eitaa logo
شهدای مدافع حرم
913 دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
1هزار ویدیو
30 فایل
🌷بسم الرب الشهدا والصدیقین🌷 🌹هر روز معرفی یک شهید🌹 کپی با ذکرصلوات ازاد میباشد ایدی خادم الشهدا @Yegansaberenn
مشاهده در ایتا
دانلود
برای اولین بار روز یک‌شنبه 28 آبان ماه مصادف با روز شهادت امام رضا(ع) رفت و دوشنبه ششم آذر مصادف با شهادت امام حسن عسگری(ع) به شهادت رسید.😭😭💐
خب دوستان بزرگوارم 😊 سرانجام من هم درتاریخ ۱۳۹۹/۹/۶ در در سالروز شهادت امام حسن عسكری(ع) به شهادت رسیدم😍✋
این جا هم مزارمه 😊 گلزار شهدای شهر قم💐 قم تشریف آوردید خوش حال میشم بهم سربزنید 😍✋
دوستان بزرگوار،خوشحالم دعوتم کردید✋😊❤️ نماز اول وقت یادتون نره🌷 تامیتونین راه شهدا🌷 رو ادامه بدین وتاآخرین قطره خونتون پشتیبان ولایت فقیه باشین✋🌺
💞شادی ارواح طیبه ی شهدا،امام شهدا، شهدای دفاع مقدس،شهدای مدافع حرم💞 و علی الخصوص 💠شهید مجید عسکری 💠 🌷 صلوات 🌷‌ ✨ التماس دعای فرج و شهادت ✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
السلام علی شهدای ❤️❤️ سلام به دوستان ✋ امروز هم به مدد شهدا ، کارمون رو شروع میکنیم... طبق فرمایش امام خامنہ اے ؛ « نگہ داشتن یاد ، کم تر از نیست ... »
چہ زیباست توکل‌ڪردن بہ خدا در میان طوفان‌ها، با اطمینان قلب پرواز نمودن و در قربانگاه عشق همہ وجود خود را بہ قربانےدادن و از همہ چیز گذشتن و بہ آزادی مطلق رسیدن. 🌹 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رزق اگر باشد شهادت شام با تهران یکی است بی تفاوت ها فقط شرمنده تر خواهند شد ... ❤️🍃 خبر شهادتت، شد بر دل ، شد بر گلو و چشم هایمان به حرمت سال ها خدمتت به این مرز و بوم ، ِقدر دانی بارید داغ شهیدان و تازه شد و دلمان باز هم پرکشید به کهنه جمعه ای که ترور حاج قاسم تنمان را لرزاند. دست قلم شده و انگشتر سردار و انگشتر را برایمان زنده کرد کاش پای میز شکسته بود.کاش، اصلا مذاکره ای نبود که قاتلانِ شیک پوشِ پشت میز،امضا بزنند پای مجوز ترور سربازان این خاک لعنت به مذاکره و مذاکره طلبانی که بخواهند خون شما را پایمال کنند درود بر ای که وجودشان ، نفس های دشمن را به شماره می اندازد ✍نویسنده: منتظر 🕊به مناسبت شهادت
+قشنگ‌ترین‌سرگردونی‌؟ -هی‌میون‌گلزار‌شهدا‌بگردی دنبالِ‌رفقایِ‌شهیدت💛🌱 ,
🕊🖇 ___________________ اگر میخواهے بدانے که کارت مخلصانه و برای خدا هست یا نه، راهش این هست که هر کاری که‍ انجام میدهے انتظار تشکر نداشته باشے؛ فقط فقط دیدت برای خشنودی خدا باشه :)💔 +شهیدمحمودرادمهر
? •〖شهادت‌‌‌‌ آمدنی نیست‌رسیدنی است ،باید آن قدر بدونی تا به آن‌برسی،اگر بنشینی تا بیایدهمه‌السابقون می‌شوند می‌روندو تو جا می‌مانی.🥀〗
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 💚 ♦️ کجایی فرمانده...؟ 36 روز دیگر مانده به شروع روزها و شب های تلخ فراق و نبودنت..‌.💔 _._._._._._._._
Reza Narimani - Khabar Che Sangine (1).mp3
19.59M
🌹آقا محسن ، شهادتت مبارک🌹 خبر چه سنگینه .. خبر پر از درده ...💔 به یاد 🖤😭 😔 _._._._._._._._
قسمت هفتاد و ششم داستان دنباله دار بدون تو هرگز: پاسخ یک نذر . اون، صادقانه و بی پروا، تمام حرف هاش رو زد … و من به تک تک اونها گوش کردم … و قرار شد روی پیشنهادش فکر کنم… وقتی از سر میز بلند شدم لبخند عمیقی صورتش رو پر کرد … – هر چند نمی دونم پاسخ شما به من چیه … اما حقیقتا خوشحالم … بعد از چهار سال و نیم تلاش … بالاخره حاضر شدید به من فکر کنید … از طرفی به شدت تحت تاثیر قرار گرفته بودم … ولی می ترسیدم که مناسب هم نباشیم … از یه طرف، اون یه تازه مسلمان از سرزمینی با روابط آزاد بود … و من یک دختر ایرانی از خانواده ای نجیب با عفت اخلاقی … و نمی دونستم خانواده و دیگران چه واکنشی نشون میدن … برگشتم خونه … و بدون اینکه لباسم رو عوض کنم … بی حال و بی رمق … همون طوری ولا شدم روی تخت … – کجایی بابا؟ … حالا چه کار کنم؟ … چه جوابی بدم؟ … با کی حرف بزنم و مشورت کنم؟ … الان بیشتر از هر لحظه ای توی زندگیم بهت احتیاج دارم … بیای و دستم رو بگیری و یه عنوان یه مرد، راهنماییم کنی … بی اختیار گریه می کردم و با پدرم حرف می زدم … چهل روز نذر کردم … اول به خدا و بعد به پدرم توسل کردم … گفتم هر چه بادا باد … امرم رو به خدا می سپارم … اما هر چه می گذشت … محبت یان دایسون، بیشتر از قبل توی قلبم شکل می گرفت … تا جایی که ترسیدم … – خدایا! حالا اگر نظر شما و پدرم خلاف دلم باشه چی؟ … روز چهلم از راه رسی د … تلفن رو برداشتم تا زنگ بزنم قم … و بخوام برام استخاره کنن … قبل از فشار دادن دکمه ها … نشستم روی مبل و چشم هام رو بستم … – خدایا! … اگر نظر شما و پدرم خلاف دل منه … فقط از درگاهت قدرت و توانایی می خوام … من، مطیع امر توئم … و دکمه روی تلفن رو فشار دادم … ” همان گونه که بر پیامبران پیشین وحی فرستادیم … بر تو نیز روحی را به فرمان خود، وحی کردیم … تو پیش از این نمی دانستی کتاب و ایمان چیست … ولی ما آن را نوری قرا دادیم که به وسیله آن … هر کسی از بندگان خویش را بخواهیم هدایت می کنیم … و تو مسلما به سوی راه راست هدایت می کنی “ سوره شوری … آیه 52 و این … پاسخ نذر 40 روزه من بود ….
قسمت آخر داستان دنباله دار بدون تو هرگز: مبارکه ان شاء الله تلفن رو قطع کردم … و از شدت شادی رفتم سجده … خیلی خوشحال بودم که در محبتم اشتباه نکردم و خدا، انتخابم رو تایید می کنه … اما در اوج شادی … یهو دلم گرفت … گوشی توی دستم بود و می خواستم زنگ بزنم ایران … ولی بغض، راه گلوم رو سد کرد … و اشک بی اختیار از چشم هام پایین اومد … وقتی مریم عروس شد … و با چشم های پر اشک گفت … با اجازه پدرم … بله … هیچ صدای جواب و اجازه ای از طرف پدر نیومد … هر دومون گریه کردیم … از داغ سکوت پدر … از اون به بعد … هر وقت شهید گمنام می آوردن و ما می رفتیم بالای سر تابوت ها … روی تک تک شون دست می کشیدم و می گفتم … – بابا کی برمی گردی؟ … توی عروسی، این پدره که دست دخترش رو توی دست داماد می گذاره … تو که نیستی تا دستم رو بگیری … تو که نیستی تا من جواب تایید رو از زیونت بشنوم … حداقل قبل عروسیم برگرد … حتی یه تیکه استخون یا یه تیکه پلاک … هیچی نمی خوام … فقط برگرد… گوشی توی دستم … ساعت ها، فقط گریه می کردم … بالاخره زنگ زدم … بعد از سلام و احوال پرسی … ماجرای خواستگاری یان دایسون رو مطرح کردم … اما سکوت عمیقی، پشت تلفن رو فرا گرفت … اول فکر کردم، تماس قطع شده اما وقتی بیشتر دقت کردم … حس کردم مادر داره خیلی آروم گریه می کنه … بالاخره سکوت رو شکست … – زمانی که علی شهید شد و تو … تب سنگینی کردی … من سپردمت به علی … همه چیزت رو … تو هم سر قولت موندی و به عهدت وفا کردی … بغض دوباره راه گلوش رو بست … – حدود 10 شب پیش … علی اومد توی خوابم و همه چیز رو تعریف کرد … گفت به زینبم بگو … من، تو رو بردم و دستتون رو توی دست هم میزارم … توکل بر خدا … مبارکه … گریه امان هر دومون رو برید … – زینبم … نیازی به بحث و خواستگاری مجدد نیست … جواب همونه که پدرت گفت … مبارکه ان شاء الله … دیگه نتونستم تلفن رو نگهدارم و بدون خداحافظی قطع کردم… اشک مثل سیل از چشمم پایین می اومد … تمام پهنای صورتم اشک بود … همون شب با یان تماس گرفتم و همه چیز رو براش تعریف کردم … فکر کنم … من اولین دختری بودم که موقع دادن جواب مثبت … عروس و داماد … هر دو گریه می کردن … توی اولین فرصت، اومدیم ایران … پدر و مادرش حاضر نشدن توی عروسی ما شرکت کنن … مراسم ساده ای که ماه عسلش … سفر 10 روزه مشهد … و یک هفته ای جنوب بود … هیچ وقت به کسی نگفته بودم … اما همیشه دلم می خواست با مردی ازدواج کنم که از جنس پدرم باشه … توی فکه … تازه فهمیدم … چقدر زیبا … داشت ندیده … رنگ پدرم رو به خودش می گرفت … ❤️ 📚 📖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اولین تصویر از پیکر شهید فخری زاده در معراج شهدا
سلام علیکم دوستان😊 شهید مدافع حرم علیرضا قلی پور هستم، سپاسگزارم از دعوتتون به کانال شهدا 😍✋
درتاریخ ۱۳۶۴/۲/۲۵ در شهر قیروکارزین ،در استان فارس در خانواده ای متدین ومذهبی متولدشدم 😊 اولین شهید مدافع حرم قیروکارزین هستم😍✋
درسن ۷ سالگی راهی مدرسه شدم و تحصیلاتم رو تا مقطع کارشناسی در رشته الهیات ادامه دادم✋
سال دوم دانشگاه بودم که در نیروی دریایی سپاه جزیره ابوموسی دوره پاسداری را گذروندم😊✋
متاهل بودم، سال ۱۳۸۶ ازدواج کردم که ثمره آن دو فرزند دختر بود.😊 که زمان شهادتم فاطمه جانم ۷ ساله ❤️و ریحانه جانم ❤️ ۸ ماهه بود😍
به همسرم گفتم سعی کن فاطمه و ریحانه را طوری تربیت کنی که با فهمیدن و درک واقعی معنی حجاب ،حجاب را رعایت کنند☺️