•
.
آزرده گشتـــ خاطرتـ🍃
از کرده هاے من🤚🏻
مولا ببـــخش🕊
نوکرتان دَردسر شدہ...•💔•
-
#صبحبخیر_آقا☕️
#اللهمعجللولیکالفرج 🦋
↷✿°
بسْمِﺍﻟﻠَّﻪِﺍﻟﺮَّﺣْﻤَﻦِﺍﻟﺮَّﺣِﻴﻢ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺭﺳﻮﻝَ ﺍﻟﻠﻪ🌹
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺍﻣﯿﺮَﺍﻟﻤﺆﻣﻨﯿﻦ علی اِبن ابی طالب🌹
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏِ ﯾﺎ ﻓﺎﻃﻤﺔُ ﺍﻟﺰﻫﺮﺍﺀ🌹ُ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﻤﺠﺘﺒﯽ🌹
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﯿﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﺳﯿﺪَ ﺍﻟﺸﻬﺪﺍﺀ🌹ِ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﺍﻟﺤﺴﯿﻦِ ﺯﯾﻦَ ﺍﻟﻌﺎﺑﺪﯾﻦ🌹َ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﺒﺎﻗﺮ🌹ُ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺟﻌﻔﺮَ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﻥِ ﺍﻟﺼﺎﺩﻕ🌹ُ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﻮﺳﯽ ﺑﻦَ ﺟﻌﻔﺮٍ ﻥِ ﺍﻟﮑﺎﻇﻢُ ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺑﺮﮐﺎﺗﻪ🌹
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﻮﺳَﯽ ﺍﻟﺮﺿَﺎ ﺍﻟﻤُﺮﺗﻀﯽ ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭﺑﺮﮐﺎﺗﻪ🌹
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﺠﻮﺍﺩ🌹ُ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﻥِ ﺍﻟﻬﺎﺩﯼ🌹
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﻌﺴﮑﺮﯼ🌹
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺑﻘﯿﺔَ ﺍﻟﻠﻪِ، ﯾﺎ ﺻﺎﺣﺐَ ﺍﻟﺰﻣﺎﻥ ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺑﺮﮐﺎﺗﻪ🌹
شادی ارواح طیبه همه شهدای والا مقام صلواتی هدیه کنیم
🌷اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجِّل فرجهم🌷
•┈┈••✾•🍂♥️🍂•✾••┈┈•
|♡|نـامِ مقدّسـَت نمـڪِ زندگے ماسـت...
|♡|جُـز شـورِ « یاحسین (ع) » دگـر دم نمےدهیـم...
•┈┈••✾•🍂♥️🍂•✾••┈┈•
°•°✿♥بِسْمِاَلَلّهِاَلْرَّحْمٰنِاَلْرَّحْیمْ♥✿°•°
"اَللّٰهُمَّعَجِّلْفیٖفَرَجِ مَولاٰناٰصاٰحِبَالعَصرِوَالزَّماٰن"
#السلام_علیڪ_یارسول_الله❤️
⚘منم و شنبـہ هاے حضرٺ عشـق
💓جان عالـم فداے حضرٺ عشـق
⚘همـہ ء ڪائـناٺ را پـُر ڪرد
💓نور بـے انتهـاے حضرٺ عشـق
#یا_رحمة_اللعالمین💐
#شنبہهاے_نبــوے💚
✨با شــــهدا✨
روزی آقا #مسلم برای بازدید از بچه ها به خط آمده بود.🧐
خوب سر و وضع تمام #بسیجی ها را برانداز کرد.😇
متوجه شد یکی از برادران بسیجی لباس مناسبی ندارد.😔
سریع #کاپشن خود را در آورد و به او داد. 👌
#برادر بسیجی گفت: اما #حاج_آقا شما خودتان به آن نیاز دارید، خودتان هم که کاپشن ندارید؟😳
مسلم خندید و گفت: برادر تا فردا #خدا بزرگ است و کریم!😊
#شهید_مسلم_شیرافکن
@moarefi_shohada
ڪلام شهیـــد:
خدا ، بہ صاحب الزمان صبر دهد
زیرا او منتظر ماست
نہ اینڪہ ما منتظر او باشیم
هـنگامی میشـود گفت منتظریم
ڪہ خود را اصلاح ڪنیم
#شهـید_احمد_محمد_مشلب
#روحش_شاد_با_ذکر_صلوات
پـــــدرم رفت پی عطر حـــــرم
چه پــدرها،
که گذشتند از طعم پدری...
چه فرزندانی،
که ماندند در حسرت تبریـک روز پــدر... 💔
#روزت_مبارک_بهترین_بابای_دنیا
#شهید_مهدی_حسینی
💥 امام موسى بن جعفر (ع) فرمودند:
کمترین ثوابى که به زائر امام حسین (ع) در کرانه فرات داده مىشود این است که تمام گناهان مقدم و موخرش بخشوده مىشود. بشرط این که حق و حرمت ولایت آن حضرت را شناخته باشد. مستدرک الوسائل، ج 10 ص 236، به نقل از کامل الزیارات، ص 138
* * * * *
💥زندگی یک شیعه واقعی مولا👇
ایشان ابتدا سنی بودند و سپس شیعه مولا شد و به نیجریه رفتند و حداقل تا حالا, ده میلیون نفر را مسلمان شیعه کرد...پس از سالها تبلیغات و زحمت دولت وقت در مراسم محرم چند سال پیش به عزاداری آنها حمله کردند... خودش زخمی شد و بابدن مجروح ایشان را تا الان به دستور عربستان تا حالا در زندان هستند...شش فرزندنش این عاشق امام حسین(ع) تا حالا به شهادت رسیده اند...هر ساله هزاران نفر به واسطه تبلیغات و روشنگری ایشان از افریقا در راهپیمائی اربعین شرکت می کنند...ایشان یک شیعه واقعی امیرالمومنین(ع)است...
برای آزادی ایشان و همه زندانی های بی گناه در نیجریه, یمن, بحرین, فلسطین, عربستان و...دعا فرمائید...اسیر دربند, شیخ زکزاکی
* * * * *
💠 هفتاد ضربه کابل!
🔻در اسارت تنبیه کسانی که برای امام حسین (ع) عزاداری میکردند، سنگین بود.من و حیدر هر کدام به هفتاد ضربه کابل محکوم شدیم.
وقتی هفتاد ضربه کابل را نوشجان کردیم، حیدر با همان لهجه ترکی و دوست داشتنیاش دوبار تکرار کرد: 👈 سیدی! سنیننه وین جانی ایکی دانا شالاق ویر، (جون مادرت دوتا کابل دیگه هم بزن!) 😨
- کابل به سرتون خورده، گیج شدید، خواهش نمیخواد... نه اتفاقا خیلی هم حالم خوبه و میدونم چی میگم...😵
🔻حامد در حالی که، به هر کداممان دو کابل دیگر کوبید، گفت: «این هم دو کابل دیگه، یالا برید گم شید، از جلو چشمم دورشید.»
وقتی برمی گشتیم بازداشتگاه، گفتم:
«حیدر! مثل اینکه راستی راستی حالت خوش نیست، چرا گفتی دو کابل دیگه بزنن؟!»
- حضرت عباسی نفهمیدی؟!
- نه، نفهمیدم!
- آقا سید! خواستم رُند بشه، ارزشش رو داشت که به خاطر اربعین آقا امام حسین (ع) هر کدوممنون هفتاد و دو کابل بخوریم، خدا وکیلی ارزش نداشت؟!
#کتاب_شهداواهل_بیت
#ناصر-کاوه
منبع: کتاب پایی که جا ماند
🌿حاج آقا #قرائتی تعریف میکردند که:
🚨فردی #گناهکار بود و به او تذکر دادم
او هم جواب داد و گفت:
💠ای بابا #حاج_آقا فکر کنم تو خدا را نمیشناسی #خدا خیلی خیلی بخشنده و کریمه!!! استاد #قرائتی هم که الحق و والانصاف استاد مثال هستند #پاسخ داد:
💰#بانکم خیلی خیلی پول داره
ولی تو بری بگی بده میده؟ نه نمیده...!
چون #حساب و #کتاب داره..!!
مهدی فاطمه
شبهای بیقراری چشمم سحر نشد
دلواپسی و غربت و اندوه سر نشد
اهم کشید شعله ولی بال وپر نشد
اصلا کسی ز حال دلم با خبر نشد
یابن الحسن..... آقا
من مانده ام و این روزهای بیقراری
آقا نگو که فکر برگشتن نداری
جان کسی که پشت در مانده برگرد.
دست علی پشت و پناهت زود برگرد
یابن الحسن....
هر صبح و شام غرق عزا گریه می کنی
با روضه ای کرببلا گریه می کنی
گاهی برای مادر و گاهی به جد خود
گاهی برای گناه ما گریه می کنی
یا بن الحسن...... آقام اقام
آیت الله بهجت رحمة الله علیه ...
جمله زیبایی درباره نماز اول وقت دارد ؛
#نماز_اول_وقت مانند #لیمو_شیرین است اگر از زمانش بگذرد تلخ میشود ...
+ نمازهایت را عاشقانه بخوان
حتی اگر خستهای یا حوصله نداری
تکرار هیچ چیز جز نماز در این دنیا
قشنگ نیست . . .
شهید چمران✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥تلاوت قرآن توسط مهرداد میناوند
🔹فیلم کمتر دیده شده از مهرداد میناوند که در سال های دور و در دوران اوج حضورش در تیم ملی در شهرستان ساوجبلاغ و در مسجد جامع روستای مادریاش اجرا شده است.
🥀
لحظات ملکوتی عاشقیست
به وقت ضریح دلهای ناآرام
الهی بحق امام زائران خسته
تمام ملتمسین دعا
حاجت روا بخیر بگردان
اللهم عجل لولیک الفرج والعافیةوالنصر
اللهم ارزقناتوفیق شهادت فی سبیلک
اللهم احفظ قاعدناالامام الخامنه ای بالقرآن
اللهم ارزقنا زیارت الحسین علیهالسلام
اللهم اشف کل مریض
اللهم اغفر المومنین والمومنات
الهی امین
بحق صلواتی برمحمدوال محمد
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
#لحظه ای با شهدا
🌷
🌺✨🌺
🔷 سر نماز اول وقت حاضر شو؛
شاید ⇦ ✺ آخرین دیدار دنیاییات باخدا باشد ✺
🔷 کسی را تحقیر مکن؛
شاید ⇦ ✺ محبوب خدا باشد ✺
🔷 از هیچ غمی ناله نکن؛
شاید ⇦ ✺ امتحانی از سوی خدا باشد ✺
🔷 دلی را نشکن؛
شاید ⇦ ✺ خانه خدا باشد ✺
🔷 از هيچ عبادتی دریغ مکن؛
شاید ⇦ ✺ کلید رضايت خدا باشد ✺
🔷 هيچ گناهي را كوچك ندان؛
شايد ⇦ ✺ دوری از خدا در آن باشد ✺
🎙
🌷 کتاب صباح؛ هدیه ویژه شهید ابو مهدی المهندس در مراسم عقد دخترش🌷
بسم الله الرحمن الرحیم
الی عزیزتی الحبیبة کوثر(انا اعطیناک الکوثر)
و هی فی ایامها الاولی لعقدها الذی ارجو الله سبحانه و تعالی ان یکون مقدمة لزواج مبارک، و لتشکیل عائلة طیبة و مؤمنة... الیک ایتها العزیزة اهدی قصة "صباح" هذه البنت المجاهدة الصابرة و المبارکة عسی ان تکون لک قدوة و تجربة.
اسأل الله لک العمر المدید و التوفیق فی حیاتک السعیدة ان شاء الله
ابوک جمال(ابو کوثر) ١٩/٩/٢٠١٩
***
به نام خداوند بخشنده مهربان
به عزیزم... عشقم کوثر(وما کوثر را به تو عطا کردیم)
که تنها چند روز از پیوند عقدش میگذرد؛ از خداوند عزوجل میخواهم که این عقد، مقدمه ازدواجی مبارک و تشکیل خانواده ای صالح و مومن باشد...
روایت "صباح" این دختر مجاهد و صبور و مبارک را به تو عزیز دلم تقدیم میکنم و امیدوارم که او برای تو اسوه و تجربه باشد...
برایت طول عمر و توفیق را در زندگی سعادتمندانهات آرزو میکنم انشاالله...
پدرت جمال (ابوکوثر)۲۸ شهریورماه ۱۳۹۸
🌷بسم رب الحسین ع🌷🦋
رمان زیبای #هرچی_تو_بخوای(:
بࢪاےخواݩدݩهࢪقـسمٺاز ࢪماݩیـــڪ صݪــواٺ بہ نیٺ تعجیڷ دࢪفرج آقا امام زماݩ (عج) اݪـزامیــسٺツ♡
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج 🍃✨
رمان زیبای #هرچی_تو_بخوای
قسمت هشتم
#نگاهش نمیکردم.گفتم:
_بله.
-میشه لطف کنید صداشون کنید؟
-الان صداشون میکنم.
رفتم تو دفتر بسیج و به حانیه گفتم یکی بیرون کارت داره.
حانیه دوستم بود.
گفته بود داداش مجرد نداره.دوباره با بقیه خداحافظی کردم و پشت سر حانیه رفتم بیرون.
چند قدم رفتم که حانیه صدام کرد.برگشتم سمتش.گفت:
_خونه میری؟
-آره
-صبرکن با امیــــــن میرسونیمت.
-نه،ممنون.خودم میرم،خداحافظ
-نگفتم میخوای برسونیمت یا نه.گفتم میرسونیمت.
از لحنش خنده م گرفت.
بهش نزدیکتر شدم.نزدیک گوشش گفتم:
_میخوای با نامزدت دور بزنی چرا منو بهونه میکنی؟
لبخندی زد و گفت:
_بیا و خوبی کن.
بعد رو به پسری که کنارش بود گفت:
_ابوطیاره تو کجا پارک کردی؟
پسر گفت:
_تا شما بیاین من میام جلوی در.
بعد رفت.به حانیه گفتم:
_نگفته بودی؟خبریه؟
-آره،خبرای خوب.به وقتش بهت میگم.
سوار ماشین شدیم....
حانیه که خونه ما رو بلد بود به پسر جوان آدرس میداد.
مدتی باهم درمورد کلاسها صحبت کردن بعد حانیه برگشت سمت من و بی مقدمه گفت:
_ایشون هم امین رضاپور داداشمونه.
خنده م گرفت،اما خنده مو جمع کردم و یه نگاهی به حانیه کردم که یعنی آره جون خودت.
حانیه گفت:
_راست میگم به جون خودش.امین پسرخاله مه و برادر رضاعی من.
گیج شده بودم.
سوالی به حانیه نگاه کردم.لبخند میزد.معنی لبخند حانیه رو خوب میدونستم.
تو دلم گفتم خدایا قبلنا میذاشتی تکلیف یکی رو معلوم کنم بعد یکی دیگه میفرستادی.
تو فکر بودم که حانیه گفت:
_زهرا خانوم رسیدیم منزلتون،پیاده نمیشید؟! میخوای یه کم دیگه دور بزنیم؟!
بعد خندید.
من یه نگاهی به اطرافم کردم.جلوی در خونه بودیم.
من اصلا من اصلا متوجه نشده بودم.خجالت کشیدم.
حانیه گفت:
_برو پایین دیگه دختر.زیاد بهش فکر نکن.خیره ان شاءالله.
سؤالی نگاهش کردم.
لبخند طولانی ای زد.بالاخره خداحافظی کردم و پیاده شدم.
حانیه شیشه پایین داد و باخنده گفت:
_لازم به تشکر نیست،وظیفه شه.
اینقدر گیج بودم که یادم رفت تشکر کنم....
قلبم تند میزد.
تشکر مختصری کردم و سریع رفتم توی حیاط.
پشت در...
ادامه دارد..
نویسنده بانو #مهدییار_منتظر_قائم
رمان زیبای #هرچی_تو_بخوای
قسمت نهم
سریع رفتم توی حیاط.پشت در ایستادم....
تاصدای حرکت کردن ماشین اومد نفس راحتی کشیدم.
اولین باری #نبود که تو این موقعیت قرار میگرفتم.. ولی نمیدونم چرا ایندفعه اینقدر گیج بازی درآوردم.
یه کم صبرکردم تاحالم بیاد سرجاش.بعد رفتم توی خونه.
آخرشب محمد بهم زنگ زد.بعد احوالپرسی گفت:
_امروز رفتم پیش سهیل.
-خب؟
-خیلی حرف زدیم.زبونش یه چیز میگفت نگاهش یه چیز دیگه.مختصر و مفید بگم قصدش برای ازدواج جدی نیست.یعنی اگه تو بخوای از خداشه ولی حالا که تو نمیخوای بیشتر به قول خودت کنجکاوی از سبک زندگیته و جواب سؤالایی که داره.
-چه سؤالایی؟
-اونجوری که خودش میگفت بادیدن تو و #رفتارت سؤالای زیادی براش به وجود
اومده.
-شما جواب سؤالاشو دادی؟
-بعضی هاشو آره.بعضی هاشم میخواد از خودت بپرسه.
-شما بهش چی گفتی؟
-با بابا صحبت میکنم اجازه بده تو یه جای عمومی سهیل حرفهاشو بهت بگه.
منکه از تعجب شاخ درآورده بودم،پرسیدم:
_واقعا محمدی؟
خنده ای کرد و گفت:
_#نگاهش آزاردهنده ست،یه کم هم پرروئه،یه کم که نه،خیلی پرروئه.ولی آدم صادقیه. میشه کمکش کرد.
-اگه بهم علاقه مند شد چی؟
-خبه،خبه..حالا فکر کردی تا دو کلمه با هر پسری حرف بزنی عاشقت میشن.
خجالت کشیدم.گفتم:
_ولی داداش تجربه چیز دیگه ای میگه.
-من و مریم هم باهاتون میایم که حواسمون بهتون باشه.
بالبخند گفتم:
_شما هوس گردش کردین چرا ما رو بهونه میکنین؟حالا برای کی قرار گذاشتین؟
-خجالت بکش،قبلنا یه حیایی،یه شرمی...با بابا صحبت میکنم اگه اجازه داد فردا بعد ازظهر خوبه؟
-تاعصر کلاس دارم.
-حالا ببینم بابا چی میگه.خبرت میکنم.خداحافظ
-خداحافظ
صبح رفتم دانشگاه....
اولین کلاس با استادشمس.خدا بخیر کنه.همه کلاسام با استادشمس اول صبح بود.رفتم سرکلاس.
هنوز استاد نیومده بود.خبری از ریحانه نبود.
چند دقیقه بعد از من،امین رضاپور اومد کلاس.
تعجب کردم.نمیدونستم همکلاسی هستیم. اونم از دیدن من تعجب کرده بود.اومد جلوی من و گفت:
_خانم رسولی باشما صحبت نکردن؟
-در مورد چی؟
-در مورد این کلاس!که دیگه نیاین این کلاس!..
تازه یاد حرفهای خانم رسولی افتادم.
قرار بود من دیگه به این کلاس نیام.تا وسایلمو برداشتم که برم،استادشمس رسید.
نگاهی به امین انداختم،
خیلی ناراحت و عصبی شده بود.رفت جلو و ردیف اول نشست.
منم سرجام نشستم.استادشمس نگاه معناداری به من کرد،بعد نگاهی به امین کرد و پوزخند زد و رفت روی صندلی نشست.
نگاهم به امین افتاد که ازعصبانیت دستشو زیرمیزش مشت کرده بود.
پس کسیکه قرار بود جای من جواب استادشمس رو بده امین رضاپور بود.
استاد شمس شروع کرد به...
ادامه دارد...
رمان زیبای #هرچی_تو_بخوای
قسمت دهم
استادشمس شروع به تدریس کرد. وسط کلاس گفت:
_تو این صفر و یک های برنامه نویسی عشق معنایی نداره،مثل زندگی این بچه مذهبی ها.
بعد نگاهی به امین و بعد به من کرد..
و به تدریسش ادامه داد.
کلا استادشمس اینجوریه.یه دفعه، #بدون_فکر، یه حرفی میگه.منتظر حرفی از امین بودم.ولی امین ساکت بود.
آخرکلاس استاد گفت:
_سؤالی نیست؟
وقتی دیدم امین ساکته و بچه ها هم سؤالی ندارن،گفتم:
_من سؤال دارم.
استادشمس که انگار منتظر بود گفت:
_بپرس.
-گفتین عشق تو زندگی مذهبی ها معنایی نداره؟
باپوزخند گفت:
_بله،گفتم.
-معنی حرفتون این بود که عشق توی مذهب جایی نداره؟
یه کمی فکر کرد و گفت:
_نمیدونم عشق تو مذهب معنا داره یا نه.ولی تو زندگی بچه مذهبی ها که معنی نداره.
_ #عشق توی #مذهب جایگاه ویژه ای داره.
همه ی نگاهها برگشت سمت من،جز امین.
گفتم:
_عشق یعنی اینکه کسی تو زندگیت باشه که بدون اون نتونی زندگی کنی.زندگی منظورم نفس کشیدن،غذا خوردن و کار کردن نیست.#عشق مثل #نخ_توی_اسکناسه که اگه نباشه،اسکناس زندگی ارزشی نداره.#ظاهر اسکناس درسته ولی #ارزشی نداره..عاشق هرکاری میکنه تا به چشم معشوقش بیاد..هرکاری که معشوقش بگه انجام میده تا معشوقش ازش راضی باشه..عشق همون چیزیه که باعث میشه عاشق شبیه معشوقش بشه.
استادشمس گفت:
تو تا حالا عاشق شدی؟
-من هم عاشق شدم...منم سعی میکنم هرکاری معشوقم بهم میگه انجام بدم...من اونقدر عاشقم که دوست دارم همه حتی از #ظاهرم هم بفهمن معشوقم کیه...خوشم میاد هرکسی منو میبینه #یادمعشوقم میفته..
بلند شدم،رفتم جلوی وایتبرد ایستادم و با تمام وجود گفتم:
_من عاشق مهربان ترین موجود عالم هستم و به عشقم افتخار میکنم،با تمام وجودم.حتی دوست دارم همه تون بدونید که من عاشق کی هستم.
با ماژیک روی وایتبرد پررنگ و درشت و خوش خط نوشتم
*خدا*
برگشتم سمت بچه ها و گفتم:
_آدمی که #عاشق مهربان ترین نباشه عاشق هیچکس دیگه ای هم #نمیتونه باشه.
وسایلمو برداشتم،رفتم جلوی در...
برگشتم سمت استادشمس و بهش گفتم:
_کسیکه عاشق باشه کاری میکنه که معشوقش ازش #راضی باشه.شما تمام روزهایی که من میومدم کلاستون منو مسخره میکردید،چون میخواستم طوری باشم که معشوقم ازم راضی باشه.منم هرجایی باهاتون بحث کردم یا جایی سکوت کردم فقط و فقط بخاطر #رضای_معشوقم بوده.
رفتم توی حیاط....
ادامه دارد...
نویسنده بانو #مهدییار_منتظر_قائم