شجاعتم بینظیر بود. بارها در منطقه اتفاقهای عجیبی می افتاد،ولی هیچگونه ترسی در وجودم نبود، اتفاقی نبود که بتونه در مسیر کارم خلل ایجاد کنه، به کاری که انجام میدادم، بسیار معتقد بودم😊💐
7⃣
در زمان جنگ از رزمندههای واحد تعاون بودم، رزمندههایی که در همان زمان هم مسئولیت برگرداندن پیکر شهدا را برعهده داشتند و اصلا این وظیفه را دین خود به شهدا میدانستم ✋💐
8⃣
آشنایی من با حاج محمود به سالهای ۷۳ و ۷۴ و تفحص شهدا بر میگردد. حاج محمود در آن زمان به عنوان نیرو در مناطق عملیاتی حاضر شده بود و شهید غلامی،مسئول تفحص بود👇👇👇
@moarefi_shohada
1⃣0⃣
بعد از آسمانی شدن شهید غلامی، حاج محمود خیلی جدی تر وارد گود شد و به عنوان مسئول تفحص شهدای لشکر منصوب و از آن زمان به بعد ارتباط ما با یکدیگر بیشتر شد.👇👇👇
1⃣1⃣
اگرچه ارتباط ما بیشتر کاری بود و تفحص و شناسایی شهدا و.. کلی ارتباط من با حاج محمود به دلیل اینکه او اصفهانی بود و من هم اصفهانی، رنگ و بوی دیگری داشت😭👇👇👇👇
1⃣2⃣
هم استانی بودن و هم لشکری بودن، علقههایی را بین ما ایجاد کرده بود و هر زمان که خستگی در وجود ما حاکم میشد به دیدن یکدیگر میرفتیم. من به شرهانی برای دیدن او میرفتم و او به اهواز برای دیدن من.😭😭👇👇👇
1⃣3⃣
چند روز پیش از شهادت حاجمحمود بود که برای تکمیل کتابی، که درباره تفحص شهدا در حال نگارش بو ، با او تماس گرفتم تا از نظرات و خاطراتش در این کتاب استفاده کنم.😭👇👇👇👇
1⃣4⃣
با وجود احترام زیادی که برای من قائل بود به هیچ عنوان زیر بار نرفت و طبق معمول با همان خندههای قشنگی که همیشه بر لب داشت، گفت: «من یک راننده بیل هستم و بلد نیستم حرف بزنم، در حد یک راننده بیل از من سوال کن.»😭👇👇👇
1⃣5⃣
حاج محمود و بیشتر بچههای تفحص با شهدا رفیق بودند. علقه خاصی میان آنها با شهدا وجود داشت. خیلیها فکر میکنند که تفحص کار راحتی است و فقط بیل میزنند؛ در حالی که این طور نیست😭👇👇👇👇
1⃣7⃣