eitaa logo
شهدای مدافع حرم
905 دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
1هزار ویدیو
30 فایل
🌷بسم الرب الشهدا والصدیقین🌷 🌹هر روز معرفی یک شهید🌹 کپی با ذکرصلوات ازاد میباشد ایدی خادم الشهدا @Yegansaberenn
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان زیبای قسمت سوم رفتم وضو گرفتم و نماز شب خوندم... از وقتی فضیلت نماز شب رو متوجه شدم به خدا گفتم _هروقت بیدارم کنی میخونم.من گوشی و ساعت و این چیزها تنظیم نمیکنم.اگه خودت بیدارم کنی میخونم وگرنه نمیخونم. انصافا هم خدا مرام به خرج داد و از اون شب قبل اذان صبح بیدارم میکنه.حالا گفتن نداره ولی منم نامردی نکردم و هرشب نمازشب خوندم. خداروشکر مامان موقع صبحانه دیگه حرفی از خواستگاری نگفت. با بسم الله وارد دانشگاه شدم.گفتم: _خدایا امروز هم خودت بخیرکن.چند قدم رفتم که آقایی از پشت سر صدام کرد -خانم روشن توی دلم گفتم خدایا،داشتیم؟!! برگشتم.سرم بالا بود ولی نگاهش . گفتم:بفرمایید. -امروز کلاس استاد شمس تشریف میبرید؟ -بله -میشه امروز باهاشون بحث نکنید؟ -شما هم دانشجوی همون کلاس هستید؟ -بله -پس میدونید کسی که بحث رو شروع میکنه من نیستم. -شما ادامه ندید. -من نمیتونم در برابر افکار اشتباهی که به خورد دانشجوها میدن باشم. -افکار هرکسی به خودش مربوطه. -تا وقتی به زبان نیاورده یا به عمل تبدیل نشده به خودش مربوطه. -شما عقاید خودتو محکم بچسب چکار به عقاید بقیه دارید؟ -عقاید من بهم اجازه نمیده دربرابر کسی که میخواد بقیه رو کنه باشم. -شما چرا فکر میکنید هرکسی مثل شما فکر نکنه گمراهه؟ -ایشون افکار خودشونو میگن،منم عقاید خودمو میگم.تشخیص درست و نادرست با بقیه..من دیگه باید برم.کلاسم دیر شده. اجازه ی حرف دیگه ای بهش ندادم و رفتم.اما متوجه شدم همونجا ایستاده و به رفتن من نگاه میکنه. خداجون خودت عاقبت امروز رو بخیر کن. ریحانه توی راهرو ایستاده بود.تا منو دید اومد سمتم.بعد احوالپرسی گفتم: _چرا کلاس نرفتی؟ -استاد شمس پیغام داده تو نری کلاسش. لبخند زدم و دستشو گرفتم که بریم کلاس.باترس گفت: _زهرا دیوونه شدی؟!برای چی میری کلاس؟! -چون دلیلی برای نرفتن وجود نداره. میخواست چیزی بگه که... صدای استاد شمس از پشت سرمون اومد.تامنو دید گفت: _شما اجازه نداری بری کلاس. گفتم:به چه دلیلی استاد؟ -وقت بچه های کلاس رو تلف میکنی. -استاد این کلاس شماست.من اومدم اینجا شما به من برنامه نویسی آموزش بدید.پس کسیکه تو این کلاس صحبت میکنه قاعدتا شمایید. -پس سکوت میکنی و هیچ حرفی نمیزنی. -تا وقتی موضوع راجع به برنامه نویسی کامپوتر باشه،باشه. دانشجو های کلاس های دیگه هم جمع شده بودن.استاد شمس با پوزخند وارد کلاس شد. من و دانشجوهای دیگه هم پشت سرش رفتیم توی کلاس. اون روز همه دانشجوها ساکت بودن و استاد شمس فقط درمورد برنامه نویسی صحبت کرد. گرچه یه سؤالی درمورد درس برام پیش اومد ولی نپرسیدم.بالاخره ساعت کلاس تمام شد.استاد سریع وسایلشو برداشت و از کلاس رفت بیرون. همه نگاه ها برگشت سمت من که داشتم کتابمو میذاشتم توی کیفم. زیر لب خنده م گرفت.اما بچه ها که دیدن خبری نیست یکی یکی رفتن بیرون.من و ریحانه هم رفتیم توی محوطه. ریحانه گفت: _خداکنه دیگه سرکلاس چیزی جز درس نگه. گفتم:خداکنه. تاظهر چند تا کلاس دیگه هم داشتم.بعداز نماز رفتم دفتر بسیج دانشگاه.با بچه ها سلام و احوالپرسی کردم و نشستم روی صندلی. چند تا بسته کتاب روی میز بود.حواسم به کتابها بود که خانم رسولی(رییس بسیج خواهران) صدام کرد -کجایی؟دارم با تو حرف میزنم. -ببخشید،حواسم به کتابها بود.چی گفتین؟ -امروز تو دانشگاه همه درمورد تو و استادشمس صحبت میکردن. -چی میگفتن مثلا؟ -اینا مهم نیست.من چیز دیگه ای میخوام بهت بگم. -بفرمایید -دیگه کلاس استادشمس نرو. -چرا؟!!اون افکار اشتباه خودشو به اسم روشن فکری بلند میگه.یکی باید جوابشو بده. -اون آدم خطرناکیه.تو خوب نمیشناسیش.بهتره که دیگه نری کلاسش. -پس.... نذاشت حرفمو ادامه بدم.گفت: _کسانی هستن مثل تو که به همین دلیل تو اینجور کلاسها حاضر میشن.به یکی دیگه میگم بره. -ولی آخه.... -ولی آخه نداره.بهتره که تو دیگه کلاسش نری. -باشه. بعد کلاسهام رفتم خونه.... ادامه دارد.. نویسنده بانو
رمان زیبای قسمت چهارم بعد کلاسهام رفتم خونه... همش به حرفهای خانم رسولی فکر میکردم. مامان تو آشپزخونه بود.بالبخند گفتم: _سلام مامان گلم -سلام خسته نباشی.بیابشین برات چایی بریزم -برم لباسهامو عوض کنم،یه آبی به دست و صورتم بزنم بعدمیام -باشه برو. رفتم توی اتاق و پشت در نشستم. خیلی ناراحت بودم.به درستی کاری که قبلا میکردم مطمئن بودم. گفتم خدایا تو خوب میدونی من هرکاری کردم ‌ بوده... بلند شدم،وضو گرفتم و نماز خوندم تا آروم بشم.از خدا خواستم کمکم کنه. دلم روضه میخواست. با گوشیم برای خودم روضه گذاشتم و کلی گریه کردم.تو حال و هوای خودم بودم که مامان برای شام صدام کرد. قیافه م معلوم بود گریه کردم. حالا جواب مامان و بابا رو چی بدم؟ آبی به صورتم زدم و رفتم سمت آشپزخونه.بسم الله گفتم و نسبتا بلند سلام کردم. مامان و بابا یه کم نگاهم کردن.مامان گفت: _باز برا خودت روضه گذاشتی؟ لبخندی زدم و نشستم کنار میز.سرشام بابا گفت: _خانواده ی صادقی فردا شب میان.فردا که کلاس نداری؟ -نه -پس بیرون نرو.یه کم به مادرت کمک کن. -چشم. برای اینکه به استادشمس و حرفهای خانم رسولی فکر نکنم همه ی کارها رو خودم انجام دادم... مامان هم فکرکرد به قول خودش سرعقل اومدم... عصر شد و من همه ی کارها رو انجام دادم. گردگیریو جاروبرقی کردم.میوه ها رو شستم و توی ظرف چیدم.شیرینی ها رو آماده کردم. کم کم برادرهام هم اومدن... داداش علی فرزند بزرگ خانواده ست و شش سال از من بزرگتره و یه پسر چهار ساله داره که اسمش امیرمحمده،علی و اسماء همسرش معلم هستن و بخاطر کارشون فعلا یه شهر دیگه زندگی میکنن. بعد داداش محمده که چهارسال از من بزرگتره و پاسداره، تا حالا چند بار رفته سوریه.یه دختر سه ساله داره به اسم ضحی.مریم همسر محمد قبل از ازدواج با محمد دوست من بوده.یک سال از من بزرگتره و توی مسجد باهم آشنا شده بودیم.من با داداش محمد خیلی راحت ترم.روحیاتش بیشتر شبیه منه. مامان با کلی ذوق براشون میگفت که از صبح کارها رو زهرا خودش انجام داده. همه بالبخند به من نگاه میکردن. محمد گفت: _تو که هنوز ندیدیش .ببینم ناقلا نکنه دیدیش و ما خبر نداریم. باخنده گفتم: _پس چی فکر کردی داداش؟فکر کردی اگه من تأییدش نمیکردم بابا اجازه میداد بیان خاستگاری؟ مگه نمیدونی نظر من چقدر برای مامان و بابا مهمه؟ همه خندیدن.. رفتم توی اتاقم که آماده بشم،چشمم افتاد به کتاب برنامه نویسی که روی میز تحریرم بود... دوباره یاد استادشمس و خانم رسولی افتادم. ناراحت به کتاب خیره شده بودم.متوجه نشدم محمد اومده توی اتاق و داره به من نگاه میکنه.صدام کرد: _زهرا جا خوردم،... رفتم عقب.گفت: _چته؟کجایی؟نیستی؟ -حواسم نبود -کجا بود؟ -کی؟ -حواست دیگه. -هیچی،ولش کن -سهیل رو میخوای چکارکنی؟ -سهیل دیگه کیه؟ -ای بابا! اصلا نیستی ها. خواستگار امشبت دیگه. -آها!نمیدونم،چطور مگه؟ -من دیدمش،اونی که تو بخوای. -پس بابا اجازه داده بیان؟ -بابا هم هنوز ندیدتش.بهم گفت تحقیق کنم،منم دیدمش. -میگی چکارکنم؟... ادامه دارد .... نویسنده بانو
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️🌹❤️سلام امام زمانم مهر شما همان ڪیمیایے است ڪہ روزگار مرا قیمتے مے‌ڪند... من بہ اعتبار محبت شما نفس مے‌ڪشم اے قرار دل بے قرارم... سلام بر تنها گل نرگس
🌺بسم الله الرحمن الرحیم🌺 🌺اللهم عجل لولیک الفرج🌺 🌺السلام علیک یا بقیه الله یا اباصالح المهدی یاخلیفه الرحمن ویا شریک القرآن...🌺 🌺السلام علیک یا ابا عبدالله یا اباعبدالله وعلی الارواح التی حلت بفنائک علیک منی سلام الله ( ابدا) ما بقیت وبقی اللیل والنهار ولاجعله الله آخر العهد منی لزیارتکم...🌺 🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ✅ کلام نور : سوره توبه آیه 23 يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تَتَّخِذُواْ آبَاءكُمْ وَإِخْوَانَكُمْ أَوْلِيَاء إَنِ اسْتَحَبُّواْ الْكُفْرَ عَلَى الإِيمَانِ وَمَن يَتَوَلَّهُم مِّنكُمْ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اگر پدران و برادرانتان، «كفر» را بر «ايمان» ترجيح دادند، ولايت آنان را نپذيريد و هر كس از شما دوستى و ولايت آنان را بپذيرد، آنان همان ستمگرانند. ✅✅✅ ✅ حدیث روز : امام جواد علیه السلام از همراهی و رفاقت با آدم شرور بپرهیز ،زیرا که او مانند شمشیر برهنه است که ظاهرش نیکو و اثرش زشت است. اِیاکَ وَ مصاحِبَةَ الشِّریرِ ، فَاِنَّهُ کالسَّیفِ المَسلولِ یُحسِنُ مَنظَرَه وَ یَقبَحُ اَثَره؛  عوالم العلوم و المعارف (مستدرك حضرت زهرا تا امام جواد عليهم السلام) ج 23 (امام جواد) ، ص 288 ✅✅✅ ✅ احکام روز : غسل بدون جريان يافتن آب بر بدن س: در غسل کردن آيا بايد آب روى بدن جارى شود يا اين که می‌توان دست را خيس کرده و با دست خيس غسل کرد؟ اگر جواب سؤال بالا مثبت است آيا بايد ترى دست بيش از اعضاى غسل باشد؟ ج) ملاک، صدق شستن بدن به قصد غسل است و جريان آب بر بدن شرط نيست و بايد طورى باشد که معلوم شود بدن بسبب آبِ غسل شسته شده است. استفتائات مقام معظم رهبری ✅✅✅ ✅ کلام بزرگان ( دشمن شناسی): ✍رهبر انقلاب: دل انسان غمگین میشود و میشکند به‌خاطر این‌که چرا کسانی که نان انقلاب را خوردند، نان اسلام را خوردند، نان امام زمان را خوردند، دم از امام زمان زدند، دم از ائمّه معصومین زدند، حالا طوری مشی کنند که اسرائیل و امریکا و سیا و هرکسی که در هر گوشه دنیا با اسلام دشمن است، برایشان کف بزنند! ✅✅✅ ✅ انرژی مثبت: زندگی از زندگی لذت ببرید و از فرصت‌ها استفاده کنید. سرخوش باشید و شادی امروز را به فردا موکول نکنید. چون این لحظه پیرترین سنی هستید که تا به حال بوده‌اید و جوان‌ترین سنی که تا ابد خواهید بود! ✅✅✅
|•♡•♡•♡•♡•| |🍃|هـــزار نقـش بـرآیـد ز ڪِـلـڪِ صُنـع و یڪے |🌙|بہ دلپـذیرےِ نقـشِ نگــارِ مــا نرســد... ♥️ |•♡•♡•♡•♡•|
مثلاًچی‌میشہ الان‌بهـمون‌خبر‌بدن آقا‌مشـهدِتون‌ردیفہ! مهمـونِ‌امام‌رضایین:))😭 . آخ‌چہ‌شیرینہ‌حتے‌فکرکردن‌بهش..:)🤤
🔅خورشید من از دیار شب کرده عبور... ای کاش کند ز مشرق عشق ظهور... 🔅هر لحظه در انتظار آنم برسد..‌. با خود ببرد مرا به مهمانی نور.‌‌...
روحشان شاد و یاد شان گرامی باد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠سیدالشهدا(ع) 🔶از ڪاری ڪه باید از آن پـوزش خواسـت حـذر ڪن ڪه مومن بدے نمی‌ڪند و عذر نمیخواهـد و منافق هـر روز بـدے میڪند و معذرت میخواهـد. 📚تحف‌العقول، ص ۲۴۸ 📝آنقدر خوب باش ڪه هیچگاه نیاز بہ طلب بخشش پیدا نکنی، این مرام منِ حسین است... ❅ঊঈ✿♥️♥️♥️✿ঈঊ❅
این استوری رو یادتونه؟ 🖤💔
روشنگرانه🔥 شمارو نمیدونم اما من از الان دارم روخودم کار میکنم تا وقتی جوِ انتخابات منشنج شد حالا از هرطرف، جوگیر نشم و دوتا چیزو خیلی یادم نره: اولیش جوونی امثال خودم که توی این ۸سال با گرونی دُمشو گذاشت رو کولش و رفت☹ و دومی دست ها و چشم های پدرامون رو یادم نمیره که ۸سال توی جنگ اقتصادی جانانه جنگیدن،جانباز شدن اما مردانه ادامه دادن تا شرمنده زن و بچشون نشن💔 من همون دختریم که وقتی دیشب اون قسمتی ازسریال پایتخت۵ که توی کارخونه، داعش محاصرشون کرده رو برای بار میلیون ها بارمیبینم، باز با اینکه میدونم فیلمه اونم فیلمه نقی! و داعش هاشون الکین اما باز با دیدن اونا اونم از توی قاب تلویزیون تن‌ و بدنم میلرزه، اون موقعس که خیلی شیک و مجلسی زیر لب برای حاج قاسم فاتحه میخونم و میگم خدا رحمتت کنه اسطوره زندگیم که داغِ دل یه تار موی ما دختران ایران زمین رو به دل وحشی و پست ترین موجودات این عالم به نام داعش گذاشتید و از اسلام ناب محمدی توی این کره خاکی دفاع کردین..♥️ این مملکت برای سرپاشدن نیاز به پرستاری داره که مرد عمل باشه نه کلید ساز! با عشق و حوصله و از سر دلسوزی زخماشو پانسمان کنه تا چرک نکنه نه اینکه هرچی تو جیب کتش داره برداره بزاره تو جیب کت خودش🤕🍀 این مملکت یه مسئول ازنسل حاج قاسممون میخواد:)) والسلام...✋ ✍🏻فاطمه قیاسوند ✍ نسل جدیدی از جوانان قهرمان و نخبگان ایرانی در یک قاب #نشر_واجب #سردار_محمد #حاج_قاسم🥀
🌺 حدیث روز 🌺 امام حسین علیه السلام می فرمایند: 🔶🔹 «اگر زمان حضرت مهدی را درک می‏کردم، تمام عمر خدمتگزارش بودم»
شُکر خدا که رزقِ جنونِ دلِ مرا تحتِ لوایِ حَضرت زهرا(س) نوشته اند:)💚
🌹| | ڪسانے به امامِ زمانشان خواهند رسید، که اهل سرعت باشند...! و اِلّا تاریخ ڪربلا نشان داده ، که قافله حسینے معطل کسے نمے ماند. . /•
🍃🌸قرار هر روزمان بعد نماز بامولای منتظران 🌼 ☘التماس دعا برای:✨سلامتی و ظهور امام زمان علیه السلام 🌷 برای حجت روایی همدیگر 🕊 الهم عجل الوالیک الفرج ♥️
ای حسین، دردمندم، دل شکسته ام، و احساس می کنم که جز تو و راه تو دارویی دیگر تسکین بخش قلب سوزانم نیست ! 🌱 💚
یا دَهرُ اُفّ لَکَ مِن خَلیلِ کَم لَکَ بِالاِشراقِ وَ الاَصیـلِ مِن طالب وَ صاحِب قَتیل "ای روزگار! اف بر دوستی تو! چه بسا یاران و طالبانی را که در بامداد و شامگاهت کشتی. 🕊 ...♡
بسم الله الرحمن الرحیم 🖊خداوند، آفریدگار و پروردگار ماست، اطاعت او بر ما واجب است. وقتی خداوند فرمان می دهد که از پیامبر(ص) اطاعت کنید: «أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ» اطاعت پیامبر(ص) هم واجب می شود و اطاعت او اطاعت خداست.   🖊وقتی پیامبر(ص)، اطاعت از جانشین خود و امامان را واجب می کند، پیروی از امامان هم واجب می شود و چون امامان و امام زمان(عج) در عصر غیبت، اطاعت از علمای دین و فقهای آشنا به احکام خدا را لازم کرده اند، پس تبعیت از علما هم بر ما واجب است، چون اطاعت از امام و تبعیت از خدا و رسول(ص) به شمار می رود.  🖊در عصر غیبت که ما دسترسی به امام معصوم(ع) نداریم، علمای دینی مرجع و مقتدای مایند و حرف شان حرف دین است و فتوای آنان حلال و حرام و تکالیف شرعی را برای روشن می کند و چون به عنوان «حجت شرعی» تعیین شده اند، بر ما لازم است که در امور دینی از نظر آنان پیروی کنیم. 🖊امام زمان(عج) فرموده است: «أَمَّا الْحَوادِثُ الْواقِعَهُ فَارْجِعوُا فیها إِلى رُواهِ حَدیثِنا، فَإِنَّهُمْ حُجَّتی عَلَیْكُمْ وَأَنَا حُجَّهُ اللّهِ عَلَیْهِمْ؛ در حوادثی که پیش می آید، به راوایان حدیث ما رجوع کنید، همانا آنان حجت من بر شمایند و من حجت خدا بر آنانم».  🖊مسلمان باید «ولایت پذیر» باشد، هم ولایت خدا را قبول کند و به فرمان های او گردن نهد، هم ولایت پیامبر(ص) و ائمه علیهم السلام را بپذیرد و در امور دین، تابع آنان باشد، هم در عصر غیبت امام زمان(عج) برای آنکه بر عملکرد خویش حجت شرعی داشته باشد، از علمای دین پیروی کند، چون آنان حجت قرار داده شده اند و اگر در این دوره فقیهی جامع الشرایط، توانست حکومت تشکیل دهد و زمام امور مسلمانان را بر عهده گیرد، اطاعت از او هم لازم است، چیزی که به آن ولایت فقیه می گوییم.  🖊یک مسلمان، باید اعتقاداتش منطبق با رهنمودهای ائمه(ع) و علما باشد، شغل اش، درآمدش، موضع گیری اجتماعی سیاسی اش، امور اقتصادی و شغلش، برنامه های فرهنگی و مناسبات اجتماعی اش همه در چهارچوب دین باشد و اگر غیر از این باشد، پذیرفته نیست و نمی توان او را «مسلمان مکتبی» دانست. اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم
یا مھـــ🕊ــــدے قطعه ی گمشده ای از پر پرواز کم است یازده بار شمردیم یکی باز کم است این همه آب که جاریست نه اقیانوس است عرق شرم زمین است که سرباز کم است 💔 🌷
♥️ 💎 یا رب چه شود زان گل نرگس خبر آید 💎 آن یار سفر کردهٔ ما از سفر آید 💎 شام سیه غیبت کبری به سر آید 💎 امید همه منتظران منتظر آید 💚الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج💚 🌤 🤲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺پـيامبر اکرم (ﷺ) : 🌿افضل جهاد امتي انتظار الفرج. 👌🏻برترين جهاد امت من ، است. 📚بحار الانوار ، ج ۷۷ ، ص ۱۴۳
🔴 خانه را مرتب کن تا آقا بیاید مرحوم حاج اسماعیل دولابی درباره‌ی ، داستانی لطیف و آموزنده نقل کرده: پدری چهار تا بچه را گذاشت توی اتاق و گفت اینجا را مرتب کنید تا من برگردم. خودش هم رفت . از آنجا نگاه می‌کرد می‌دید کی چه کار می‌کند، می‌نوشت توی یک کاغذی که بعد حساب و کتاب کند. یکی از بچه‌ها که گیج بود، حرف پدر یادش رفت. سرش گرم شد به بازی. یادش رفت که آقاش گفته . یکی از بچه‌ها که شرور بود شروع کرد خانه را به هم ریختن و داد و فریاد که من نمی‌گذارم کسی این‌جا را مرتب کند. یکی که خنگ بود، . نشست وسط و شروع کرد گریه و جیغ و داد که ، بیا ببین این ، مرتب کنیم. اما آن‌که بود، نگاه کرد، رد تن آقاش را از پشت پرده دید. تند و تند همه جا را مرتب می‌کرد. می‌دانست آقاش دارد توی کاغذ می‌نویسد. هی نگاه می‌کرد سمت پرده و می‌خندید. دلش هم تنگ نمی‌شد. که آقاش همین جاست. توی دلش هم گاهی می‌گفت اگر یک دقیقه بیاید باز من می‌کنم. شرور که نیستی الحمدلله، هم نباش. پشت پرده رد آقا را ببین و کار خوب کن. خانه را مرتب کن تا آقا بیاید.