.بسم الله الرحمن الرحیم
🕊زیارتنامه ی شهدا🕊
🌹🌱🌹🌱اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱🌹🌱
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
شادی روح شهدا صلوات
@moarefi_shohada
وشآید
قشنگترینجایِعاشقی
اونجائیه
کهبهتبگن
تودیونهشدی.. :)
و من افتخار میکنم که دیوانه ی شهدایم…❤️
#کوچه_شهید❣
@moarefi_shohada
🌷قرار عاشقی🌷
✨شهیدان را نیازی به گفتن و نوشتن نیست ، آنان نانوشته دیدنی و خواندنی هستن
☁️ باز هم ساعت به وقت قرار تپش قلبهاست ❤️ برای شنیدن عاشقانه هایی که شهیدان 🌷 خلق کردن .
@moarefi_shohada
🍃1🍃
هنوز به سن تکلیف نرسیده بودم، که به مسجد عشق می ورزیدم ، گاهی با پدر و گاهی با برادر کوچکترم در نماز جماعت شرکت میکردم؛ اگر یک شب نبودم ، نبودنم را به خوبی حس میکردند و سراغم را از پدرم می گرفتند .همان جا کلاس قرآن برپا بود و من زیر سایه لطافت قرآن در مسابقات قرآنی نفر اول می شدم و بعد ها نیز به خاطر صدای زیبایم😊 ، گروه تواشیح مسجد را برعهده ام گذاشتند😊💐💐💐
🍃6🍃
هر جا مقام و رتبه ای کسب می کردم به برادران خودم هم نمی گفتم😊.مادرم به دلیل علاقه بسیار زیاد بهم هروقت با آمدن به خانه با تاخیرم روبه رو میشد ،نگرانی می شدند و نمی تونستند در خانه منتظر بماند ، این بود که به حیاط خانه می آمدند و با بی تابی تمام به ذکر صلوات می پرداختند .
وقتی به خانه میرسیدم ،مادر پیشانی ام را می بوسیدند😊 و میگفتند :
"مادر به قربونت ، چرا دیر کردی؟"😊💐
@moarefi_shohada
🍃7🍃
بسیار به علما وروحانیت احترام میکردم و به حاضر شدن در جلسات سخنرانی ،وعظ وخطابه اهمیت زیادی قائل بودم.
ارادت خاصی نسبت به مراجع تقلید بویژه علما و بزرگان شهر اصفهان همچو آیت الله مظاهری _آیت الله ناصری و ... داشتم .
فرمانده پایگاه که بودم به بچه ها همیشه توصیه میکردم که از بزرگان دین خود را بهره مند کنند و میگفتم ،بچه شیعه علوی باید مسلط به علوم دینی باشه که بتونه در مقابل دشمن و فتنه هاش قرار بگیره ...🖐💐💐
🍃8🍃
به روایت از همسربزرگوارم:
دبیرستانی بودم که با شهید علمدار آشنا و به این شهید و زندگیاش علاقهمندشدم؛ آنقدر که حتی از خداوند، تقاضای همسری کردم که در تقوا و انقلابیگری همچون او باشد. «خواب دیدم شهید علمدار با جوانی دیگر وارد کوچهی ما شدند. وقتی به من رسیدند دست روی شانهی آن جوان زدند و گفتند: این جوان همان کسی است که شما از ما درخواست کردید و متوسل به امام زمان (عج) شدید.»💐👇👇👇
@moarefi_shohada
🍃9🍃
روزی که عبدالمهدی به خواستگاریام آمدند، همان کسی را میبینم که در آن خواب شهیدعلمدار بهم نشان داده بودند، البته این ارادت تنها منحصر به من نبود. در همان جلسهی اول صحبت با شهید کاظمی متوجه شدم که عبدالمهدی نیز همین چندروز پیش خانهی شهید علمدار بوده و با بچههای بسیجشان به دیدار مادر شهید رفته اند💐👇👇👇👇
🍃10🍃
یک روز بعد از عقدمان رفته بودیم گلستان شهدا که آنجا به من گفت: «حرف مهمی با شما دارم که در مراسم خواستگاری عنوان نکردم، چون میترسیدم اگر بگویم حتما جوابتان منفی میشود.» گفتم: «چه حرفی؟» گفت: «شما در جوانی مرا از دست میدهیدو من شهید میشوم.» نگاهی به عبدالمهدی کردم و گفتم: «با چه سندی این حرف را میزنید؟ مگر کسی از آینده خودش خبر دارد؟💐👇👇👇👇
@moarefi_shohada
🍃12🍃
عبدالمهدی گفت: «من قبل از ازدواج، زمانی که درس طلبگی میخواندم، خواب عجیبی دیدم. رفتم خدمت آیتالله ناصری و خواب را برای ایشان تعریف کردم. ایشان از من خواستند که در محضر آیتالله بهجت حاضر شوم و خواب را برای ایشان تعریف کنم. وقتی به حضور آیتالله بهجت رسیدم، نوید شهادتم را از ایشان گرفتم.» 😍💐👇👇👇👇
🍃13🍃
اسم کوچک شهید کاظمی ابتدا فرهاد بود. آیتالله بهجت از او میخواهند که نامشان را به عبدالمهدی یا عبدالصالح تغییر دهند که همسرم، نام عبدالمهدی را انتخاب میکند.» سالها از ازدواجمان گذشت، وماصاحب دو فرزند به نامهای فاطمه و ریحانه شده بودیم، کمکم هوایی سوریه شد😭 هوای دفاع از حرم ، «سه روز قبل از آمدنش از سوریه خواب دیدم رفتهام به حرم حضرت زینب (س). عکس همهی شهدا به دیوارهای حرم بود. 💐💐👇👇👇👇
@moarefi_shohada
🍃14🍃
همانطور که نگاه میکردم، دیدم عکس عبدالمهدی هم بین آنهاست. از شوکی که به من وارد شد، داد زدم😭 «وای، عبدالمهدی شهید شد.» 😭از خواب پریدم. دستانم خیلی میلرزید. اتفاقا دو، سه ساعت بعدش، زنگ زد. خواستم خوابم را تعریف کنم، ولی گفتم نگرانش نکنم. 😭فقط گفتم: «عبدالمهدی، خوابت را دیدم.» گفت: «چه خوابی؟» گفتم: «وقتی آمدی، تعریف میکنم.»
و حالا مانده ام و جای خالی عبدالمهدی و خوابی که هیچگاه نتوانستم برایش تعریف کنم😭😭💐👇👇👇👇.
@moarefi_shohada
🍃15🍃
با خودم گفتم من خواهر بزرگتر دارم و غير ممكن است كه پدرم اجازه بدهد من هفته ديگر ازدواج كنم. غافل از اينكه اگر شهدا بخواهند شدني خواهد بود. فردا شب سيد مجتبي به خواب مادرم آمده و در خواب به مادرم گفته بود. جواني هفته ديگر به خواستگاري دخترتان ميآيد. مادرم در خواب گفته بود نميشود، من دختر بزرگتر دارم پدرشان اجازه نميدهند💐👇👇👇
@moarefi_shohada
🍃19🍃
شهيد علمدارگفته بودند كه ما اين كارها را آسان ميكنيم. خواستگاري درست هفته بعد انجام شد. طبق حدسي كه زده بودم پدرم مقاومت كرد اما وقتي همسرم در جلسه خواستگاري شروع به صحبت كرد، پدرم ديگر حرفي نزد و موافقت كرد و شب خواستگاري ، پدرم بدون هيچ تحقيقي رضايت داد و در نهايت در دو روز اين وصلت جور شد و به عقد يكديگر درآمديم. 💐👇👇👇👇
🍃20🍃