شهید محسن فرامرزی✨
از شهدای مدافع حرم حضرت زینب(س) دانشجوی کارشناسی ارشد فقه و حقوق، دارای سه فرزند به نام های محمدرضا، فاطمه و محمدطاها و از اعضای تیم حافظت آیت الله امامی کاشانی بود که سیام آذر سال ۹۴ طی عملیاتی مستشاری در سوریه به شهادت رسید.🌹
4⃣
محمدرضا فرامرزی فرزند بزرگ شهید فرامرزی گفت:✨
پدر من برای دفاع از اسلام و حرم حضرت زینب رفت و شهید شد 🌹
و حضور پدرم را همیشه در کنارم احساس میکنم.💚
در آخرین دیدار با پدرم قبل از رفتن گفت: من فقط یک سفر برای رضای خدا میروم که شاید برنگردم؛🍃
بچههای گلم اگر برنگشتم هیچ وقت فکر نکنید من شما را تنها میگذارم و سرتان را جلوی هیچکس پایین نیندازید؛🍁
اگر به کمک نیاز بود یک حمد بخوانید و سه بار اسم من را صدا بزنید و مطمئن باشید من به کمکتان میآیم🌈
و من هم موقع خداحافظی برای پدرم نامه نوشتم به او گفتم امیدوارم همیشه سالم بمانی و مراقب خودت باش و امیدوارم یک روزی برگردید و " با هم دوتایی به سوریه برویم."🙂
5⃣
✨وقتی شهید فرامرزی حوری پسند شد✨
♦️روایتی از شهید فرامرزی در سوریه به نقل از یکی از همرزمانش:
«برق که وصل شد، چهارپایه را آوردم گذاشتم کنار دیواری که پر بود از تیر و ترکش، یکی از بچهها گفت: برق، ماشین ریشتراش و چهار پایه را جورکردی، آیینه چیکار کنیم؟
یک ماشین گوشه مقر حسابی داشت خاک میخورد هیچ جایی سالمی نداشت، اما آیینه شکسته اش به درد ما میخورد با ذوق رفتم و آیینه رو آوردم؛ 🌾
با خنده گفتم: بفرما اینم آیینه. سلمانی ابومحمد در خدمت شماست.😄
حاج محسن هم فرمانده بود هم ریش تراش را با خودش آورده بود. برای همین نفر اولی شد که روی چهارپایه نشست. 🌱
بسم الله گفتم و شانه را به مهمانی موهای حاجی بردم. ته دلم خدا خدا میکردم که نزنم موهای فرمانده رو خراب کنم. صدای ویز ویز دستگاه ریش تراش که در آمد حاجی نگاهی کرد و با خنده گفت: سرم را سر سری متراش ای استاد سلمانی.😁
شش دانگ حواسم را داده بودم به کار که یکهو یک خمپاره 💥مثل مهمان ناخونده پرید وسط محوطه، از صوت و صدای انفجارش یکم ترسیدم 😧و همین باعث شد یک خط کج روی موهای حاجی بیافتد، تا آمدم سر و صورت حاج محسن را اصلاح کنم دو سه تا خمپارهی💥 دیگه مثل بچههای فوضول که سرک میکشن ببینند چه خبره، آمدن وسط محوطه مقرِ ما و با فرود هر موشک دست من بیشتر لرزید. 🤦🏻♂
هر جور بود با شانه و قیچی دست به یکی کردیم که کارمون درست انجام بدیم، اصلاح حاج محسن تمام شد. دورِ یقه حاجی را تمیز کردم و گفتم: بفرما فرمانده تمام شد. ببخش اگه خراب شد.😓
حاجی نگاهی به آیینه کرد، پیش خودم گفتم: ای داد بیداد الان میگه زدی موها و خط محاسنم را خراب کردی.
سرم را پایین انداختم و نگاهم را از چشمهای حاجی دزدیدم.
حاج محسن با لبخند گفت: دستت درد نکنه حوری پسند شدیم.😄🌹
6⃣
10.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎂جشن تولد شهید مدافع حرم محسن فرامرزی🌹
7⃣
هدایت شده از شهدای مدافع حرم
《راه شهیــــــدان
راه #حسیــــناست♡》
🍀 راهی که ادامه دارد...
#اَللّهُمَّارْزُقْناتَوْفِیقَالشَّهادَةِفِیسَبِیلِکَ