محمد 🌱
خیلی به حضرت علی اکبر(ع) علاقه داشت و به من می گفت : حضرت علی اکبر خیلی غریب و ناشناخته است!
محمد در عین اینکه ظاهر بسیار جدی ای داشت، در رابطه برقرار کردن با دیگران بسیار مصمم و پیشقدم تر بود.
همیشه در هر محیطی وارد میشد سریعا با افراد آن جمع دوست میشد وخودش را در دل آنها جا میکرد.
محمد از حرف زدن با دیگران لذت می برد . به همه کودکان توجه خاصی داشت .
🍂بعد از شهادت محمد خیلی از بچه ها برایش گریه می کردند...
5⃣
پدر شهید✨
محمد پنج سالش بود که از طرف محل کارم به جمکران رفتیم. وقتی داشتیم از اتوبوس پیاده می شدیم. محمد جلوتر رفت و افتاد توی جوی آب و سرش شکست.
من هم نگران محمد بودم و هم نگران اینکه نکند محمد گریه کند و حواس مردم را در حین خواندن دعای کمیل پرت کند. 🍃
محمد را بردم در کنار حسینه کاشانی ها که درمانگاه بود. در تمام این مدت که محمد را بردم و آوردم و سرش را بخیه کردند محمد گریه نمی کرد، 🌸
ترسیدم، پیش خودم گفتم : چرا بچه گریه نمی کند، نکند اتفاقی برایش افتاده است.
رفتیم نشستیم و محمد را خواباندم در کنار خودم. محمد گفت : بابا خوشت آمد که من گریه نکردم...🙂
چند سال مانده بود مکلف شود که به مشهد رفتیم. از همان جا نمازش را شروع کرد. 🌷حتی به برادر کوچکش هم نماز را یاد داد. تو مسجد امام حسن(ع) اذان و تکبیر می گفت.
6⃣
محمد🌱
رشته تجربی درس می خواند با اینکه در بسیج و هیئت بسیار مشغول بود اما از شاگردهای ممتاز بود در کنکور شرکت کرد. کارشناسی تغذیه دانشگاه خرم آباد قبول شد اما نرفت؛
برای پسر درس خوانی مثل محمد رشته پایینی بود .
خیلی تلاش کرد کنکور سال بعد شرکت کرد محمد رشته دندان پزشکی دانشگاه شیراز قبول شد همه بهش میگفتند آقای دکتر .🍃
اما پاسدار شدن را به دکتر بودن ترجیح داد .😍 عاشق سپاه بود.
دانشگاه امام حسین(ع) درس خواند....
@moarefi_shohada
7⃣
همسر شهید✨
من و محمد دختر خاله و پسر خاله بودیم.
برای من جالب بود در روز خواستگاری از ماموریت هایی صحبت می کرد که شاید برگشتی درکار نباشد! 🌿
از اسارت و مجروحیت برایم گفت !
جلسه ی خواستگاری جالبی بود .
شاید امروزه نمونه ی این جلسات خیلی کم باشد . مثل زمان جنگ در جلسه ی خواستگاری حرف از شهادت و رفتن بود! محمد روی کلمه 🍁شهادت🍁 تاکید کرد.
گفت راهی که من انتخاب کردم به شهادت ختم میشود•••🌺
8⃣
پدر شهید✨
آن زمان برای 8000 شهید همدان قرار بود شناسنامهای همچون مجلات تهیه کنند.🌷
پر کردن مجلات بسیار سخت بود چرا که باید کل زندگی شهدا از ابتدای تولد تا زمان شهادتشان در آن درج میشد.
بنده با توجه به اینکه آن زمان از کارمندان جهاد بودم و وارد کردن اطلاعات 6 نفر از شهدای جهاد و سه تن دیگر را عهدهدار شدم که اتمام کار سه ماه طول کشید.🍃
او میگوید: محمد هم برای انجام این کار به سپاه رفته و پر کردن اطلاعات •40• پرونده شهدا را به تنهایی بر عهده گرفته بود و کل وقتش صرف این کار کرد و هر جا لازم بود با خانواده شهدا به منظور تکمیل این شناسنامهها همصحبت شود به همراه مادرش میرفت.🍂 آن زمان موتور داشتیم و محمد پول تو جیبیهایش را صرف خرید بنزین میکرد تا بتواند شناسنامه شهدا را پر کند.
محمد 6-5 ماه بیوقفه به دنبال پر کردن شناسنامه شهدا بود و پروندهها را پیگیری میکرد و ما روز به روز تغییرات به وجود آمده در اخلاق
و رفتارش را مشاهده میکردیم••• 🌸
گاهی میدیدم محمد به اتاقش میرفت و وصیتنامه شهدا را میخواند و
گریه میکرد.😭
مشیت الهی بر این بود که محمد باید از طریق وصیتنامه شهدا خود را میساخت🌷 و پس از آماده شدن وارد سپاه میشد. او پس از ورود به سپاه و دانشکده بین 400 دانشجو با معدل 18.5 نفر اول شد و با وجود اینکه از نیروهای همدان بود، مسئولان تهران او را انتخاب کردند تا برای خدمت در همانجا ماندگار شود....🍃
@moarefi_shohada
9⃣
پدر شهید غفاری اظهار میکند:
«محمد انتخابش را کرد و برایش تلاش کرد به طوریکه طی سه سال دانشجویی و سه سال خدمتش در سپاه آنقدر خوش درخشید که یکی از فرماندهانش میگفت محمد آنقدر استعداد داشت که اگر میماند یکی از 10 فرمانده سطح کشور بود. درخشش او در حدی بود که طی سه سال خدمت در سپاه توانست کتاب نظامی بنویسد.»🍃
1⃣1⃣
نهایتا ۱۳ شهریور سال ۹۰
به همراه ۱۲ تکاور تیپ صابرین در درگیری با تروریستهای پژاک در ارتفاعات «جاسوسان»، به شهادت رسید•••🥀
1⃣2⃣
هدایت شده از 🕊💜ࢪٻحـــاݩھاݪݩݕــۍ💜🕊