بههوش بودم از اول که دل به کس نسپارم
شمایلِ تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم
"حکایتی" ز دهانت به گوشِ جانِ من آمد
دگر،نصیحتِ مردم "حکایت" است به گوشم
منِ رمیدهدل آن بِه که در سماع نیایم
که گر به پای درآیَم به در بَرَند به دوشم
بیا به صلحِ من امروز در کنارِ من امشب
که دیده خواب نکردهست از انتظارِ تو دوشم