚
📖📓📖📓📖📓📖📓📖📓
دوست دارم آسمان همین الان روی سرم آوار شود! دیشب تا خود صبح چرت زدم و درس خواندم؛ اما چه فایده؟ چه فایده که امروز جای نمره بیست، یک هفده خوشآبورنگ نصیبم شد..آخه هفده هم شد نمره؟ خدا با من لج افتاده! وگرنه هیچ دلیلی ندارد که نمرهام کم شود.. محیا سری برای خانم اسدی تکان میدهد و لبخندزنان میآید سمت من. از لبخندش حالم بد میشود؛ باید هم لبخند بزند؛ باید هم در دلش عروسی بگیرد. امروز بهترین نمرهٔ کلاس را گرفته است.....
📚بی نماز ها خوشبخت ترند
🖋فاطمه دولتی
📓💠📓💠📓💠📓💠📓💠
📚باشگاه کتابخوانان مشهدی را در ایتا دنبال کنید
@mketab
#یک_قاچ_کتاب📚📚📚
📖📓📖📓📖📓📖📓📖📓
از خدا خواستم تمام عمرم برای معرفی شهدا به دیگران صرف شود؛ چراکه هرچه دارم به برکت خون شهداست.. از آن روزی که با شهید عباس آشنا شدم چندین محبت از شهید دیدم که یکی از آنها را تعریف میکنم. یک روز در راه رفتن به مسجد بودم که مهرم گم شد.. علاقه زیادی به این مهر داشتم؛ زیرا از تربت امام حسین بود که از کربلا برایم آورده بودند.. چندین بار راه خانه تا مسجد را رفتم و برگشتم ولی از پیدا کردنش ناامید شدم از شهید درخواست کمک کردم گفتم داداش عباس، خودت میدونی چقدر این مهر رو دوست دارم کمکم کن پیداش کنم دو قدم که برداشتم دیدم جلوی پایم افتاده است...🌱🌱
📖📓📖📓📖📓📖📓📖📓
📚رفیق شهیدم مرا متحول کرد
🖋مومن دانشگر
📓💠📓💠📓💠📓💠📓💠
📚باشگاه کتابخوانان مشهدی را در ایتا دنبال کنید
@mketab
#یک_قاچ_کتاب📚📚📚
📖📓📖📓📖📓📖📓📖📓
من دختری زیبا و جذاب هستم.. درون من سرشار از احساسات است، احساساتی همانند دلربایی..من اینگونه آفریده شدهام که بیشتر اوقات را دلربایی کنم چون من زیبا هستم و میخواهم تمام جهان این زیبایی را به نظاره بنشینند. میخواهم با دیدن من مبهوت شوند.. من عقل دارم و کاری به دین ندارم.. من چرا باید خود را با چادری مشکی بپوشانم؟
📚ترگل
🖋عماد داوری
📓💠📓💠📓💠📓💠📓💠
📚باشگاه کتابخوانان مشهدی را در ایتا دنبال کنید
@mketab
#یک_قاچ_کتاب📚📚📚
📖📓📖📓📖📓📖📓📖📓
سیلون دست به سینه وایساده بود و داشت سعی میکرد عمق نداشتۀ شعر رو بفهمه! چند بار به سرم زد بهشون بگم: «ببینید بچهها، این اصلا در سطحی نیست که اسمش رو شعر بذارم. طرف یه چیزی خونده رفته.» اما نمیشد. آبروریزی بود. بعد از اون همه افاضات دربارۀ شعر و ادب پارسی و مردم ادیب کشورم جای همچین حرفی نبود. ویدد، که سمت چپ مغی نشسته بود و تا اون موقع ساکت بود، گفت: «من فکر میکنم اصلا با معشوقش مؤدب حرف نمیزنه!» گفتم: «خب، البته بله، کلا شعرش جوری گفته شده که با آدم با فرهنگی طرف نباشیم!» مغی گفت: «خب، بعدش چی میشه؟»
📚خاطرات سفیر
🖋نیلوفر شادمهری
📓💠📓💠📓💠📓💠📓💠
📚باشگاه کتابخوانان مشهدی را در ایتا دنبال کنید
@mketab
#یک_قاچ_کتاب📚📚📚
📖📓📖📓📖📓📖📓📖📓📖
نیمه دوم زندگی ما،
دنبالهی طولانی عاداتی است که
در نیمه اول حاصل کرده ایم ...!
📖📓📖📓📖📓📖📓📖📓📖
📚تسخیر_شدگان
🖋داستایفسکی
📓💠📓💠📓💠📓💠📓💠
📚باشگاه کتابخوانان مشهدی را در ایتا دنبال کنید
@mketab
#یک_قاچ_کتاب📚📚📚
📖📓📖📓📖📓📖📓📖📓
جنی که از دیگران زیباتر بود و قامت بلندتری داشت، در هیبت زنی خوش سیما بر خیال مرد جوانی تک ریش نشست. جنهای زیردست، رد مرد حلقه زدند.
مرد اکنون شبیه مجنونی بود که مشغول برآوردن آرزوهای بلند با دستانی کوتاه باشد. چشمانش تمامی خون قلبش را بهسوی مردمک خویش کشانده بود و با نگاهی خیره رد زن را میگرفت و از عقب او میرفت.
جن زیبا عشوهای کرد و از مقابل او عبور کرد. مرد همچنان در پی او بود. قطرههای ریز عرق از بالای ابروهای مرد روی پلکهایش میریخت، اشکش را جاری میکرد و سپس روی ریشهای نکش سرازیر میشد.
مرد جوان، چشمی به زن داشت و چشمی دیگر به رؤیایی که اینک تمام وجود او را احاطه کرده و دستش را سوی آن دراز نموده بود. کوچهپسکوچهها را به شوق رسیدن به او میپیمود.
صدای گامهای آرام زن، تپش قلب ناآرام او را بالاتر میبرد. آنگونه که حس میکرد تمام مردم شهر صدای تپیدن قلبش را میشنوند، و از همین روی بود که در نهانگاه خویش احساس شرم میکرد
📚احتناک
🖋تقی شجاعی
📓💠📓💠📓💠📓💠📓💠
📚باشگاه کتابخوانان مشهدی را در ایتا دنبال کنید
@mketab
#یک_قاچ_کتاب📚📚📚
📖📓📖📓📖📓📖📓📖📓
«بالاخره نیروهای ایرانی دم غروب رسیدند و دیوار خانه را از درون کوچه کندند و همه افراد توی خانه بیرون نجات پیدا کردند و زیر شلیک تیر و قناسه خودشان را به خانهای دیگر رساندند. حاجحیدر و حاجیونس توی همان خانه بودند. رضا بهمحض دیدن حاجحیدر شروع به گریه کرد و گفت: «پیکر علیاصغر شیردل رو توی پیکاپ جا گذاشتیم.» حاجحیدر رضا را دلداری داد و گفت: «نگران نباش! پیکر رو برمیگردونیم.» دود و شعلههای آتش از جایجای شهر دیده میشد. داعش هرکس را میدید سر میبرید. بدن زنها و کودکان به بدترین شکل سوزانده شده بود.
داعشیها نیروهای تامین سوریه را به خرابههای پالمیرا بردند و در میدان گلادیاتورها ۴۵۰ نفر نظامی و غیرنظامی را کودکان داعشی که لباس نظامی به تن داشتند سر بریدند. صدای وحشیگری بعد از قرنها دوباره در میدان پالمیرا پیچید و صدای نعره مظلومان فضا را پر کرد. ستونهای باستانی پالمیرا را یکییکی بمبگذاری کردند و فرو ریختند. انگار تمام تاریخ تدمر بعد از چندهزار سال استقامت فرو ریخت و غروب پالمیرا از راه رسید.
📕#غروب_پالمیرا
🖋محبوبه معظمی
📓💠📓💠📓💠📓💠📓💠
📚باشگاه کتابخوانان مشهدی را در ایتا دنبال کنید
@mketab
#یک_قاچ_کتاب📚📚📚
📖📓📖📓📖📓📖📓📖
با دست شقیقههایش را مالش داد.. فکرش هم عذابآور بود.. تمام امیدهایش در یک لحظه بر باد رفته بودند.. به مردمی فکر میکرد که منتظر بودند ایران با موشکهایش جواب صدام را بدهد و از شدت حملات بر شهرها کم بشود.. خبرش را داشت که چطور توی نماز جمعهها و تشییع شهدا همگی با هیجان شعار «موشک، جواب موشک» سر میدهند و در جمعهای خصوصی و عمومی با تعریفکردن از موشکزدنهای ایران احساس غرور میکنند. چه تصمیمی باید میگرفت؟
📚خط مقدم
🖋فائزه غفار حدادی
📓💠📓💠📓💠📓💠📓💠
📚باشگاه کتابخوانان مشهدی را در ایتا دنبال کنید
@mketab
#یک_قاچ_کتاب📚📚📚
📝📓📝📓📝📓📝📓📝📓
🍃🌺🍃
همه ما در درونمان کودکی داریم، که بخش احساسی و عاطفی وجود ماست. این کودک بازیگوش و شهودی و خلاق و خود انگیخته است. اگر چه اغلب اوقات زیر نقاب بالغانهیی که به چهره میزنیم پنهان میماند.
کلید انس و الفت در روابط، شادابی و طراوت و تندرستی، کشف گنجینههای درون و آگاهی از ضمیر نورانی خویشتن، جملگی در دستهای اوست.
📚شفای کودک درون
🖋لوسیا_کاپاچیونه
📓💠📓💠📓💠📓💠📓💠
📚باشگاه کتابخوانان مشهدی را در ایتا دنبال کنید
@mketab
#یک_قاچ_کتاب📚📚📚
📖📓📖📓📖📓📖📓📖📓
پختگی وقتی رخ می دهد
که یک نفر یاد می گیرد
که تنها دغدغه ی چیزهایی را داشته باشد که ارزشمندند
📚هنر ظریف رهایی از دغدغه ها
🖋مارک منسن
📓💠📓💠📓💠📓💠📓💠
📚باشگاه کتابخوانان مشهدی را در ایتا دنبال کنید
@mketab
#یک_قاچ_کتاب📚📚📚
📖📓📖📓📖📓📖📓📖📓
یک روز که پدربزرگم از حمام ابورجح برمی گشت، از پله های کارگاه بالا آمد و بدون مقدمه گفت: «حیف که این ابوراجح، شیعه است، وگرنه دخترش ریحانه را برایت خواستگاری می کردم.»
با شنیدن نام ریحانه، قلبم به تپش افتاد.. تعجب کردم..فکر نمیکردم هم بازی دوره کودکی، حالا برایم مهم باشد. خودم را بی تفاوت نشان دادم و پرسیدم: «چی شد به فکر ریحانه افتادید؟» روی چهارپایه ای نشست و با دستمال سفید و ابریشمی عرق از سرو رویش پاک کرد...
- شنیده ام دخترش حافظ قرآن است و به زنها قرآن و احکام یاد می دهد.. چقدر خوب است که همسر آدم، چنین کمالاتی داشته باشد!
برخاست تا از پله ها پایین برود. دو-سه قدمی رفت وپا سست کرد. دستش را به یکی از ستونهای کارگاه تکیه داد و گفت: «این ابوراجح فقط دو عیب دارد و بزرگی گفته: در بزرگواری یک مرد همین بس که عیب هایش را بشود شمرد.» بارها این مطلب را گفته بود.. پیشدستی کردم و گفت: «میدانم. اول آن که شیعه ای متعصب است و دوم این که چهره زیبایی ندارد.»
📚رویای نیمه شب
🖋مظفر سالاری
📓💠📓💠📓💠📓💠📓💠
📚باشگاه کتابخوانان مشهدی را در ایتا دنبال کنید
@mketab
#یک_قاچ_کتاب📚📚📚
📖📓📖📓📖📓📖📓📖
گلی، قهرمان این داستان یک دختر ساده تهرانی است که به صورت اتفاقی با مهدی خواهرزاده همسایه شان که از فعالان سیاسی در دانشگاه است، آشنا شده و به او دل می بازد...
همین مسئله او را کم کم به زندگی مهدی و فعالیت های مبارزاتی وی وارد می کند و در نهایت هم به ازدواج این دو می انجام اما زندگی مهدی برای وی چیزی جز حوادث و رویدادهای متعدد به همراه ندارد....
📖📓📖📓📖📓📖📓📖
📚پنجره چوبی
🖋فهیمه پرورشی
📓💠📓💠📓💠📓💠📓💠
📚باشگاه کتابخوانان مشهدی را در ایتا دنبال کنید
@mketab
#یک_قاچ_کتاب📚📚📚
📖📓📖📓📖📓📖📓📖📓
بايد از داشتن نظر مساعد بيش از اندازه نسبت به كسی كه تازه با او آشنا شده ايم بپرهيزيم، زيرا در غير اينصورت دراثر خطای خود شرمگين يا حتی متضرر خواهيم شد!
📖📓📖📓📖📓📖📓📖📓
📚در باب حکمت زندگی
🖋آرتور شوپنهاور
📓💠📓💠📓💠📓💠📓💠
📚باشگاه کتابخوانان مشهدی را در ایتا دنبال کنید
@mketab
#یک_قاچ_کتاب📚📚📚
📖📓📖📓📖📓📖📓📖
گلی، قهرمان این داستان یک دختر ساده تهرانی است که به صورت اتفاقی با مهدی خواهرزاده همسایه شان که از فعالان سیاسی در دانشگاه است، آشنا شده و به او دل می بازد...
همین مسئله او را کم کم به زندگی مهدی و فعالیت های مبارزاتی وی وارد می کند و در نهایت هم به ازدواج این دو می انجام اما زندگی مهدی برای وی چیزی جز حوادث و رویدادهای متعدد به همراه ندارد....
📖📓📖📓📖📓📖📓📖
📚پنجره چوبی
🖋فهیمه پرورشی
📓💠📓💠📓💠📓💠📓💠
📚باشگاه کتابخوانان مشهدی را در ایتا دنبال کنید
@mketab
#یک_قاچ_کتاب📚📚📚
📖📓📖📓📖📓📖📓📖📓
کوه به کوه نمیرسه، اما آدم به آدم چرا. قول میدم یهروز جبران کنم. اگر هم نتونستم اون دنیا کاری میکنم که جای همهتون تضمینی بغل دست صدام و یزید کنار موتورخونه جهنم باشه! حلالتون نمیکنم. اگر شهید بشم، هر شب میآم به خوابتون و عذابتون میدم. این خط، اینم نشون..بیمعرفتها!
📚گردان قاطرچی ها
🖋داوود امیریان
📓💠📓💠📓💠📓💠📓💠
📚باشگاه کتابخوانان مشهدی را در ایتا دنبال کنید
@mketab