شهید هادی شجاع، دانشجوی مهندسی نقشه کشی ساختمان در دانشگاه آزاد دامغان بود ولی پای حریم ناموس آل الله که وسط آمد و بعد از شهادت محمودرضا در سال 92 ، دیگر برای ادامه تحصیل از کاردانی به کارشناسی اقدام نکرد و برای اعزام به سوریه وارد سپاه شد و در کمتر از دو سال بعد به آرزوی دیرینه خود یعنی شهادت نائل شد. شهید محمودرضا بیضایی مربی او بود و همیشه میگفت ما باید انتقام شهید بیضایی را از این تکفیریها بگیریم. قاب عکس شهید را به دیوار خانه زده بود و قول گرفته بود هیچوقت عکس را برندارد.
🍃22🍃
به روایت ازبرادرم،احمدرضا:
وقتی تماس میگرفت، بعد از دوسه کلمه احوالپرسی، معمولا اولین حرفش دخترش بود. با آب و تاب تعریف میکرد که کوثر چقدر بزرگ شده و چه کارهای جدیدی انجام میدهد. به دوستان خودش هم که زنگ میزد، اگر دختر داشتند، با آنها درباره اینکه «دختر من بهتر است یا دختر تو» بحث میکرد. عشق «محمودرضا» به دخترش، مثل عشق همهی پدرها به دخترشان بود، اما محمودرضا پُز دخترش را زیاد میداد😭👇👇👇👇👇
🍃23🍃
یکبار در شهرک شهید محلاتی قرار گذاشته بودیم. آمد دنبالم و راه افتادیم سمت اسلامشهر. توی راه گفت: کوثر را برده آتلیه و ازش عکس گرفته. مرتب درباره ماجرای آن روز و عکاسی رفتنشان گفت. وقتی رسیدیم اسلامشهر، جلوی یکی از دستگاههای خودپرداز نگه داشت. پیاده شد. رفت پول گرفت و آمد، تا نشست توی ماشین گفت: «اصلا بگذار عکسها را نشانت بدهم»😭😭😭👇👇👇👇👇
@moarefi_shohada
🍃24🍃
«محمودرضا رفتنش این دفعه، با دفعات قبل فرق داشت. خیلی عارفانه رفت.»😭 فضای جلسه، سنگین بود، برای همین ادامه ندادم. بعد از جلسه با چند نفر و آن برادر بزرگوار مسئول رفتیم محل کار محمودرضا. توی ماشین، قضیه عارفانه، رفتن محمودرضا را از ایشان پرسیدم.😭 گفت: وقتی داشت میرفت، پیش من هم آمد و گفت: فلانی این دفعه از کوثر دل بریدهام و میروم. 😭😭😭دیگر مثل همیشه شوخی و بگوبخند نمیکرد و حالش متفاوت بود.»😭😭💐💐💐
🍃25🍃
ماشین را خاموش کرد. لپتاپش را از کیفش بیرون آورد و عکسهای کوثر را یکییکی نشانم داد. درباره بعضی هایشان خیلی توضیح داد و با دیدن بعضی هایشان هم میزد زیر خنده. شبی که برای استقبال از پیکر محمودرضا رفتیم اسلامشهر، در منزل پدرخانمش جلسهای بود، چند نفر از مسئولان یگانی که محمودرضا در آن مشغول خدمت بود هم آنجا حاضر بودند. یکی از همان برادران به من گفت: 👇👇👇👇👇👇
🍃26🍃
محمودرضا در فرازی از وصیت نامه شون نوشتند: «شیعه به دنیا آمدیم تا در امر ظهور موثر باشیم»💐
محمودرضا خیلی به خانواده شهدا احترام می گذاشت، به شهید حسن باقری ارادت خاصی داشت و می گفت: «امام زمان(عج) امروز سرباز باهوش و پای کار می خواهند؛ آدمی که شجاع و مرد میدان باشد.» می گفت: «بأبی انت و امی الان برای امام زمان(عج) لازم است. الان باید نسبت به امام مان این جمله را بگوییم و اینگونه باشیم برای حضرت(عج)💐💐💐💐
🍃27🍃
وقتی پیکرش را داخل قبر گذاشتم، از طرف همسر معززش گفتند محمودرضا سفارش کرده چفیهای که از آقا گرفته با او دفن شود جا خوردم ؛نمیدانستم از آقا چفیه گرفته رفتند چفیه را از داخل ماشین آوردند مانده بودم با پیکرش چه بگویم همیشه در ارادت به آقا (زید عزه) خودم را بالاتر از او میدانستم چفیه را که روی پیکرش گذاشتم فهمیدم به گرد پایش هم نرسیدهام در این چند وقت. یادم هست یکبار چند سال پیش گفت: شیعیان در بعضی از کشورها بدون وضو تصویر آقا را مس نمیکنند و گفت: ما اینجا از شیعیان عقب افتادهایم.
@moarefi_shohada
🍃28🍃
بعد از شهادتش دو جا عمیقا در مقابلش بیچاره شدم؛ بار اول وقتی در معراج شهدا بالای سر جنازهاش رفتم و او را در لباس رزم که سر تا پا خون و در اثر اصابت ترکشها پاره پاره بوددیدم و بار دوم وقتی تابوتش را در پرچم جمهوری اسلامی پیچیدند و روی دستهای مردم بالا رفت فکرش را نمیکردم برادری که سه سال از خودم کوچکتر بود یک روز کاری کند که اینطور در برابرش احساس حقارت کنم و تابوتش روی دستهای مردم همه ابهتم (!) را بشکند.
🍃29🍃
خب دوستان بزرگوارم 😊
سرانجام من هم بعد از دو سال حضور در جبهه سوریه، در بعد از ظهر 29 دی سال 92 در درگیری با مزدوران تكفیری استكبار در حالی كه فرماندهی محور عملیاتی در منطقه «قاسمیه» در جنوب شرقی دمشق را بر عهده داشتم، بر اثر اصابت تركشهای یك تله انفجاری به ناحیه سر و سینه، به فیض شهادت نائل آمدم😊😊🖐💐💐💐
🍃31🍃