هدایت شده از رویِشها
14.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🟢 بهانۀ عشق ... ❤️
🟨 عشق مکرر ... بسیار زیبا و دیدنی ... بفرستید برای هر کی دوسدش دارید ...
🔸🔷 یا مهدی 😍 ... ادرکنی 🔷🔸
🌿🎋🪴
🆔️@mnjavan
•┈┈••••✾•🍃🌸🍃•✾•••┈┈•
#مسجد_نماز_جوان
#مساجد_باغهای_بهشتند
#بهانه_عشق
#یا_مهدی
🔸 عضویت 😊 🔸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟢 بر منتظرانِ روی مهدی صلوات ❤️
🟨 حضرت آقا به این مادر شهید میگه این روز آخر رو فقط به خاطر شما قم ماندم.
میگه نه آقا جان به خاطر من نموندید، عمه تون حضرت معصومه(س) شما را فرستاده اینجا.....
🔸🔷 امیدوار ... مثل این مادر 🔷🔸
🌿🎋🪴
🆔️@mnjavan
•┈┈••••✾•🍃🌸🍃•✾•••┈┈•
#مسجد_نماز_جوان
#مساجد_باغهای_بهشتند
#برای_منتطران
#یا_مهدی
🔸 عضویت 😊 🔸
🌸برنامه زندگی پس از زندگی🌸
روایت تجربه های پس از مرگ!
پخش،هرروز از شبکه چهارسیما ساعت پنج عصر
تکرارهمان شب ، ساعت یک بامداد
تکرار روز بعد، ساعت دوازده ونیم ظهر
5.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهید مهدی باکری در آخرین لحظات عمرش و هنگام شهادت صحنه عجیبی را دید که این صحنه را برای شهید حاج احمد کاظمی روایت کرد که چند سال بعد رهبر انقلاب و حاج قاسم درباره آن سخن گفتند.
عمامه عاریتی؟!
مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری از شاگردان مرحوم میرزای بزرگ شیرازی در سامرا بود.
میرودمحضر امیرالمؤمنین (ع) در حرم زیارت و به آقا امیرالمؤمنین میگوید:
آقا ما داریم برمیگردیم به ایران و میدانم برگردم، سیل مقلّدین و مراجعین در مسائل شرعیه به سمت ما میآید.آقا، یک الگویی را به ما معرفی کنید که من در آیندهی زندگیام،این الگو بشود برای ما شاخص،این استقبال دنیا، مرجعیت، عزّت، ثروت و آقایی، ما را غافل نکند.
حاج شیخ عبدالکریم حائری سه ماه نجف می ماند و صبح و شام وقتی حرم مشرّف میشد، از امیر المؤمنین (ع) همین خواسته را تقاضا میکرد.
سه ماه هم ایشان کربلا میماند.
جمعاً میشود شش ماه. دیگر ایشان داشته باز ناامید میشد که شاید آقا امام حسین (ع)هم مصلحت نمیدانند که معرفی کنند،آن شب با دل شکسته از حرم میرود در همان منزلی که در کربلا اسکان داشتند، ایشان شب میخوابد،
خواب سیدالشهداء (ع) را میبیند. آقا میفرمایند:
شیخ عبدالکریم! از ما یک انسان جامعِ کاملِ وارسته میخواهی به عنوان الگو؟" میگوید: بله آقا.
میفرمایند:فردا صبح وارد حرمِ ما که میخواهی بشوی طلوع فجر،کنار قبرِ حبیب بن مظاهر اسدی، یک جوان 18 سالهای نشسته، عمامهای کرباسی به سر دارد و یک عبای کرباسی ولباس کرباسی هم پوشیده.شما که وارد میشوی،این جوان بلند میشود وارد حرم میشود یک سلامی پایین پا به من میکند،یک سلام به علی اکبر،یک سلام به جمیع شهداء،از حرم خارج میشود
بعدازطلوع فجر.این جوان را دریاب که یکی از انسانهای بزرگ است .
حاج شیخ میفرماید:
بیدار شدم.
طلوع فجر،وقتی وارد حرم شدم،دیدم کنار قبر حبیب بن مظاهر،همان گوهری که امام حسین (ع) حواله کرده بود،نشسته بود.
وارد شدم، این قیام کرد و آمد در حرم و یک سلام به حضرت سیدالشهداء(ع)،یک سلام به علی اکبر ویک سلام به جمیع شهداء،ازحرم خارج شد آمد به ایوان و از آنجا به صحن رفت.
دنبالش دویدم. در صحن،صدایش زدم و گفتم:آقا،بایست من با تو کار دارم.
برگشت یک نگاهی به من کرد و گفت: آقا! عمامهی من عاریتی است
و رفت.
از صحن رفت بیرون،رفت در کوچه پسکوچههای کربلا، دنبالش دویدم:
آقا! عرضی دارم، مطلبی دارم، بایست. دوباره درحال حرکت برگشت و گفت:
آقا! عبای من هم عاریتی است ؛ و رفت.
آقای حاج شیخ عبدالکریم میگوید:
دیدم دارد از دستم میرود؛ محصول شش ماه زحمت درِ خانهی دو امام،بااین دو کلمه دارد میگذارد و میرود. دویدم و خودم را به او رساندم و دستش را گرفتم و گفتم:
بایست.عبای من عاریتی است؛ عمامهی من عاریتی است یعنی چه؟
شش ماه التماس کردهام تا شما را معرفی کردهاند، کار داریم با شما.
یک نگاهی به حاج شیخ میکند و میگوید:
چه کسی من را به شما معرفی کرد؟.
آقا شیخ عبدالکریم میگوید:
صاحب این بقعه و بارگاه، سیدالشهداء(ع).
به حاج شیخ عبدالکریم میگوید:
امروز چندمِ ماه است؟
حاج شیخ عبدالکریم روز را میگویند.
میگوید: دنبال من بیا .
در کوچهپسکوچههای کربلا میروند تا به خارج از کربلا میرسند.یک تلّی بود که روی آن تل،یک اتاقکی بود.میرسد به درِ آن اتاق و میگوید:
اینجا خانهی من است،فردا طلوع فجر،وعدهی دیدار من و شما همین جا .
میرود داخل و دررا میبندد.
مرحوم حاج شیخ فرموده بود:
من در عجب بودم؛ خدایا،این چه مطلبی میخواهد به من بگوید که موکول کردبه فردا.چرا امروز نگفت؟!
آن درسی که بناست به من بدهد و زندگی آیندهی من راتضمین کنددر معنویت؛ بشود درس؛ بشود پیام
ایشان میفرماید:
لحظهشماری میکردم.آن روز گذشت تا فردا و طلوع فجر، رفتم بیرونِ کربلا،روی همان تل.پشتِ همان اتاقک.آمدم در بزنم،صدای نالهی پیرزنی از درون آن اتاق بلند بود و صدا میزد:
وَلَدی! وَلَدی.پسرم، پسرم
در زدم، دیدم پیرزنی با چشمان اشک¬آلود در را گشود
گفتم:
خانم دیروز یک جوانی زمان طلوع فجر، وارد این خانه شد و گفت اینجا خانهی من است و با من وقت ملاقات گذاشته.این آقا کجاست؟
گفت: این پسرِ من بود،الآن پیشِ پای شمااز دنیا رفت
وارد شدم. دیدم پاهای این جوان به قبله دراز، هنوز بدن گرم
گفتم: وا أسفا! دیر رسیدم
یک روز حاج شیخ بر فراز تدریس کرسی درس خارج در قم،این خاطره را نقل کرده بود ازدوران جوانی و بعد فرموده بود: آن درسی که آن جوانِ بزرگ و کامل از طرف امام حسین (ع)به من آموخت، درسِ عملی بود
روز قبل به من گفت:
آقا عمامهی من عاریتی است،
عبای من عاریتی است
فردا جلوی چشمانِ من،عبا و عمامه را گذاشت و رفت
میخواست به من بگوید:
شیخ عبدالکریم حائری!
مرجعیت،عاریتی است
ریاست،عاریتی است
خانههایتان،عاریتی است
پولهای حسابتان،عاریتی است
وجودتان،عاریتی است
سلامتیتان،عاریتی است.
هر چه میبینید،عاریه است
و امانت است
کااااش دل به این عاریهها نبندید.
کاش بفهمیم تنها چیزی که عاریه نیست اعمال و کردار و گفتار ماست
هدایت شده از آموزش نظام قرآن | مصطفی دارابی
🔹کارتون قرآنی
وَجِيءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ ۚ يَوْمَئِذٍ يَتَذَكَّرُ الْإِنسَانُ وَأَنَّىٰ لَهُ الذِّكْرَىٰ * يَقُولُ يَا لَيْتَنِي قَدَّمْتُ لِحَيَاتِي * فَيَوْمَئِذٍ لَّا يُعَذِّبُ عَذَابَهُ أَحَدٌ * وَلَا يُوثِقُ وَثَاقَهُ أَحَدٌ*
(سوره فجر-آیه ۲۳ تا ۲۶)
🔹پرده اول:
مادر به فرزند: فرزندم! توبه کن!
پسر: فردا توبه میکنم!
🔹پرده دوم:
فردا روزی
مادر پیر شده اما پسر زودتر از او مرده !
روی سنگ قبرش نوشته شده: قبل از آنکه توبه کند مرد!
و از درون قبر آیه سوره فجر را که از زبان جهنمیان است میخواند: ای کاش برای زندگانی ام از پیش فرستاده بودم.
اثر کارتونیست یمنی کمال شرف
آموزش نظام قرآن 🔻
@Tadabbor_Darabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟣 جادوگری که می گوید جادو نمی تواند روی مسلمان واقعی اثر کند.
🟨 خدا و ایمان و ارتباط با او ، مسلمان واقعی را از اینگونه شرور حفظ و حراست میکند.
🔸🔷 مسلمان واقعی 💪 ... 🔷🔸
🌿🎋🪴
🆔️@mnjavan
•┈┈••••✾•🍃🌸🍃•✾•••┈┈•
#مسجد_نماز_جوان
#مساجد_باغهای_بهشتند
#قدرت_ایمان
#عدم_تاثیر_جادو_بر_مومن
🔸 عضویت 😊 🔸
اینجا هنوز یک ساعت قبل از اذان، صف نانواییها طویل می شود.
🔸 هنوز ماه رمضان که می شود،
در ویترین شیرینیفروشیها زولبیا بامیههای زعفرانی دلبری می کنند.
🔸 در کوچه ما هنوز موقع سحری، چراغ خانهها یکییکی روشن میشود.
🔸 هنوز در مهمانیهای خانوادگی، درباره «زندگی پس از زندگی» بحث می کنند.
🔸 هنوز همه به دختربچههای روزهاولی فامیل، ماشاءلله می گویند.
🔸 اینجا هنوز رمضان که می شود جلوی رستورانها، نوشتهای عَلَم می شود که «حلیم داغ موجود است»
🔸 هنوز از ارگ صدای «مولای یا مولا» حاجمنصور به گوش می رسد.
🔸 هنوز مرحمت خانوم، روی شلهزردهایی که برایمان میآورد با دارچین می نویسد «یاعلی»
🔸 هنوز دختر سهچهار سالهای که با مادرش در تاکسی کنارم نشسته، میپرسد که
«مامان توتفرنگی هم روزهم رو باطل میکنه؟» و مادر مهربانانه می گوید «نه مامانجون، بخور»
🔸 هنوز نزدیک اذان که می شود، پیرمردهای پارک سرکوچه، صندلیهای تاشو خودشان را جمع می کنند و به سمت خانههاشان پراکنده می شوند.
🔸 هنوز در رمضان، رفیقهایم هر روز دعای مخصوص همانروز را اِستوری میکنند. انقدر زیاد که اگر نخوانده رد بشوم عذاب وجدان می گیرم.
🔸 هنوز صدای اذان از مأذنهها بلند است.
هنوز ناامیدی گناه کبیره است.
🔸 من به حرف آنهایی که می خواهند دین را مرده و فراموش شده جلوه دهند، حرف آنها که می خواهند بگویند رمضان دیگر تمام شده و مردم روزه نمی گیرند باور ندارم...
🔸 هنوز بیدینها پویش روزهخواریِ علنی راه میاندازند تا با رمضان مبارزه کنند.
پس رمضان هست. دهها میلیون نفر روزهدارند.
🔸 صدای «اللهم لک صمنا» از تلوزیونها بلند است.
✅ مبادا هوچیگری و سروصدای بلند روزهخوارها نا امیدت کند. مبادا «برو بابا کی دیگه روزه میگیره» گفتنهای چند نفر، عصبیات کند و جامعه را کافر بپنداری. خطای شناختی دست و پایت را نبندد.
🔸 شبقدر که جمعیت فوقالعاده شبزندهداران را ببینی می فهمی که تو تنها روزهدار شهر نبودهای.
زیر پوست شهر، پر است از روزهدار هایی که لبهایشان ترک خورده. اینجا همه ما روزهایم.
نماز و روزه هات قبول بچه مسلمون...