eitaa logo
کانال معالج ✓♡ محصولات اسلامی کانال پیج از ایتا خرید طب سنتی و در گیاهی 👇lهمین حالا🟢تأیید ویژه🔴l
8.3هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
2هزار ویدیو
7 فایل
✓هو الحکیم ✓ کانال « آموزشی فروشگاهی / پیشنهاد برای همه » ✓ ادمین @fara20 ☆ توضیحات بیشتر در هر کانال سنجاق شده + سایر کانالهای اختصاصی @mehrdin ‌ ‌ ‌ ▪️‌تیم مهردین _ mehrdin ▪️‌زمان تاسیس کانال: ۱۲ فروردین ۱۳۹۷ ‌▪️مدیریت: مهرداد دین محمدی
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸❄🌸❄🌸❄🌸 ❄🌸❄🌸❄🌸 🌸❄🌸❄🌸 ❄🌸❄🌸 🌸❄🌸 ❄🌸 🌸 #𝒑𝒂𝒓𝒕_61 هواپیما که بر فراز آسمان ها قرار میگیرد. نگاهم را معطوف پنجره میکنم. شهر را میشود از اینجا به خوبی دید. البته در مقیاسی کوچک تر. خیلی ریز. ابر ساختمان های معروف شهر از اینجا همانند مورچه ی هستند که لای خاک و خل ها میلولد. خبری از آدم ها نیست. تا چشم کار میکند ساختمان های ریز است و آنها هم کمی بعد از تیر راس نگاهت دور میشوند و جز آسمان صاف پاییزی چیزی باقی نمیماند. هیجان خاصی دارم. نه حالت تهوع دارم و نه سر گیجه. اما بشدت دلم میخواهد ساعت ها پرواز کنیم. مهماندار می اید و دو فنجان قهوه روی میز قرار میدهد. انقدر کنجکاو هستم تا مدت زمان پرواز را بدانم، که نمیتوانم جلوی خودم را بگیرم. رو به مهماندار میکنم و میپرسم - چقد طول میکشه تا برسیم؟ مهماندار با لبخند مهربانی جوابم را میدهد - حدودا یک ساعت دیگه به مقصد میرسیم. یک ساعت! خیلی کم بود. تشکر میکنم و دوباره به سمت پنجره سر میچرخانم. این منظره را دوست دارم. آرامش خاصی دارد. انگار که داری پیش خدا میروی. همانقدر راحت و آسوده. شاید هم چون خبری از هیاهوی زمین نیست این چنین آرام است. - دوست داری؟ صدای آرمین باعث میشود به سمتش سر بچرخانم. ‍
🌸❄🌸❄🌸❄🌸 ❄🌸❄🌸❄🌸 🌸❄🌸❄🌸 ❄🌸❄🌸 🌸❄🌸 ❄🌸 🌸 #𝒑𝒂𝒓𝒕_62 تکیه به پشتی داده و پلک هایش بسته است، اما انگار نتوانسته بخوابد. دیشب حس میکردم که خواب نیست و گیج و سرگردان است. اما من انقدر خسته ی خواب بودم که نمیتوانستم بیدار بمانم و علت بیداری هایش را جویا باشم. - خیلی قشنگه! آرامش داره! لبخندی میزند. چشم باز میکند و کمربندش را باز میکند - کمربندتو باز کن. سر پایین می اندازم. خداروشکر میتوانم راحت کمربندم را باز کنم. گوشی موبایلش را از جیبش برمیدارد و بلند میشود. نگاهم همزمان با او بالا میرود - کجا؟ توجهی به سوالم نمیکند. قدمی عقب میرود و روی صندلی ردیف کناری مینشیند - تو همون ژستی که داشتی آسمون رو نیگا میکردی بمون. توجهی به من نکن. کاری که خواسته بود را میکنم. چندین بار گوشی را عقب و جلو میکند و می‌دانم که مشغول عکاسی است. کارش که تمام میشود، بلند شده و سر جایش برمیگردد. گوشی را به سمتم میگیرد - نیگا چه خوشگل شدی! به عکس خودم خیره میمانم. نه به ژستی که ناخواسته گرفته بودم و عکسی که او انداخته بود. نه به پرتو های نور خورشید که از پنجره داخل آمده و عکس را زیباتر کرده بود. به عکس خودم خیره میمانم که در زمینه ی گوشی اش نقش بسته بود. گوشی را عقب می‌برد و با برداشتن همزمان فنجان قهوه اش میگوید - بخور. سرد شد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
طراحی زیبا و شیک ناخن💅 💋 💋 پیج اینستاگرام 👇 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‍‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌👱🏻‍♀️مجله ما را دنبال کنید 💄 @delbarikon ┅┄✶💞✶┄
7.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مدل بافت جلوی سر خوشگل و شیک و آسون 💋 💋 پیج اینستاگرام 👇 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‍‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌👱🏻‍♀️مجله ما را دنبال کنید 💄 @delbarikon ┅┄✶💞✶┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میکاپ چشم 💋 💋 پیج اینستاگرام 👇 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‍‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌👱🏻‍♀️مجله ما را دنبال کنید 💄 @delbarikon ┅┄✶💞✶┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میکاپ 💋 💋 پیج اینستاگرام 👇 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‍‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌👱🏻‍♀️مجله ما را دنبال کنید 💄 @delbarikon ┅┄✶💞✶┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میکاپ لب 💋 💋 پیج اینستاگرام 👇 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‍‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌👱🏻‍♀️مجله ما را دنبال کنید 💄 @delbarikon ┅┄✶💞✶┄
6.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مدل موی خوشگل ☝️🏽☝️ 🎊🎊😍 💋 💋 پیج اینستاگرام 👇 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‍‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌👱🏻‍♀️مجله ما را دنبال کنید 💄 @delbarikon ┅┄✶💞✶┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کاشت ناخن 😘❤️ 💋 💋 پیج اینستاگرام 👇 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‍‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌👱🏻‍♀️مجله ما را دنبال کنید 💄 @delbarikon ┅┄✶💞✶┄
6.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏉🔋 کش مو رو تو دو حرکت قایم کن 💋 💋 پیج اینستاگرام 👇 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‍‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌👱🏻‍♀️مجله ما را دنبال کنید 💄 @delbarikon ┅┄✶💞✶┄
5.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خط چشم گربه ای و خط چشم با سایه بریم باهم یه میکاپ چشم آسون یاد بگیریم😍 دخترا این یک آموزش سایه خیلی مبتدی و در عین‌حال خیلی دخترونه و خوشگله تا آخر نگاه کنین چون اول براتون با سایه خط چشم میکشم که به نظرم خیلی نچرال تر و خوشگل تره و در آخر خط چشم میکشم که خوب اونم قشنگیه خودشو داره😍 💋 💋 پیج اینستاگرام 👇 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‍‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌👱🏻‍♀️مجله ما را دنبال کنید 💄 @delbarikon ┅┄✶💞✶┄
🌸❄🌸❄🌸❄🌸 ❄🌸❄🌸❄🌸 🌸❄🌸❄🌸 ❄🌸❄🌸 🌸❄🌸 ❄🌸 🌸 #𝒑𝒂𝒓𝒕_63 آرام آرام قهوه ام را میخورم. ته دلم آشوب بود. کاش می‌توانستم درصدی از خوبی های این مرد را جبران کنم. قهوه اش را طبق معمول زودتر از من تمام میکند. هر چقدر زمان بیشتر میگذرد، کلافگی اش مشهود تر میشود. قهوه ام را تا نیمه میخورم. مزه اش اصلا شبیه قهوه های توی خانه نبود. تازگی ها حتی به مزه ی قهوه هم عادت کرده ام. کمی بعد با صدای خلبان دوباره کمربند هایمان را میبندیم. هواپیما که زمین مینشیند، حتی چند ثانیه هم نمی ایستد. سریع بلند میشود و رو به من میگوید - برو هتل خب؟ هر وقت خواستی هم برو بیرون. به من هم تا جایی که میتونی زنگ نزن. باشه؟ نگرانی کل وجودم را پر میکند. بلند میشوم و کیفم را از صندلی کنار دستم چنگ میزنم و برمیدارم - چرا؟ مگه کجا میری؟ - گفتم که بهت عزیزم. جلسه. اونجا که نمیتونم با تلفن حرف بزنم. با باز شدن در سریع قدم تند میکند. انگار میخواهد از زیر بار سوال هایم در برود. دو اتومبیل از همان هایی که توی تهران سوار شده بودیم، منتظرمان بودند. - آرمین وایسا! به پایین پله ها که میرسد. روی پاشنه به سمتم میچرخد - جانم؟ - از خودت بهم خبر بده خب؟ لبخندی میزند - برو وروجک برو! باشه! کمی آرام میشوم و او سوار یکی از ماشین ها میشود و میرود. تا زمانی که از دیدم محو شود نگاهش میکنم و نمیدانم چرا با رفتنش، ولوله ی دلم تشدید میابد. مردی که مقابل ماشین و کنار در ایستاده بود، در را باز میکند و از من میخواهد که سوار شوم. تمام ماشین شبیه همان ماشین قبلی است و هیچ تفاوتی ندارد. گوشه ی صندلی در خودم جمع میشوم. انقدر فکرم مشغول بود که حتی یادم رفت از هوای خنک شیراز لذت ببرم. شیراز را دوست داشتم. تا حالا شیراز نیامده بودم. اما انقدر توی تلویزیون و کتاب های مختلف دیده بودم که همیشه آرزوی سفر به این شهر را داشتم. حالا توی شیراز بودم اما هیچ درکی از محیط اطرافم نداشتم. ‍