بچه ها
پس همون طور ک قبلن گفتم یه تایمی نیستم.
ادمینا مواظب چنل باشید.
اگه فوری بود بپاکید.
ناشناس میزارید نمیتونم فور بدم چون نیستم.🦦
خلاصه اینکه دوستون دارم
پارت آوردم براتون.
ولی بازم میگم اگه فکر میکنید اسکی میرم از تمام کانالام عکس میدم حتا بایگانی شده ها
تا معلوم بشه.
حتا ساعت پارت گذاری.
و تاسیس کانال
• ماجرای شیرین •
" پارت 115 "
دنیز : آخ ک چقدر زود گذشت الان چطوری بهش نگاه کنم؟!
بگم ازدواج کردم؟
مگه میشه!
درو مانیا باز کرد ک تو بهت بود چند دقیقه و بعد با لبخند بغلم کرد و چقدر ذوق کرد رفتم تو خونه ک افراد خانواده پریشون یه گوشه بودن هرکدوم
هعی چقدر عذاب.
یعنی بخاطره من؟
چشم گردوندم تا ارتا رو پیدا کنم ک گوشه پله نشسته بود و سرش پایین بود شهلا خاله کیان بابا خاتون نبودن
مامان ارتا و...
مامان محکم بغلم کرد و با گریه گفت کجا بودی قربونت برم هلاک شدیم یه هفته نبودی
مامان فدات بشه
بلایی ک سرت نیاوردن دخترم
دنیز جانم؟
دنیز : دلم براش سوخت
ولی با بغض پنهانی گفتم خوبم قربونت برم
مامان : کجا بودی پس فدات شم
دنیز : خواستم دهن باز کنم ک ارتا اومد سمتم و محکم بغلم کرد بغض مردونش شکست
عشقم تو بغلم گریه کرد
اومد همراهیش کنم ک ارشیا گفت
+ارتا دیگ نزدیک زن من نشو
-یعنی ارتا با این حرف شکست؟
ازم جدا شد تو چشام نگاه کرد سوالی نگام کرد ک مامان گفت
دنیز این چی میگه ؟
اصن چرا باهاته
حرف بزن دختر
نکنه
نکنه....فرار کرده بودی؟تا
بگو حقیقت نداره
بگو من اینجوری دختر بزرگ نکردم(با داد)
دنیز : مجبورم ببخشم مامان
با صدای لرزون گفتم
حقیقت داره
من زن ارشیام
فرار کردم تا باهاش ازدواج کنم
الانم اومدم تا بگم
تمام شد زندگیم تمام شد
ارتا خواست بیوفته زمین ک کیان گرفتش
بی حال بود !
با صدای بابا به سمتش برگشتم
بابا : اینجا چخبره
دنیز دخترم؟
بگو حرفا واقعیت نداشت!
بگو اشتباه شنیدم
بگو زنش نشدی
دنیزززززز
• ماجرای شیرین •
" پارت 116 "
دنیز : حقیقت داره بابا
من زنشم تمام
مجبورم بابا ببخش منو
معذرت میخوام از همتون بیشتر ارتا
ببخش منو خواهش میکنم
ابن دفعه ارشیا دهن باز کرد
ارشیا : همون طور ک شنیدید منو دنیز ازدواج کردیم و الان زن عقدیه منه
با این حرف مامان سیلی به من زد و گفت
خاک تو سر من ک همیچین دختری بزرگ کردم خاک تو سر من ک اینجوری بزرگت کردم
دنیز : مامان هیچوقت منو نزده بود اما الان
خودم باعث این اتفاقم
ارتا ک تا الان چیزی نمیگفت حرف زد
دستمو گرفت و خواست ببره ک ارشیا مانع شد
حق نداری زن منو ببری
با التماس نگاش کردم ک راضی شد...
رفتیم تو حیاط و ارتا دستمو گرفت بود عصبی بود من عشقش چه بلایی سرش آوردم حتما فکر میکنه یه آشغاله!
ببخشید ارتا بخاطره خودت بود عش.ق قشنگم!
ارتا : دنیزم بگو حقیقت نداره؟
بگو اینجوری نیست
بگو زنش نیستی
بگو شوخیه!
تروخدا
از دوریت داشتم دیونه میشدم
دنیز : خواست بغلم کنی ک عقب کشیدم
با ته مونده صدام با بغض گفتم
حقیقت داره
شوخی هم نیست
زن ارشیام توهم به بازی گرفتم دوستم نداشتم
صدای قهقه اش بالا رفت
و با صدای نسبتن بلند گفت
ن حقیقت نداره
تو منو دوست داشتی
عاش.ق هم بودیم
دنیز بگو شوخیه
نمیشه
زن اون نمیشی
عربده کشید نمیشههههه
هدایت شده از 𝒏𝒆𝒙𝒕 𝒕𝒐 𝒚𝒐𝒖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام چطورید؟
بحرفیم؟!
ویدام همراه ارتا
کویر نکنید ناراحت میشم👩🏻🦯
https://daigo.ir/secret/9525826644
• ماجرای شیرین •
" پارت 118 "
ارشیا
دنیز بعد اون اتفاق گفت بریم پیش پدر مادرش ولی نزاشتم حالش بد میشد
پس گرفتم سمت خونمون
رنگ به روخ نداشت.
پس وایسادم براش آب هویج بستنی بگیرم
خواب بود.
حتا بهم نگاه هم نمیکرد
یعنی چی میشه؟
تا ابد ازم متنفر میشه!
فکر خیال زیاد داشتم
بعد خرید آب هویج بستی سمت ماشین رفتم
هنوز خواب بود بیداش کردم
-دنیز بلند شو اینو بخور
+نمیخوام
-لجبازی نکن
+ولم کن نمیخورم
-باشه
ممیمونه رفتیم خونمون میخوریم!
+خونمون
-با خونسردی راه افتادم و گفتم آره خونمون
خونه گرفتم دیگ
+آها
رسیدیم بیدارم کن
-باشه
راستی فردا دوباره میری دانشگاه
+نمیتونم
-نمیتونم نداریم
میری
+باشه فقط ولم کن
و خوابیدم حوصلشو نداشتم!
رفته خونم گرفته
به چه سرنوشتی محکوم بودم.
هعی خدا بندتو میبینی و اینشکلی میکنی؟
• ماجرای شیرین •
" پارت 119 "
با نوازش دستی رو سرم بیدار شدم.
حتما خودشه چشامو باز بسته کردم ک بادم خوابید ارشیا
تکون دادم خودمو تا دستش بیوفته.
و موفق شدم از ماشین پیاده شدم با اون لباس سفید رو مخش ک خریده
حالم داره بد میشه
ازم جلو افتاد تا درو باز کنه وارد خونه شدم و گفت اتاقمون طبقه بالاس یکم استراحت کن
دنیز : حالم از این جمله بهم خورد بی اراده رفتم طبقه بالا توی اتاق و گشتم دنبال حوله تا برم حموم ولی پیدا نکردم صداش زدم و اومد بالا و حوله و لباس تمیز داد چپ چپ نگاش کردم ک گرفت و رفت بیرون.
منم خودمو تو حموم انداختم و یه دوش آب گرم گرفتم و رفتم بیرون بعد سشوار موهام بالا گوجه ای بستم یه آستین کوتاه قرمز با شلوار بلند گشاد مشکی
رفتم پایین ک سر کاناپه لم داده بود و تلویزیون میدید
کاش ارتا جای تو بود!
ارشیا : به چی فکر میکنی؟
دنیز : هیچی
ارشیا : گشنمه
دنیز : یچیزی بردار کوفت کن
ارشیا : میخوام از دستای خانمم بخورم
دنیز : ایشالا بری زیر گل
ارشیا : آخ قربون نفرینات بشم!
دنیز : چندش
رفتم سمت آشپز خونه تا شامی درست کنم کوفت کنه.
حدود یکساعت درحال آماده کردن بودم ک تموم شد رفتم تا سفره رو آماده کنم تا بخوره
خودمم گشنه بودم.
نشستم و شروع به خوردن کردم ک صداش دراومد
-زشته بدون شوهرت غذا بخوریااا
+خواستم بگم شوهرم نیستی اما یادم اومد
شوهرمه به اجبار
دوباره غم وجودم رو پر کرد.
هعی ارتا خانوادم خنده هام خوشحالیام
• ماجرای شیرین •
" پارت 121 "
هعی ارتا و خانوادم خنده هام خوشحالیام
همه نابود شد.
مگه میشه
انقدر راحت؟
میبینی ک شد!
ارشیا : دنیز بیا
دنیز: اومدمم
اه فقط بلده صدا کنه
عصاب خورد کنه میمون.
حالم ازت بهم میخوره
چیه چی میخوای
ارشیا: بریم بیرون؟
دنیز : حال ندارم
ارشیا :آماده شو بیرون منتظرم
دنیز : گفتم...
ارشیا : حرف نباشه
دنیز : بغض گلومو فشرد
آرتام کجایی؟
هعی.
رفتم تو اتاق و یه شلوار لی ابی همراه یه بافت طوسی یه پالتو
پاییزم اومد چقدر خوب چقدر قشنگ بدون آرتام
فردام میرم دانشگاه
ههه
خنده داره؟؟
بخندم!
گریه کنم!
چی کنم؟؟
از پله ها پایین رفتم درو بستم!
تو ماشین منتظر بود.
سوار شدم راه افتاد کل مسیر چیزی نگفت
ک دیدم داره از تهران خارج میشه!
کجا داره میره.
سوالی نگاهم کرد و متوجه شد ولی چیزی نگفت یجا ترمز کرد
جای پرتی بود
با ترس از ماشین پیاده شدم
ولی همینجوری جلو میرفت
نکنه میخواد بلایی سرم بیاره یا ابلفضل!
خدایا خودت مراقبم باشم
خواستم حرف بزنم که پیش قدم شد.
• ماجرای شیرین •
" پارت 122 "
خواستم حرف بزنم که پیش قدم شد.
ارشیا: میدونم بزور باهام ازدواج کردی
میدونم دوسم نداری!
میدونم علاقه ای بهم نداری
همه ی اینارو میدونم
با این حال دوست دارم بازم میخوامت
نمیزارم مال کسی دیگه ای بشی
حاظرم بخاطره آدم بکشم اما مال من باشی
سهم من باشی
اون چشات فقط مال منه!
این یه صحبت بود اما اگه دوباره به فکر ارتا باشی میکشمش ارتا میمیره و منم زندان
توهم با یه لکه ننگ میمونی!
بدون اینو
عاشقتم دیوونه وار
دنیز: با حرفاش بغض گلومو فشرد
بلایی سر ارتا میاره؟
آرتام رو اذیت میکنه؟
اگه باهاش نباشم!
قلبم تیر کشید
مجبورم بخاطره ارتا و خانوادم مجبورم
رفت تو ماشین که رفتم و راه افتاد
ارشیا: ینفرو میفرستم بره وسالتو از خونتون بیاره
دنیز : میشه خودمون بریم؟
ارشیا: مطمئنی؟!
دنیز: آره
ارشیا : باشه
دنیز : ممنون
و راه سمت خونمون کج کرد
جلوی خونه ک ترمز زد غمم تازه شد
چقدر خنده جقدر خوشحالی
من به عنوان عروس خوشحال باید از این خونه بیرون میومدم اما....
پیاده شدم.
درو با کلید باز کردم و رفتم داخل زنگ خونه رو زدم که شهلا باز کرد
رفتم داخل بابا نشسته بود و با مامان صحبت میکرد
مامان ک منو دید انتظار داشتم بیرونم کنه ولی سمتم اومد و تو آغوش کشیدم
مامان : دخترم منو ببخش
اون لحظه ک اومدی هول شدم
ببخش ک اذیت شدی
بدون در این خونه و آغوش ما همیشه برات بازه
ارتای مهربونمون بازم به فکر عشقش بود و پدر مادر دنیز رو راضی کرده ک پیش دنیز باشن 🫂
بازم قدرت عشق💘🥲
سلام سلام
امیدوارم حالتون خوب باشه .
برای ساخت پادکست به یه گوینده آقا و نویسنده نیاز داریم ؟
هرکی که احساس میکنه صداش خوبه باعث افتخارمه که تو پادکستم شرکت کنه
@Lana369👩🏻🦱