eitaa logo
شهدای مدافع حرم
901 دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
1هزار ویدیو
30 فایل
🌷بسم الرب الشهدا والصدیقین🌷 🌹هر روز معرفی یک شهید🌹 کپی با ذکرصلوات ازاد میباشد ایدی خادم الشهدا @Yegansaberenn
مشاهده در ایتا
دانلود
⇯ #عکس_یادگاری ✷ مانـدم بـ‌ه خــدا  چگونـ‌ه  خـون گریـ‌ه ڪنم ..! مرثیـ‌ه ی  ڪربـلایِ  خـان طومـان را... اردیبهشت۹۵ #شهادت ۱۳ تن از مدافعان حرم مازندرانی در خان طومان 😔 @moarefi_shohada 🍃13🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آخرین مصاحبه با 🌷شهید مدافع محمد بلباسی🌷 📎وحضوردرراهیان نور 95 @moarefi_shohada 🍃14🍃
💐شما سه بچه داشتید، یکی هم باردار بودید. چطور شد شهید بلباسی به فکر رفتن به سوریه افتاد؟ چرا حلب؟ چرا دفاع از حرم حضرت زینب(س)؟ 🌹این ماجرا به سال گذشته برمی‌گردد. دی ماه بود،‌ آن موقع من هنوز زینب را نداشتم، خبرهای مختلفی از سوریه می‌رسید، خبرهایی درباره مدافعان حرم ایرانی. یک بار با هم داشتیم اخبار گوش می‌کردیم که من از ایشان پرسیدم: شما نمی‌خواهی بروی سوریه از حرم خانوم زینب دفاع کنی؟ با صدای آرامی گفت: ما را که نمی‌برند. نوبت که به ما نمی‌رسد. اینجا انقدر کار و مسئولیت هست که این سعادت نصیب ما نمی‌شود. این بحث همان جا تمام شد، آن موقع من خبر نداشتم محمد از مدت‌ها قبل به همکارانش سپرده و حتی آنها را مدیون کرده برای یک بار هم که شده او را با خودشان به سوریه ببرند. بعدها به من گفت به همکارانش سپرده است. @moarefi_shohada 🍃15🍃
🔻پس تصمیمشان را برای رفتن به جنگ گرفته بودند؟ 📌بله. از مدت‌ها قبل، اما فرصتش پیش نمی‌آمد تا این که عید امسال، فکر کنم تازه چهار روز بود از اردوی راهیان نور به خانه برگشته بودند، با همدیگر رفته بودیم برای خانه خرید کنیم. از محمد پرسیدم، بالاخره قضیه سوریه رفتن تو چه شد؟ قرار بود از دوستانت خواهش کنی یک بار هم تو را ببرند. سرش را انداخت پایین و گفت: من دیگر از هیچ کسی نمی‌خواهم. من از شهدا خواستم اگر روزی من باشد، من را هم بطلبند. باور کنید هنوز یک ساعت نشده بود که ما رسیده بودیم خانه، یکی از همان دوستانش تماس گرفت و گفت ما امشب اعزام داریم، اگر شرایطش را داری مدارکت را بیاور... @moarefi_shohada 🍃16🍃
وقتی فهمیدید جدی شده چه واکنشی نشان دادید؟ 🌹هیچ حرفی نزدم😔. گیج شده بودم. فقط نگاهش می‌کردم. محمد به دوستش گفت: چند دقیقه به من فرصت بده خبر می‌دهم. بعد رو کرد به من و گفت برای اعزام امشب چند تا جای خالی است، شاید دیگر هیچ وقت قسمتم نشود. من همان لحظه احساس کردم خود خانم زینب او را خواسته، انگار که گلچین کرده باشد مدافعان حرمش را... را همان لحظه دعوت کرده و به این دعوت نمی‌شد نه گفت.😔 @moarefi_shohada 🍃17🍃
همسر شهید محمد بلباسی🌷 بعد از شنیدن خبر شهادت محمد نماز شکر خواندم جان من و همسر و فرزندانم فدای یک لحظه ظهر عاشورای حضرت زینب سلام علیها 📎شهادت اردیبهشت ۹۵ خان طومان @moarefi_shohada 🍃18🍃
🔰رهبرانقلاب وصیت نامه‌ شهید بلباسی 🌷 را خواندم که به همسرش می گوید: اگر شما نبودی، من به این راه نمی رفتم. شما کمک کردی من به این راه بروم. ۹۵/۹/۱۵ @moarefi_shohada 🍃19🍃
⬆️⬆️ بعد ازشهادت به خواب همسرش میاید و میگوید: به وسیله ی۲ چیز در بعضی جاها که مشکل حسابرسی اعمال دارم، از موانع عبور میکنم... 🌷شهید محمد بلباسی🌷 @moarefi_shohada 🍃20🍃
را چطور شنیدید؟ 🌹غروب روز بعدش من ناخودآگاه حال بدی داشتم. بچه‌ها را ساعت هفت شب خواباندم. یکی از دوستانمان زنگ زد و گفت محبوبه خانم نگران نباشی. شایعه بوده تکذیب شد. پرسیدم: چی تکذیب شد؟ گفت همین خبرها که در اینترنت است! خبر شهادت آقا محمد. همان موقع قلبم گرفت. گفتم من با محمد صحبت کردم دیروز، حالش خوب بود. این تماس که قطع شد، عمویم زنگ زد گفت خانه‌ای؟ من و پدر و مادرت می‌خواهیم بیایم به تو و بچه‌ها سر بزنیم. گفتم من دارم استراحت می‌کنم بچه‌ها هم خوابیده‌اند. بعد رفتم سراغ گوشی خود آقا محمد، اینترنت گوشی را وصل کردم و دیدم هی خبر شهادت ایشان آمده و هی تکذیب شده. ساعت 11 شب بود که عمو و پدر و مادرم به خانه ما آمدند. من آن موقع دیگر یک حالت سرگردانی پیدا کردم. عمویم گفت نگران نباش اینها فقط در محاصره هستند، اسیر شده‌اند. گوشی ایشان مدام زنگ می‌خورد. من دیگر شک کرده بودم به خاطر همین یک بار خودم گوشی ایشان را برداشتم، همان لحظه پسرعموی آقا محمد، برای عمویم پیام داد که شهادت محمد مبارک. بعد عکس پیکر ایشان را فرستاد. من همان لحظه از هوش رفتم. وقتی به هوش آمدم، تنها کاری که کردم این بود که وضو گرفتم و نماز خواندم. بعد هم خانه شلوغ شد. فقط در این بین فرصت کردم به بچه‌ها که از خواب بیدار شده بودند بگویم یادتان است بابایی گفته بود ممکن است برنگردد. الان شهید شده و دیگر برنمی‌گردد. @moarefi_shohada 🍃21🍃
وقتی به رسید باهم صحبت کردید؟ 🌹بله. در آن یک ماهی که سوریه بود، ‌هروقت باهم صحبت می‌کردیم همیشه به من قوت قلب می‌داد. مثلا می‌گفت من احساس می‌کنم فرزندی که در راه داریم دختر است، اگر دختر بود اسمش را بگذاریم.❤️ @moarefi_shohada 🍃22🍃
رو به خان طومان به #همسرم سلام دادم: @moarefi_shohada 🍃23🍃 👇👇
چند ماهی از گذشته بود، خیلی دلم می‌خواست زیارت حضرت زینب(س) نصیب من هم بشود. ماه هفتم بارداری‌ام بود که از طرف سپاه خانواده شهدای مدافع حرم را بردند سوریه و من و بچه‌هایم هم جزو این گروه بودیم. وقتی رسیدیم هوا فوق‌العاده گرم بود، تازه هوا تاریک شده بود. همان لحظه بود که دیدم چراغ‌های حیاط صحن خانم زینب را خاموش کرده‌اند و حیاط چقدر خلوت است، برای این همه غربت دلم لرزید😭😭. ته دلم گفتم خانم شما اینجا اینقدر غریب هستید😭😭. من دیگر چه حرفی بزنم. من فقط یکی را از دست داده‌ام، شما آن همه داغ دیدید در یک روز. آن موقع من اصلا خجالت کشیدم به حضرت زینب گله کنم. بعد از زیارت، همانجا داخل حرم از یکی از همرزمانش که داخل کاروان ما بودند،‌ پرسیدم کدام طرف است، نشانی‌اش را داد. 👈من رو کردم به سمت خان‌طومان، به همسرم و به همه شهدای خان‌طومان سلام کردم😔. گفتم ان‌شاءالله شفاعت ما را کنید.😔😭 @moarefi_shohada 🍃24🍃