فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بستن توربان با روسری به شکل گل☝️🎥
پارت 2
•●❥
🌸❄🌸❄🌸❄🌸
❄🌸❄🌸❄🌸
🌸❄🌸❄🌸
❄🌸❄🌸
🌸❄🌸
❄🌸
🌸
♡... #عشق.قدم.میزند♥️👣
#𝒑𝒂𝒓𝒕_234
میخندم
- نخیرم. برو سر لوازمت بچه!
رعنا میخندد و پیش بچه ها میرود. مشغول نقاشی کشیدن هستند
و از معلمشان میگویند که قرار است از فردا بیاید و با آنها کار کند. از مدرسه ی جدیدشان میگویند و حیاط بزرگ و دلبازش. از مدیر مهربانشان و حتی نازنین با ذوق از درختان ح یاط مدرسه هم تعریف میکند.
با دقت به حرف هایشان گوش میدهم. تو ی افکارم غوطه ور هستم که زنگ
صدای گوشی ام بلند میشود. بلند م یشوم و گوشی را از تو ی کیفم برمیدارم.
شماره ناشناس است اما جواب م یدهم.
- سرکار خانم مشرف؟ سالم خوب هست ین؟
- سالم ممنون. نشناختمتون!
مرد کمی مکث میکند و بعد میگو ید
- بنده شریفی هستم وکیل جناب آقای حسین ی! تماس گرفتم که اگر امکانش
بود با همدیگه مالقاتی داشته باشیم!
- عذر میخوام ولی من باز هم شمارو نشناختم!
- با یکد یگر مالقات داشته باشیم مفصل براتون تعریف میکنم!
- باید به همسرم اطلاع بدم. بعد به حضورتون میرسم!
- ایرادی نداره! فقط حتما به من خبر بدید که زمان و لوکیشن قرار رو براتون
ارسال کنم!
🌸❄🌸❄🌸❄🌸
❄🌸❄🌸❄🌸
🌸❄🌸❄🌸
❄🌸❄🌸
🌸❄🌸
❄🌸
🌸
♡... #عشق.قدم.میزند♥️👣
#𝒑𝒂𝒓𝒕_235
تماس را قطع میکنم و خیره به گوشه ی اتاق میمانم! به آرمین بگو یم یعنی کجا میروم! اصال این مرد که بود که به من زنگ زد! مرا از کجا م یشناخت!
اگر نقشه ی بدی داشت قطعا در مقابل حرف من که گفتم به همسرم بگویم واکنش بدی نشان می داد!
اینطور موقع ها همیشه به اولی ن کسی که پناه میبردم، پروا بود! همیشه کمکم میکرد و راه حل های خوبی داشت. از اتاق ب یرون میروم و همچنان که تو ی سالن بالا قدم م یزنم به پروا زنگ میزنم! طول میکشد تا جواب بدهد و این یعنی شرکت است و تا موقعی تی برای جواب دادن پیدا کند طول کشیده است. کل ماجرا را برا یش تعر یف م یکنم. کم ی مکث میکند و بعد جوابم را میدهد
- خب! وقتی گفتی به همسرم بگو و اون واکنشی نشون نداده، یعنی اینکه مشکل خاصی قرار ن یست پیش بیاد د یگه!
- به نظرت به آرمین بگم؟
- به نظرم برو ببین چخبره! اصال یارو کیه وکیل کی هست.
حرفش چ یه؟ همه ی اینا باید بررسی شه به نظرم بعد بهش بگی. شاید اصال ن یازی نباشه و
یارو اشتباه زده باشه.
- اون اسم و شمارمو میدونست، چیو اشتباه اخه پروا!
- اسم و شماره االن چیز عج یبی نیست. پی دا کردنش خ یلی آسونه. به نظرم
خودت اوکی بده برو . دیدی قرار و جای ناجوری گذاشت قبول نکن. خودتو
جاشو تغییر بده.
- تو نمیتون ی باهام بی ایی؟
- عشقم اگه میخواستیم دوتایی بریم همون میگفتم با آرم ین بری! میگم خودت
برو که این داستانا نباشه دیگه! راحت ریلکس برو جلو ببین چخبره!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#میکاپ 3ترفندکشیدنخطچشم•💆🏻♀️🍓•
═
🌸❄🌸❄🌸❄🌸
❄🌸❄🌸❄🌸
🌸❄🌸❄🌸
❄🌸❄🌸
🌸❄🌸
❄🌸
🌸
♡... #عشق.قدم.میزند♥️👣
#𝒑𝒂𝒓𝒕_236
- میترسم اتفاقی بیفته بعدش نتونم توضیحی بدم!
- چه اتفاقی آخه دختر! این شماره ی رندی که تو گفتی راحت پول یه پراید روشه، بهش پیام بده ببی ن کجا قرار م یذاره حتما بهم خبر بده!
خداحافظی میکنم و تلفن را قطع میکنم. کاش ذره ای از جرعت و شهامت
پروا را من داشتم انوقت خیلی راحت به سراغ این قرار میرفتم و هیچ هراسی هم نداشتم. شماره اش را سیو میکنم و تو ی واتس اپ برایش پیام ارسال میکنم
در کمال تعجب خیلی زود جوابم را می دهد پیام اولش زمان قرار است که فردا ساعت 6 عصر را نوشته است و پیام دوم لوکیشن رستورانی است در یکی از خیابان های بالا شهر که پروا زیاد از آن تعریف می کرد.
هیچ چیز مشکوکی نبود. به پروا پیام میدهم و مینویسم که چه زمانی و کجا قرار گذاشته است جواب می دهد و میگوید همه چیز عادی است و بدون اینکه بترسم فردا به سر قرار بروم.
گوشی را میبندم و رو ی میز میگذارم. مغزم پر از سوال شده است و نمی دانم کدام را جواب بدهم! تا عصر آنجا میمانم و عصر به خانه برم یگردم.
تا آرمین سر برسد برایش شام میگذارم و حمام میروم و لباس می پوشم.
میز زیبا یی هم میچینم و همه چیز را تکمیل میکنم. خیلی زود سر میرسد.
- چه کردی باز!
صدا یش از راهرو به گوش میرسد و خیلی طول نمیکشد که خودش را هم
میتوانم ببینم. نگاه سر تا پا یی به من می اندازد و ابرو باال می اندازد.
- قصد کشت مارو داری خانم؟
7.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔝🎥
دیزاین زیبای ناخن 💅💝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دوتا مدل بستن روسری که خیلی ساده و شیکه
واقعا عالیه
حتما امتحان کنید ،خیلی خوشگله 👌👌👌
🎥🔝
🌸❄🌸❄🌸❄🌸
❄🌸❄🌸❄🌸
🌸❄🌸❄🌸
❄🌸❄🌸
🌸❄🌸
❄🌸
🌸
♡... #عشق.قدم.میزند♥️👣
#𝒑𝒂𝒓𝒕_237
لبخندی میزنم و جوابش را می دهم
- دور از جون!
جلو می اید و همزمان نگاهی به میز می اندازد
- بله خب! بو ی غذا و زلف پیچ پیچ ی یار و این سرخاب سفیداب ها، یه جام شراب ناب آغشته به زهر هم میدادی دستم راحت تر منو میکشتی.
لبخندی میزنم. دستم را رو ی دو طرف یقه ی کتش قرار میدهم و میگویم
- کتتو در ب یار ببرم آویز کنم. خودتم بیا شام بخوریم.
- شما زحمت نکش. الانم یرسم خدمتتون!
از کنارم رد میشود و به اتاق میرود تا لباس هایش را عوض کند.
من هم از نبودنش استفاده میکنم و شام را رو ی میز میچینم و منتظرش میمانم...
🌸❄🌸❄🌸❄🌸
❄🌸❄🌸❄🌸
🌸❄🌸❄🌸
❄🌸❄🌸
🌸❄🌸
❄🌸
🌸
♡... #عشق.قدم.میزند♥️👣
#𝒑𝒂𝒓𝒕_238
می آید و مینشیند. کنار دستش مینشینم میخواهم برایش غذا بریزم که اجازه
نمیدهد و اول بشقاب مرا پر میکند و بعد به سراغ بشقاب خودش میرود. کمی از خورشت فسنجان را تو ی بشقابش میریزد
- خب چخبر؟ رفتی امروز پیش بچه ها؟
- آره. کارای مدرسشون ردیف شده. لوازم رو تو خریده بودی؟
- من که نه. به بچه ها گفته بودم ردیف کنن بفرستن. نه خودم نبرده بودم
براشون.
- به هر حال تو پولشو دادی؟
نگاهم میکند و محکم م یگو ید
- صد بار بهت گفتم تو این زندگی من و تو نداری م! اونا هم مثل خواهرای منن! آدم واسه خواهرش خرج نمیکنه؟
خم میشود و ظرف سالاد را برمیدارد و مقابلش میگذارد. مشغول خوردن
غذایم میشود و او با اشتها، از تمام خوراکی های رو ی میز میخورد. سیر که میشود کنار میکشد و میگوید