هنگام تولدم، پدرم گفتند نام او را خداوند دو سال قبل از تولدش انتخاب کرده است؛ چرا که دو سال قبل از تولدم یعنی در سال 65 دایی ام(شهید محمد خدامی) در جبهه دفاع مقدس در منطقه عملیاتی مریوان به فیض شهادت رسیده بود. به همین خاطر بنا به سفارش پدر بزرگم نام زیبای محمد را برایم انتخاب کردند 😊 🍃2🍃

متاهل بودم و هنوز فرزندی نداشتیم،طول زندگی مشترکم ۲۷ ماه بود. ۴ فرزند بودیم، ۳ برادر و ۱ خواهر فرزند دوم خانواده بودم 😊 🍃3🍃

در 9 اردیبهشت ماه 1367 در خانواده ای مذهبی و ولایتمدار در روستای دستجرد جرقویه از توابع استان اصفهان متولد شدم 🖐 @moarefi_shohada 🍃4🍃

در دوران کودکی پسری شجاع، پر انرژی، و دوست داشتنی بودم 😊و از همان کودکی تلاش می کردم تا راه دایی شهیدم را ادامه دهم تحصیلات دوره ابتدایی و راهنمایی (تا دوم) را در همان روستا گذراندم. و از سال 1378 به همراه خانواده برای ادامه زندگی به استان تهران آمدم و تحصیلاتم را در این استان ادامه دادم. 🖐 🍃5🍃

در بدو ورود به استان تهران جذب پایگاه مقاومت بسیج محله شدم و با شور و شوق فراوانی در برنامه های بسیج شرکت می کردم و کم کم خودم مسئولیت هایی را در بسیج برعهده گرفتم ،در ایام فتنه 88 نیز ادای دین به انقلاب و رهبری عزیز کردم و تلاش شبانه روزی در دفع آن فتنه شوم داشتم. تحصیلات خود را در دوره متوسطه در رشته علوم تجربی ادامه دادم🖐 🍃6🍃

و بعد از اخذ مدرک پیش دانشگاهی وارد شغل مقدس سپاه پاسداران شدم، علی رغم برخی مخالفت ها مصر بر ورود به این شغل مقدس شدم و در سال 1386 موفق به ورود به دانشگاه افسری و تربیت پاسداری امام حسین (ع) شدم و در آن دانشگاه که مهد پرورش جوانان انقلابی و ولایی است به تحصیل انواع فنون نظامی پرداختم و در سال 1389 دانش آموخته آن دانشگاه شدم و بعد از آن به تربیت و آموزش جوانان انقلابی پرداختم😊🖐 @moarefi_shohada 🍃7🍃

آن چنان عاشق این شغل مقدس بودم که بنا به گفته برخی همکارانم هنگام خواب نیز با همان لباس مقدس به خواب می رفتم😊علت این کار خود را نیز چنین بیان می داشتم: من با نذر و نیازهای فراوانی توانسته ام به این شغل مقدس وارد شوم، از آن می ترسم که هنگام خواب عزرائیل جانم را بستاند و این لباس مقدس بر تنم نباشد😔 🍃8🍃

بر سر مسائل فقهی و حلال و حرام به ویژه مسئله خمس حساس بودم تا آنجا که غذای هر مجلسی را استفاده نمی کردم تا آن که مطمئن شوم که خمس آن داده شده است. 🍃9🍃

همزمان با ظهور داعش و نا امنی اطراف حرم عمه سادات (س) از آنجایی که عشق وصف ناشدنی به حضرت زینب (س) داشتم، عاشق دفاع از حریم عمه سادات (س) شدم و مکرراً عازم آن مکان مقدس جهت دفاع از حرم شدم😊 آن چنان عاشق شهادت بودم که مکرراً از پدر و مادر و همسرم درخواست می کردم که برای شهادتم دعا کنند و می گفتم دعا کنید تا من نیز شهید شوم تا اینکه از رفیقانم جا نمانم😔 @moarefi_shohada 🍃10🍃

از آنجایی که علاقه زیادی به مادر سادات حضرت زهرای مرضیه (س) و خانواده سادات داشتم از خانواده خود درخواست داشتم تا از خانواده سادات همسری برایم انتخاب کنند. در مهرماه 1392 با همسری فاضله از خانواده سادات ازدواج کردم🖐 🍃11🍃

به روایت از همسربزرگوارم: همیشه اصرار داشت که من را برای شهادتش آماده کند. می‌گفت «یک روز باید با این واقعیت کنار بیایی.» آنقدر مصر بود که وقتی دوستانش به شهادت می‌رسیدند حتماً مرا هم با خود به تشییع جنازه و مراسم‌ها می‌برد😭 تا نوع مراسم و برخورد خانواده‌هایشان را ببینم.😭 با خودم می‌گفتم «یعنی ممکن است روزی برای محمد هم این اتفاق بیفتد؟ واقعاً من باید چطور تحمل کنم؟»😭😭😭 ⬇️⬇️⬇️⬇️ 🍃12🍃

با حرف هایش آرام می‌شدم😭😭 اما بیشتر خودم را به بی‌خیالی می‌زدم. من محمد را می‌خواستم و هنوز زود بود برود.😭 پس می‌توانستم تصور کنم حتی اگر به حرف‌های محمد نیازی داشته‌ باشم، به این زودی‌ها کارآیی ندارد...😭😭😭 ⬇️⬇️⬇️⬇️ 🍃13🍃