eitaa logo
شهدای مدافع حرم
909 دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
1هزار ویدیو
30 فایل
🌷بسم الرب الشهدا والصدیقین🌷 🌹هر روز معرفی یک شهید🌹 کپی با ذکرصلوات ازاد میباشد ایدی خادم الشهدا @Yegansaberenn
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام علیکم 🌟💫 مهمان سفره شهید 🌷 سید کاظم کاظمی 🌷 هستیم.
کارهایش را روی نظم و انضباط انجام می‌داد و برای بیت‌المال اهمیت و حساسیت خاصی قائل بود. نحوه برخورد و سلوک او با اقوام و دوستان و همکاران باعث شده بود که مورد علاقه و احترام همه باشد. نسبت به والدین خود احترام و محبت وافری داشت و هیچگاه جلوتر از آنها قدم برنمی‌داشت. بنا به اظهارات همرزمانش ، وصیتنامه‌اش را همزمان با بمباران مسجد جامع خرمشهر نوشت. او همواره به مادرش می‌گفت : "شما باید مانند مادر وهب باشید، اگر من به راه اسلام نرفتم، شیرتان را حلالم نکنید". 📎فـرازی از وصیـتنامـه قرآن زیاد بخوانید، دعا را فراموش نکنید نیتهایتان را خالص کنید. اخلاص اسلامی را یاد بگیرید و حتماً عمل کنید. صحبتی با مسئولین، دولتیان و مجلسیان، شما را به خدا قسمتان میدهم به خون پاک شهدای عزیزمان، به عظمت و عزت امام (ره) مبادا لحظه‌ای از یاد مستضعفان و محرومان غافل شوید. شما سمبل انقلاب هستید، لحظه‌ای از جانفشانی در راه انقلاب اسلامی کوتاهی نکنید. 📎بنیانگذار سیستم اطلاعاتی کشور ، فرماندهٔ اطلاعات سپاه پاسداران 🌷
سردار شهید «سید کاظم کاظمی» در سال 1336 در بخش «آرادان» شهرستان «گرمسار»، دیده به جهان گشود. پس از گذراندن دوران کودکی در زادگاهش، در سن شش سالگی به همراه خانواده به شهرستان «گرگان» نقل مکان کردند. با توجه به نوع کار پدر که به شغل کشاورزی مشغول بود، سید کاظم از همان ابتدا با مشکلات و سختی‌های زندگی آشنا شد و از زمانی که خود را شناخت در کمک به خانواده کوتاهی نکرد. او در خانواده‌ای مؤمن و متقی پرورش یافت و از همان دوران کودکی و نوجوانی، اهمیت خاصی برای ادای فرایض دینی و مذهبی قایل بود. در دوران تحصیل نیز دانش‌آموزی کوشا، فعال و اهل مطالعه بود.
سید کاظم علاقه شدیدی به مطالعه کتاب داشت، از سن شانزده سالگی برایش از قم مجلات مذهبی می‌فرستادند. او با تشکیل کتابخانه کوچکی به نام «حر» بسیاری از کتاب‌های مذهبی ممنوعه (از نظر نظام شاهنشاهی) مانند کتاب حکومت اسلامی حضرت امام خمینی (ره) و رساله ایشان را همراه زندگینامه ائمه اطهار (ع) و ... جمع‌آوری کرده و در اختیار جوانان قرار می‌داد. در این دوران عوامل ساواک به وی مشکوک شده و به منزلشان یورش بردند و دستگیر شد. شهید کاظمی علاقه خاصی به روحانیت داشت و در گرگان با بعضی از علمای آن خطه در تماس بود و بیشتر اوقات فراغت خود را در مسجد و حوزه علمیه این شهر می‌گذراند. در سال 1354 موفق به اخذ دیپلم ریاضی شد. با توجه به وضعیت جسمانی، در همان سال به نظام وظیفه مراجعه و با دریافت معافیت پزشکی از خدمت سربازی معاف شد. سپس جهت کار و آمادگی برای ورود به دانشگاه، به تهران عزیمت کرد. ابتدا دوره کوتاه مدت نقشه کشی ساختمان را پشت سر گذاشت و بعد از آن در سازمان تربیت بدنی استخدام شد. در این ایام از طریق یکی از دوستان، با تعدادی از دانشجویان فعال دانشگاه مرتبط بود و در فعالیت‌های مخفی دانشجویی شرکت داشت، تا اینکه دومین بار توسط ساواک دستگیر شد و به مدت 10 روز در کمیته ضد خرابکاری نگه داشته شد و مورد اذیت و شکنجه قرار گرفت. او با همه رنج‌ها و مشکلاتی که متحمل شد، با جدیت و پشتکار، موفق به قبولی در کنکور سال 1355 شد، اما به دلیل وجود سوابق در سازمان امنیت، از ادامه تحصیل وی جلوگیری به عمل آمد. پس از چندی با کمک و تشویق پدرش برای ادامه تحصیل به «آمریکا» رفت و موفق به تحصیل به رشته مهندس مکانیک شد، بعدها از طریق دوستان قدیمی‌اش به انجمن اسلامی دانشجویان آمریکا و کانادا راه یافت و در فضای جدید، فعالیت‌های سیاسی - مذهبی خود را ادامه داد. با توجه به شرایط خاص خارج از کشور و شکل مبارزه در آنجا، ایشان همزمان با قیام امت اسلامی ایران، در تظاهرات دانشجویی علیه رژیم منحوس پهلوی شرکت می‌کرد و از هر فرصتی در افشای ماهیت رژیم و پخش اعلامیه و ... بهره می‌جست.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی، در دوازدهم اسفند سال 1357، تحصیل در خارج کشور را رها کرده و به میهن اسلامی بازگشت و با شور و شعف وصف‌ناپذیری در خدمت انقلاب شکوهمند اسلامی قرار رفت. سید کاظم در فروردین سال 1358 با گذراندن دوره آموزش عمومی سپاه در پادگان امام علی (ع) به عضویت سپاه در آمد و پس از اتمام دوره، با توجه به اینکه کردستان توسط ضدانقلاب دچار آشوب شده بود به نقده اعزام شد. او در این مأموریت تجربیات ذی‌قیمتی در ارتباط با کار اطلاعاتی و مبارزه با ضدانقلاب کسب کرد و بعدها با همین تجارب، مسئولیت‌های خطیری را به عهده گرفت.
در جریان اشغال لانه جاسوسی، هنگامی که آمریکای جنایتکار با کمک عوامل داخلی‌اش برای آزادی گروگانها تلاش می‌کرد و بیم آن می‌رفت هر لحظه اتفاقی رخ دهد، این شهید بزرگوار با کمک دانشجویان انجمن اسلامی دانشکده، شب‌ها تا صبح در هوای سرد اطرف جاسوسخانه، بیتوته کرده و رفت و آمدها را تحت نظر داشت. شهید کاظمی، پس از مراجعت از مأموریت کردستان با تعدادی از برادران جان برکف و مخلص انقلاب و سپاه، واحد اطلاعات را با تشکیلات منسجمی پایه ریزی کرد. در آن زمان مسئولیت تشکیلات گروهک‌های چپگرا به عهده ایشان گذاشته شد. او با آشنایی و شناختی که از جریانات فکری و مشی گروهک‌های الحادی داشت و جدیت و پشتکاری که در به دست آوردن ترفتندها و تاکتیک‌های آنان از خود نشان داد، توانست با توکل به خدا، شیوه‌های جدید این منحرفین را برای تخدیر افکار جوانان و جدایی آنها از دین و به کارگیری‌شان در مقابل انقلاب و مردم شناسایی کند. او با افشای چهره واقعی آنها، اذهان افراد فریب خورده را کاملاً روشن و آنان را به دامان اسلام باز می‌گرداند.
او به راستي از سربازان گمنام امام زمان(عج) در سپاه بود، نسبت به ائمه اطهار(ع) عشق و علاقه خاصي داشت. زيارت عاشورا را هميشه مي خواند. با قرآن مانوس بود. صبح ها بدون تلاوت قرآن از خانه خارج نمي شد. نسبت به حضرت امام خميني(ره) شناختي عارفانه داشت. به ايشان عشق مي ورزيد و وقتي نام امام را مي بردند، چهره اش برافروخته مي شد. يکي از مسئولين اوليه ايشان نقل مي کند: هرگاه به او کاري واگذار مي شد و مي خواستيم از انجام آن مطمئن شويم، مي گفتيم که اين ماموريت قلب امام را شاد مي کند و وقتي خبر آن به حضرتشان برسد تبسم بر لبان ايشان مي نشيند. او خنده اي مي کرد و مي گفت: همه ما فداي يک تبسم امام. و تا پاي جان مي ايستاد و آن کار را به نتيجه مي رساند. ايشان مانند رودي خروشان و دريايي متلاطم در تکاپو و تلاش و حرکت بود. اساس جديت او، ايمان، عشق و علاقه به اسلام، انقلاب، امام و مردم مستضعف و مظلوم بود. شهيد کاظمي فردي خاکي، مردمي، خوش برخورد، متواضع، خودماني، صريح اللهجه، انتقادپذير و در کار و مسئوليت جدي، قاطع، صبور و مقاوم بود. هيچ گاه به واسطه مشکلات، از زير بار مسئوليتها شانه خالي نمي کرد و سعي مي کرد با مشکلات دست و پنجه نرم کند. او عموماً به تدبير، راه حل مناسبي جهت رفع موانع پيدا مي کرد. زود از کوره در نمي رفت و کمتر ديده مي شد که عصباني شود، همواره چهره اي خندان و بشاش داشت. کارهايش را روي نظم و انضباط انجام مي داد و براي بيت المال اهميت و حساسيت خاصي قايل بود.
سید کاظم علاقه خاصی به جبهه و رزمندگان اسلام داشت. در مواقع ضروری خصوصاً هنگام عملیات‌ها حضوری فعال داشت و برای اینکه از موقعیت مکانی و خطوط دفاعی رزمندگان دقیقاً آگاهی پیدا کند، در خطوط مقدم جبهه حاضر می‌شد و در مقابل برادرانی که می‌گفتند نیازی نیست شما به خط بیایید، می‌گفت "آنچه را انسان با چشم خود ببیند بهتر می‌تواند تصمیم گیری کند، تا اینکه روی کاغذ برایش توضیح دهند".
*وصیت‌‌نامه‌اش را همزمان با بمباران مسجد جامع خرمشهر نوشت کارهایش را روی نظم و انضباط انجام می‌داد و برای بیت‌المال اهمیت و حساسیت خاصی قائل بود. نحوه برخورد و سلوک او با اقوام و دوستان و همکاران باعث شده بود که مورد علاقه و احترام همه باشد. نسبت به والدین خود احترام و محبت وافری داشت و هیچگاه جلوتر از آنها قدم برنمی‌داشت. بنا به اظهار برادران، ایشان وصیتنامه‌اش را همزمان با بمباران مسجد جامع خرمشهر نوشت. او همواره به مادرش می‌گفت "شما باید مانند مادر وهب باشید، اگر من به راه اسلام نرفتم، شیرتان را حلالم نکنید". بینش سیاسی خوبی داشت و از قدرت تجزیه و تحلیل بالایی برخوردار بود. او اخبار جهان اسلام و دنیا را با دقت دنبال می‌کرد و نسبت به موقعیت انقلاب اسلامی به خوبی واقف بود. نقش رهبر را به عنوان ناخدای کشتی، خوب می‌فهمید و به جایگاه و نقش روحانیت معظم در انقلاب آگاه بود. در یک کلام، لحظه لحظه زندگی و حیات او عشق به تبعیت از ولایت بود. عاقبت سردار رشید سپاه اسلام و فرزند برومند امام روح‌الله، در سحرگاه دوم شهریور ماه سال 1364 و همزمان با شهادت مولا و جد بزرگوارش امام محمد باقر(ع)، همراه تعدادی از برادران رزمنده برای بازدید از خطوط مقدم جبهه جنوب در منطقه طلاییه، از طریق آب در حال حرکت بودند که بر اثر اصابت ترکش گلوله توپ به سختی مجروح و به درجه رفیع شهادت نایل شد.
سجده بر بال ملائک در مسیر کربلا... شهید حسینی فرمانده تیپ اطلاعات که در لحظه شهادت کنار او حضور داشت، چنین نقل کرده است "وقتی در داخل قایق، ترکش به سر شهید کاظمی اصابت کرد، از جای خود برخاست و دست‌ها را به سوی آسمان بلند کرد و با خدایش راز و نیاز کرد و لحظه‌ای بعد در کف قایق به سجده رفت و آنگاه شهید شد". بدین گونه شهید دیگری از تبار حسینیان زمان و از سلاله رسول الله (ص) به صف عاشوراییان پیوست و در محضر حق مأوا گرفت و به فوز ابدی دست یافت.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🦋 گذشت جمعه ای ولی دعای ما نگرفت دعای ما نه، بگو ادعای ما نگرفت اگر به یاد تو بودم چرا دلم نشکست چرا غروب رسید و صدای ما نرسید الٰلّهُمَ عَجِلْ لِوَلیکَ اَلْفَرَج بِحَقِ الْحُسَین 🦋 💕💕💕
🎙 همسرشون میگفتند : ••| بعضـی از روزهــــــاۍ تلفــن همراهش خاموش بود وقتی دلیلش رو می‌پرسیدم میگفت : ارتبــاطم رو با دنیــا ڪمتر میڪنم تا امروز ڪه متعلق به امام‌زمانم(عج) هست بیشتر با امام زمان باشم... بیشتر به یاد امام زمان باشم... امروزم اختصاص داره به آقا... •• 🍃 •• ❤️
ݕــــــسـمـ رݕ خـداے ناٻ عـشـڨ...🌿♥️
چنان تـ❤️ـو در دل من جا گرفته ای، ای جان که هیچ کس نتواند گرفت جای تـ❤️ـو را سلام ای جـ❤️ـان جانان .‌‌..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شھیـدها هم متولد می شوند مثـل مـــا ؛ اما مثل ما نمی‌میرند برای همیشه زنده می‌مانند مثل تو ای شھیـد . . .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام علیکم🌟💫 مهمان سفره شهید 🌷 سید عبدالحسین ولی پور 🌷 هستیم.
سید عبدالحسین ولی پور ،اولین فرزند سید خلیفه و سیدی بود . در دوازدهم مهر ماه 1342 در روستای ده بر آفتاب شهرستان بویراحمد در خانواده ای مستضعف و مذهبی به دنیا آمد . در هفت سالگی همراه و کمک کار پدرش بود . با سن کم در جاهای مختلف به کار مشغول شد و نتوانست به موقع به مدرسه برود . در سال 1352 وارد مدرسه ی عشایری بلیو شد . تا سال 1356 (اول راهنمایی) ادامه داد و شاگرد اول مدرسه بود . با مادرش بسیار مهربان بود و احترام زیادی برایش قائل بود . با همه خوب و صمیمی بود و به همه احترام می گذاشت . در همه ی مراسمات دینی و مذهبی شرکت می کرد . پیرو ولایت فقیه بود . بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ،در حوزه های مختلف  اجتماعی ،فرهنگی و آموزشی ،حضوری فعال داشت .
عبدالحسین برای مقابله با ضد انقلاب به سنندج رفت و به عنوان بسیجی با برادران ارتشی برای پاکسازی کردستان فعالیت می کرد . شانزده ساله بود که اولین بار در پی دستور امام خمینی ،برای شکست حصر آبادان از طریق سپاه عازم جبهه شد . او آموزش فشرده ی فرماندهی گردان های خط شکن را به مدت شش ماه گذراند و سپس سپاه نوح ،وی را برای آموزش بسیجیان به پادگان آموزشی کازرون فرستاد. انگیزه ی او از رفتن به جبهه ، دفاع از اسلام ، انقلاب و جمهوری اسلامی بود . همیشه می گفت : یا جنگ یا پیروزی . در اغلب عملیاتها معاون گردان بود و در چندین عملیات فرماندهی گردان را بر عهده داشت. مدتی هم فرمانده گردان رزمی دریایی بود . هر وقت از جبهه می آمد ، از رشادت و پایمردی رزمندگان صحبت می کرد .در سال 1361 ازدواج کرد و حاصل سه سال و شش ماه زندگی مشترک یک فرزند پسر  است .
به شناخت و تسلط بر تاکتیک های رزمی ،سلاح ها و ادوات جنگی همیشه قبل از عملیات بسیار تاکید داشت . و شناخت کافی نسبت به شناسایی و واگذاری مسئولیت به افراد را داشت . به طوری که فرماندهان تحت امر او ،از فرماندهان گردان جنگ شدند . او برای عقب راندن دشمن ،سر از پا نمی شناخت . همیشه قبل از عملیات ، نماز شب را با ناله و تضرع به جا می آورد .با اینکه فرمانده بود ولی برخوردش با نیروها توام با تواضع بود . قدرت جذب او قابل تحسین بود . چنان در قلب رزمندگان جای داشت که بیشتر اوقات مشکلات خصوصی خود را با او در میان می گذاشتند . او نه فقط فرمانده بلکه آرپی چی زن ،تک تیرانداز و تیر بارچی هم بود . هر گاه دشمن قصد تنگ کردن عرصه را بر نیروها داشت ،با سرعت عمل به قلع و قمع دشمن می پرداخت و آرامش را بر نیروهای خودی حاکم می کرد . عبدالحسین در عملیاتهای مسلم بن عقیل ،محرم ،طریق القدس، رمضان و خیبر شرکت داشت . همرزم شهید ولی پور بیان می کند : "در عملیات خیبر در محور طلاییه ،شب عملیات ، ترکش به پیشانی عبدالحسین اصابت کرد . ما به او اصرار کردیم که به عقب برگردد ،ولی او گفت : من از این بچه هایی که تکه پاره شده اند مهم تر نیستم ." و تا لحظه آخر استقامت کرد."
آرزویش پیروزی اسلام و مسلمین و شهادت بود . خواسته های دنیوی برایش ارزشی نداشت . شهید ولی پور در عملیات بیت المقدس در شلمچه ،و عملیات رمضان در تسخیر پاسگاه فکه ،که فرماندهی عملیات را بر عهده داشت ، زخمی شد .در جبهه فرمانده گردان امام علی (ع) از لشکر 19 فجر فارس بود وپس از شش سال تلاش در جبهه ها،سرانجام در عملیات والفجر 8 در دریاچه ی نمک فاو ،در دوم اسفند سال 1364 در بمباران شیمیایی دشمن مجروح شد و در بیمارستان امام خمینی تهران ، به شهادت رسید. او اولین شهید خانواده بود .
مادر شهید :👇👇 خواب دیدم کنار رودخانه ای خشک ایستاده ام. ماموران ساکنان اطراف رودخانه را کوچ می دادند. گفتم چه خبر است. گفتند اقا صاحب الزمان می خواهند از اینجا عبور کنند. هر کاری کردند نرفتم. گفتم من باید اقا را ببینم. انقدر ایستادم تا رودخانه پر شد از ابی زلال. بعد اقا امد. دنبال ایشان راهی شدم. رفت تا کنار چشمه ای. انجا ایستاد و وضو گرفت و به نماز ایستاد. من هم به ایشان اقتدا کردم.بعد از نماز دو اقای بزرگوار دیگر امدند. گفتم اقا اینها کی هستند. گفتند اجدادم, حضرت رسول(ص) و امام علی(ع). گفتم اینجا چه کار دارید؟ گفتند امده ایم امانتی را که به تو سپرده بودیم پس بگیریم. از خواب پریدم. فهمیدم قرار است برای پسرم اتفاقی بیافتد, چون با ارزشترین چیزی بود که داشتم. یکی دو ماه بعد بود که سید امد. چند ساعتی ماند,خداحافظی کرد تا برود. گفتم بابا جان امشب را نرو! گفت باید بروم, وقت ندارم. رفت. چند متری که رفت تسمه ماشینش پاره شد و برگشت. ان شب تا شد پسرم را نگاه کردم,فهمیدم این رفتنش فرق دارد…
قبل از عملیات بدر بود.یکی از روحانیان سرشناس امده بود خط ما. سید گفت حاج اقا چرا من شهید نمی شم! حاج اقا جا خورد و گفت:برادر اگه همه خوبا با هم شهید بشن پس کی جنگ رو پیش ببره! همان عملیات بود یا عملیاتی دیگر. درگیری شدید بود, انقدر به دشمن نزدیک بودیم که با نارنجک می جنگیدیم. دیدم ترکشی فرق سید را شکافته و خون از سرش می چکید. گفتم برو عقب. ناراحت شد و گفت:الان وقت عقب رفتن نیست. اگر من عقب بروم جواب شهدا و امام را چی بدهم! تا پایان عملیات ماند.خیلی مجروح می شد, اما یا نمی رفت عقب یا اگر می رفت زود بر می گشت.
حاج نبی(فرمانده لشکر) گفت سید, برو گردان ابوالفضل(ع), گردان را دست بگیر. سید گفت فقط۲۴ ساعت! حاج نبی گفت چرا ۲۴ ساعت؟ گفت برای اینکه اطاعت ولایت کرده باشم, هم بین همرزمان قدیمی ام باشم. حاج نبی گفت در چهره سید علایم شهادت را می بینم! ۲۴ ساعت رفت و برگشت تا شهادتش در جمع یاران قدیمی باشد. روز دوم عملیات بود, در نخلستان های فاو. عراق که شک شدیدی از عملیات ایران خورده بود با چنگ و دندان می خواست نیروهای ایرانی را پس بزند. غروب بود, بعد از نماز مغرب, که سر و کله هواپیمای عراقی پیدا شد. بمب می انداخت اما انفجاری نداشت, ناگهان بوی بدی فضا را پر کرد. سید فریاد می زد شیمیایی, شیمیایی. ماسک بزنید. یکی از بسیجی ها ماسک نداشت. سید ماسک خودش را به او داد. چند قدم دیگر رفت و فریاد زد ماسک بزنید. افتاد روی زمین. ایستاد چند قدم رفت و افتاد. رفتم کنارش. نفسش بالا نمی امد. با هر جان کندنی بود کشیدمش عقب و در یک قایق گذاشتم. نه روز تهران بستری بود و ذره ذره اب شد تا شهید شد.
مادر شهید می گوید : 👇 بعد از گذشت 9 روز از شیمیایی شدنش در حالی که دست پسرش سیدیحیی در بیمارستان در دستش بود به شهادت رسید.سیدیحیی آن زمان تنها 6 ماه داشت که پدرش به شهادت رسید. از اینکه شهید شده است هیچ گله و شکایتی ندارم و راضی به رضای خدا هستم. شهید عبدالحسین با رضایت من و انتخاب خودش در این راه قرار گرفت و همیشه می‌گفت اگر از پشتیبانی امام(ره) شانه خالی کنیم خاک و ناموس ما توسط دشمن تصرف خواهد شد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱 و مَن یَتَوَکل عَلے الله فَهِو حَسبُہ و هر کس بر خدا توکل کند خدا برایش ڪافے ست.... ┈••✾•☘🦋🌸🦋☘•✾••┈