eitaa logo
شهدای مدافع حرم
913 دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
1هزار ویدیو
30 فایل
🌷بسم الرب الشهدا والصدیقین🌷 🌹هر روز معرفی یک شهید🌹 کپی با ذکرصلوات ازاد میباشد ایدی خادم الشهدا @Yegansaberenn
مشاهده در ایتا
دانلود
پنجشنبه شب ها شب زیارتی مولایمان سید الشهدا علیه السلام می باشد امشب یادی از ارباب تشنه لبمان خواهیم کرد و ان شاءالله دست توسل به دامان کریمان می زنیم منتظر باشید
Kumayl-halawaji.mp3
30.32M
دعای کمیل صوت عربی بسیار دلنشین❤️✨
الـسلام‌علیڪ‌ یابن‌الحسین ﴿یااباصالح‌المهدے‌‌﴾♥️
• • جمعہ‌باآمدنتــ ختم‌بہ‌خیراست‌بیا «ایهاالعزیز وَ تَصَدَّق عَلَینا ؛ یَا صاحبَ العصرِ والزَّمان»
❁﷽❁ ❤ 🦋 می دهم سوے امیرم یڪ سلام 💫 صبح من آغاز شد با این ڪلام 🦋 ڪار هر روز من از فرط فراق 💫 یڪ سلام از راه دور از روے بام 🦋 ‌السّلام اے ساڪن ڪرب وبلا 💫 من حرم خواهم همین و والسلام 🌹
-شهدایی🌹🌹🌹❤️ خبر از چشم خودش داشت اگر میفهمید حال من بعد نگاه تو سرودن دارد 💚❤️💚
ما سینہ زدیم و بے صدا باریدند از هر چہ کہ دم زدیم آنها دیدند ما مدعیان صف اول بودیم از آخر مجلس شهدا را چیدند(: 🌸❤️
رفقا توی این غروب جمعه همدیگر رو خیلی خیلی دعا کنیم . . . 🤲🏻✨
🌱••• خدایی که من میشناسم، درست لحظه ای که از همه بریدی جوری دست های خسته ات رو میگیره که تموم غم و غصه هات فراموش 🌸🌿
★٭٭🔸🔸🔸🔸🔸★٭٭ کسی میتواند از سیم خاردارهای دشمن عبور کند که در سیم خاردارهای خود گیر نکرده باشد...
قسمت پنجاه و چهارم : پله اول پشت سر هم حرف می زدن … یکی تندتر … یکی نرم تر … یکی فشار وارد می کرد … یکی چراغ سبز نشون می داد … همه شون با هم بهم حمله کرده بودن … و هر کدوم، لشکری از شیاطین به کمکش اومده بود … وسوسه و فشار پشت وسوسه و فشار … و هر لحظه شدیدتر از قبل … پلیس خوب و بد شده بودن … و همه با یه هدف … یا باید از اینجا بری … یا باید شرایط رو بپذیری … من ساکت بودم … اما حس می کردم به اندازه یه دونده ماراتن، تمام انرژیم رو از دست دادم … به پشتی صندلی تکیه دادم … – زینب … این کربلای توئه … چی کار می کنی؟ … کربلائی میشی یا تسلیم؟ … چشم هام رو بستم … بی خیال جلسه و تمام آدم های اونجا … – خدایا … به این بنده کوچیکت کمک کن … نزار جای حق و باطل توی نظرم عوض بشه … نزار حق در چشم من، باطل… و باطل در نظرم حق جلوه کنه … خدایا … راضیم به رضای تو … با دیدن من توی اون حالت … با اون چشم های بسته و غرق فکر … همه شون ساکت شدن … سکوت کل سالن رو پر کرد … خدایا … به امید تو … بسم الله الرحمن الرحیم … و خیلی آروم و شمرده … شروع به صحبت کردم … – این همه امکانات بهم دادید … که دلم رو ببرید و اون رو مسخ کنید … حالا هم بهم می گید یا باید شرایط شما رو بپذیرم … یا باید برم … امروز آستین و قد لباسم کوتاه میشه و یقه هفت، تنم می کنید … فردا می گید پوشیدن لباس تنگ و یقه باز چه اشکالی داره؟ … چند روز بعد هم … لابد می خواید حجاب سرم رو هم بردارم … چشم هام رو باز کردم … – همیشه … همه چیز … با رفتن روی اون پله اول … شروع میشه … سکوت عمیقی کل سالن رو پر کرده بود …
قسمت پنجاه و ششم داستان دنباله دار بدون تو هرگز: دزدهای انگلیسی    وضو گرفتم و ایستادم به نماز … با یه وجود خسته و شکسته … اصلا نمی فهمیدم چرا پدرم این همه راه، من رو فرستاد اینجا … خیلی چیزها یاد گرفته بودم … اما اگر مجبور می شدم توی ایران، همه چیز رو از اول شروع کنم … مثل این بود که تمام این مدت رو ریخته باشم دور …  توی حال و هوای خودم بودم که پرستار صدام کرد … – دکتر حسینی … لطفا تشریف ببرید اتاق رئیس تیم جراحی عمومی …    در زدم و وارد شدم … با دیدن من، لبخند معناداری زد … از پشت میز بلند شد و نشست روی مبل جلویی … – شما با وجود سن تون … واقعا شخصیت خاصی دارید … – مطمئنا توی جلسه در مورد شخصیت من صحبت نمی کردید …    خنده اش گرفت … – دانشگاه همچنان هزینه تحصیل شما رو پرداخت می کنه… اما کمک هزینه های زندگی تون کم میشه … و خوب بالطبع، باید اون خونه رو هم به دانشگاه تحویل بدید …   ناخودآگاه خنده ام گرفت … – اول با نشون دادن در باغ سبز، من رو تا اینجا آوردید … تحویلم گرفتید … اما حالا که خاضر نیستم به درخواست زور و اشتباه تون جواب مثبت بدم … هم نمی خواید من رو از دست بدید … و هم با سخت کردن شرایط، من رو تحت فشار قرار می دید … تا راضی به انجام خواسته تون بشم …  چند لحظه مکث کردم … – لطف کنید از طرف من به ریاست دانشگاه بگید … برعکس اینکه توی دنیا، انگلیسی ها به زیرک بودن شهرت دارن … اصلا دزدهای زرنگی نیستن … و از جا بلند شدم …
قسمت پنجاه و هفتم داستان دنباله دار بدون تو هرگز: تقصیر پدرم بود     این رو گفتم و از جا بلند شدم … با صدای بلند خندید … – دزد؟ … از نظر شما رئیس دانشگاه دزده؟ … – کسی که با فریفتن یه نفر، اون رو از ملتش جدا می کنه … چه اسمی میشه روش گذاشت؟ … هر چند توی نگهداشتن چندان مهارت ندارن … بهشون بگید، هیچ کدوم از این شروط رو قبول نمی کنم …   از جاش بلند شد … – تا الان با شخصی به استقامت شما برخورد نداشتن … هر چند … فکر نمی کنم کسی، شما رو برای اومدن به اینجا محبور کرده باشه …  نفس عمیقی کشیدم … – چرا، من به اجبار اومدم … به اجبار پدرم … و از اتاق خارج شدم …    برگشتم خونه … خسته تر از همیشه … دل تنگ مادر و خانواده … دل شکسته از شرایط و فشارها … از ترس اینکه مادرم بفهمه این مدت چقدر بهم سخت گذشته … هر بار با یه بهانه ای تماس ها رو رد می کردم … سعی می کردم بهانه هام دروغ نباشه … اما بعد باز هم عذاب وجدان می گرفتم … به خاطر بهانه آوردن ها از خدا حجالت می کشیدم … از طرفی هم، نمی خواستم مادرم نگران بشه …   حس غذا درست کردن یا خوردنش رو هم نداشتم … رفتم بالا توی اتاق … و روی تخت ولا شدم …  – بابا … می دونی که من از تلاش کردن و مسیر سخت نمی ترسم … اما … من، یه نفره و تنها … بی یار و یاور … وسط این همه مکر و حیله و فشار … می ترسم از پس این همه آزمون سخت برنیام … کمکم کن تا آخرین لحظه زندگیم … توی مسیر حق باشم … بین حق و باطل دو دل و سرگردان نشم …   همون طور که دراز کشیده بودم … با پدرم حرف می زدم … و بی اختیار، قطرات اشک از چشمم سرازیر می شد … 📚 📖 📖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📜 شهید بابک نوری هریس🌹 ✅ دخترانه ♦️ "معمولا در دورهمی هایی که مینشستیم درمورد حجاب و دخترای این دور و زمونه صحبت میکردیم.. ♦️ گاهی میشد بابک میگفت: "خود دخترها که خواهرای ما باشند ، خودشون باید هوای خودشونو داشته باشند و باعث نشن دیگران بهشون تعرض کنند" 🌹🌹 _._._._._._._._
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥🚨 انتشار نخستین‌بار؛ صدای مکالمه بیسیم شهید حاج قاسم سلیمانی در اولین لحظات پس از ورود به بوکمال سوریه و شکست آخرین مواضع داعش 🔹️ سالگرد فتح بوکمال و پایان حکومت داعش
🍃🌸 دست ما نیست به چشم تو گرفتار شدیم همه اش کار خودت بود خریدار شدیم خواب دیدیم که تو آمده ای اما حیف صبح شد با جگر سوخته بیدار شدیم 🍃🌸🍃🌸🍃🌸
[ اللهم‌‌ارزقنــــا هر آنچه ڪ خیر است و ما نمیدانیم... ]🌱 🌿🌸
•||🌸 میگفت: « سخت‌ترین واجبِ خدا نماز و روزه نیست ، زنده نگه داشتن امید توی قلبه... » 🌸||• 🌸🍃
《يارب! اسكُب على قَلبي سَكينة أتجاهلُ بها كُل شيء يُؤلِمُني.》 🌱 [پروردگارا ! بر دلم آرامشی فرو ریز که هر آنچه مرا به درد می آورد نادیده بگیرم.] 📿 🌿
•|🍃°|شهادت میخوای؟! پس بدان ڪه . . . •|❣️°| تنها ڪسانی می شوند ڪه شهید باشند…•|🌙°| •|🌼°|به این سادگی ها نیستـــــ •|💥°|باید قتلگاهی رقم زد•|🔥°| باید ڪُشت!! ←منیت را→ ←تڪبر را→ ←دلبستگی را→ ←غرور را→ ←غفلت را→ ←آرزوهای دراز را→ ←حسد را→ ←ترس را→ ←هوس را→ ←شهوت را← ←حب دنیا را← باید از خود گذشت•|👣°| •|✌🏻°|باید ڪشت «نَفس» را شهادت دارد!•|🥀°| •|💔°|دردش ڪُشتن " لذت " هاست... باید شویم تا شهید شویم! بايد اقتدا كرد به شهدا•|💛°| 😍❤️
🕊 یک ارادت خاصی به امام زمان(ارواحنافداه) داشتند و بجای نام علی که هر دو دوست داشتیم، نام محمدمهدی را برای پسرمان انتخاب کردند. هر موقع به امام حسین(سلام الله علیه) و امام رضا(علیه السلام) سلام می‌دادند، می‌گفتند: یا امام زمان(ارواحنافداه) نگاهت را از من برنگردان. _مسلم_خیزاب 🌷
🕊 همـہ مے گویند: خوش بحـال فلانی شهیــد شد امــا هیچکس حــواسش نیست که فلانی برای شهیــد شدن را یــاد گرفت… 🌷
•| 📚 وَلَیْسَ‌عِنْدِی‌مَایُوجِبُ‌لِی‌مَغْفِرَتَکَ خداۍِ‌من 🤲🏻 چیزے‌ندارم‌ڪه شایسته‌‌ی‌بخششت‌باشد؛ جز امیدم‌ به‌ خودت ...⁦♥️⁩ 🌿🌿🌱🌱🌿🌿🌱🌱🌿🌿🌱🌱
🌱🧡 __________________ پیشونے بندها رو با دقت زیر و رو میڪرد... پرسیدم: "دنبال چےمیگردی؟🤔" گفت: سربند یا "زهرا"💚 گفتم: "چه فرقےداره؟🤔 یکیشو بردار ببند دیگه"😢 گفت: "نه...آخه من مادر ندارم"💔😔 🌿🌿🌱🌱🌿🌿🌱🌱🌿🌿🌱🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خاطره اے زیبا و شنیدنے از راوے: حاج آقا عالمے به نقل از یک خبرنگارے ڪه به سوریه رفته بود. ☘☘☘
یک روز توے مسیر ے از منطقه داشتیم بر مے گشتیم ڪه تعدادے دختر وپسر سورے آواره، از تهاجم حرامیان به ڪشورشان،داشتند براے ما دست تڪان مے دادندودنبال خودروے ما دویدند😢،محمد حسین به راننده گفت: بایست❗️ وقتے خودر ایستاد هر آنچه خوردنے وتنقلات داشتیم داد به آنها وحرڪت ڪردیم 🍱وموقع حرڪت گفت بچه نگاه ڪنید این دختروپسرهاے چقدر زیبا و قشنگ ومثل عروسک هستند😍، آهے ڪشید ازش پرسیدم چے شده؟گفت:«یادعلیرضا افتادم😔 ،دلم برایش تنگ شده و ادامه داد،دیشب زنگ زدم ایران واحوال علیرضا را بپرسم ومادر علیرضا گفت علیرضا عڪست راگذاشته ڪنارش وخوابیده.😭 شهید مدافع حرم 🌹 ☘☘☘