دوباره قافله رفت و رقیه جا مانده!
چه تند می رود! این ساربانِ وا مانده
خدا به خیر کند! باز گم شدم بابا
بیا ببین که فقط چند ردِ پا مانده
بگو چه کار کنم! تا به عمه ام برسم؟
توانِ پایِ پُر از زخم، کربلا مانده
خودت که داخلِ گودال گیر افتادی!
عمو کجاست بیاید؟ ببین کجا مانده؟
به یاد دردِ لگدهای شمر افتادم
دوباره چادر من دستِ خارها مانده
بگو به مرگ، به فریاد دخترت برسد
سه ساله فاطمه ای دست بر دعا مانده
کجاست خنجر کهنه به دادِ من برسد؟
به جان سپردن من چند ربنا مانده؟
به این کفن که سرم هست، اعتباری نیست!
پدر چه قدر برای تو بوریا مانده؟
عصر روز سه شنبه در خرابه در کنار حضرت زینب(س) نشسته بود. جمعی از کودکان شامی را دید که در رفت و آمد هستند.
پرسید: عمه جان! اینان کجا می روند؟ حضرت زینب(س)فرمود: عزیزم این ها به خانه هایشان می روند. پرسید: عمه! مگر ما خانه نداریم؟ فرمودند: چرا عزیزم، خانه ما در مدینه است. تا نام مدینه را شنید، خاطرات زیبای همراهی با پدر در ذهن او آمد.
بلافاصله پرسید: عمه! پدرم کجاست؟ فرمود: به سفر رفته. طفل دیگر سخن نگفت، به گوشه خرابه رفته زانوی غم بغل گرفت و با غم و اندوه به خواب رفت. پاسی از شب گذشت. ظاهراً در عالم رؤیا پدر را دید. سراسیمه از خواب بیدار شد، مجدداً سراغ پدر را از عمه گرفت و بهانه جویی نمود، به گونه ای که با صدای ناله و گریه او تمام اهل خرابه به شیون و ناله پرداختند.
خبر را به یزید رساندند، دستور داد سر بریده پدرش را برایش ببرند. رأس مطهر سید الشهدا را در میان طَبَق جای داده، وارد خرابه کردند و مقابل این دختر قرار دادند. سرپوش طبق را کنار زد، سر مطهر سید الشهدا را دید، سر را برداشت و د رآغوش کشید.
بر پیشانی و لبهای پدر بوسه زد و آه و ناله اش بلند تر شد، گفت: پدر جان چه کسی صورت شما را به خونت رنگین کرد؟ پدر جان چه کسی رگهای گردنت را بریده؟ پدر جان «مَن ذَالَّذی أَیتَمَنی علی صِغَرِ سِنِّیِ» چه کسی مرا در کودکی یتیم کرد؟ پدر جان یتیم به چه کسی پناه ببرد تا بزرگ بشود؟ پدر جان کاش خاک را بالش زیر سرم قرار می دادم، ولی محاسنت را خضاب شده به خونت نمی دیدم.
دختر خردسال حسین(ع) آن قدر شیرین زبانی کرد و با سر پدر ناله نمود تا خاموش شد. همه خیال کردند به خواب رفته. وقتی به سراغ او آمدند، از دنیا رفته بود. شبانه غساله آوردند، او را غسل دادند و در همان خرابه مدفون نمودند.
شرح شمع: صفحه 310 - نفس المهموم456 -الدمع الساکه141
به نقل سایت مشرق نیوز
#اهل_بیت
#حضرت_رقیه
#رمضان
کانال ره توشه مبلغین
@mobaleqin20
أحَقُّ النَّاسِ أنْ یُبْكی عَلَیْهِ
فَتَی أبْكَی الْحُسَیْنَ بِكَرْبلاءَ
أخُوهُ وَ ابْنُ والِدِهِ عَلی
أبُوالْفَضْلِ الْمُضَرَّجُ بِالدِّماءِ
وَمَنْ واساهُ لا یُثْنیهِ خَوْفٌ
وَجادَلَهُ عَلی عَطَشٍ بِماءٍ
آن كه باید بیش از هركس دیگر بر او گریست، جوان دلاورى است كه از فراق خود، حسین (علیه السلام) را گریاند. برادر حسین (علیه السلام) و فرزند على (علیه السلام)، ابوالفضل كه به خون خود آغشته شد. كسى كه حسین (علیه السلام) را یارى كرد، در حالى كه هیچ رویداد هراس انگیزى، او را بر نتاباند و كسى كه با همه تشنگى، با خود در نوشیدن آب ستیز كرد
نقل شده یکی از جاهایی که اباعبدالله خیلی گریه کرد برای شهادت برادرش عباس بود
فبکی الحسین لقتله بکاءاً شديداً
بعد از آن که حضرت عبّاس علیه السلام ، تنهایی برادرش امام مظلوم را مشاهده نمود، آمد خدمت امام علیه السلام و عرض کرد:
«یا اَخی هَلْ مِنْ رُخْصَهٍ»؟ (۳۴)
ای برادر جان، آیا رخصت جهاد دارم تا جان خود را فدای تو نمایم؟
«فَبَکَی الْحُسَیْنُ علیه السلام بُکاءً شَدیداً حتّی ابْتَلَّتْ لِحْیَتَهُ بِالدُّمُوعِ».
پس امام مظلوم همین که این را شنید، گریست، گریه شدیدی به حدی که محاسن مبارکش تَر شد. «ثُمَّ قالَ: یا اَخی اَنْتَ صاحِبُ لِوائی وَ عَلامَهُ عَسْکَری.
فرمود:
ای برادر، تو علمدار و نشانه لشکر منی
«وَ اِذا مَضَیْتَ تَفَرَّقَ عَسْکَری.
هرگاه کشته شوی، متفرّق می شود لشکر من و اثر ضعف من بر کوفیان ظاهر می شود.
حضرت عبّاس علیه السلام عرض کرد برادر:
«قَدْ ضاقَ صَدْری وَ سَئِمْتُ مِنَ الْحَیاهِ».
سینه ی من تنگ شده ست و ناامید شده ام از زندگانی در این دنیا.
«وَ اُریدُ اَنْ اخُذَ الثَّارَ مِنْ هؤُلاءِ الْمُنافِقینَ».
و می خواهم بگیرم خونبَهای خود را از این منافقین کوفه و شام
پس حضرت فرمود ای برادر:
«ما تَری ما حَلَّ بِنا مِنَ الْعَطَشِ وَ اَشَدَّ الْأَشْیاءِ عَلَیْنا عَطَشَ الْأَطْفالِ وَ الْحَرَمِ».
می بینی چقدر تشنه ایم؛ امّا از همه بدتر، تشنگی اطفال و اهل حرم است.
«وَ امْضِ اِلَی الْفُراتِ وَ أْتِنی بِشَی ءٍ مِنَ الْماءِ».
برو به جانب فرات و قدری آب حاضر کن به جهت این طفل ها.
و در روایت بحار، آن است که: رفت حضرت عبّاس علیه السلام نزد بنی اُمیّه و هر چند ایشان را موعظه و نصیحت نمود نفع نبخشید و سخن حضرت را نشنیدند. پس مراجعت نمود و کیفیت را به حضرت عرض کرد:
«فَسَمِعَ الْأَطْفالَ یُنادُونَ: اَلْعَطَشْ اَلْعَطَشْ».
پس همین که مراجعت نمود، شنید صدای ناله طفل های حرم را که می گفتند:
عطش عطش، داد از تشنگی، فریاد از بی آبی.
«فَلَمَّا سَمِعَ الْعبّاس ذلِکَ …»
پس همین که شنید حضرت عبّاس علیه السلام گریه اطفال را « … رَمَقَ بِطَرْفِهِ اِلَی السَّماءِ».
سر خود را به آسمان بلند کرد و گفت:
«اِلهی وَ سَیِّدی اُریدُ اَعْتَدُّ بِعُدَّتی وَ اَمْلاَءُ لِهؤُلاءِ الْأَطْفالِ قِربَهً مِنَ الْماءِ».
ای خداوند مهربان، امیدوارم برگردم و به وعده خود وفا کنم و آب از برای طفل ها بیاورم.
«فَرَکِبَ فَرَسَهُ وَ اَخَذَ رُمْحَهُ وَ الْقِرْبَهَ وَ قَصَدَ الْفُراتَ».
پس اسب خود را سوار شد و نیزه خود را برداشت و مشکی به دوش انداخت و به جانب فرات روانه شد.
همین که چند قدم راه برفت، دید از عقب سرش صدای گریه می آید و کسی او را صدا می زند چون نگاه کرد دید امام مظلوم گریه کنان می آید و آهسته آهسته صدا می زند:
ای برادر، عبّاس، صبر کن تا تو را سیر ببینم.
حضرت عبّاس علیه السلام چون این را شنید، گریست و عرض کرد:
ای برادر، مگر من کشته می شوم؟
حضرت گریست و آن دو برادر دست ها را به گردن یکدیگر درآوردند و اینقدر گریستند که نزدیک بود مدهوش شوند. پس بعد از وداع، حضرت عبّاس علیه السلام روانه فرات شد.
«فَاَحاطَتْ بِهِ اَرْبَعَهَ آلافٍ مِنَ الْمُوَکَّلینَ بِالْفُراتِ».
پس احاطه کردند او را چهار هزار نفر که موکّل بر شطّ فرات بودند.
در منتخب نوشته شده که:
«فَقالَ لَهُمْ: اَنْتُمْ کَفَرَهٌ اَمْ مُسْلِمُونَ»؟
پس فرمود:
ای جماعت، شما کافر هستید یا مسلمان؟
«هَلْ یَجُوزُ فی دینِکُمْ اَنْ تَمْنَعُوا الْحُسَیْنَ وَ اَطْفالَهُ شُرْبَ الْماءِ»؟
آیا جایز می دانید که منع کنید حسین و اطفالش را از آب فرات؟
«وَالْکِلابُ وَ الْخَنازیرُ یَشْرَبُونَ مِنْهُ».
و حال این که سگ ها و خوک های بیابان و دریا از آن آب می آشامند. آه، آه
«وَالْحُسَیْنُ مَعَ اَطْفالِهِ یَمُوتُونَ عَطَشاً، امّا تَذْکُرُونَ عَطَشَ الْقِیامَهِ»؟
آیا رواست که حسین با اطفال و عیال او در کنار شط فرات بمیرند از تشنگی؟ آیا فراموش نموده اید تشنگی قیامت را؟
در بحارالانوار نوشته است:
همین که این سخن را از حضرت عبّاس شنیدند، آن چهار هزار نفر شروع نمودند تیرها به جانب آن مظلوم انداختند و در روایت طریحی پانصد نفر از ایشان، تیرها به جانب آن جناب انداختند.
«فَحَمَلَ عَلَیْهِمْ وَ تَفَرَّقُوا عَنْه
ُ».
پس حمله کرد بر ایشان آن فرزند شیر خدا و متفرّق ساخت ایشان را.
«وَ قَتَلَ مِنْهُمْ ثَمانینَ فارِساً»
و به قتل رسانید هشتاد نفر ایشان را.
«فَهَمَّ فَرَسَهُ اِلَی اْلماءِ».
پس اسب خود را در آب راند.
«وَ اَرادَ اَنْ یَشْرَبَ الْماءَ فَذَکَرَ عَطَشَ الْحُسَیْنَ علیه السلام وَ اَطْفالَهُ وَ عِیالَهُ».
کفی از آب برداشت و اراده کرد که بیاشامد، پس به یاد آورد تشنگی امام حسین علیه السلام و عیال و اطفالش را.
«فَرَمَی الْماءَ مِنْ یَدِهِ وَ قالَ: لا ذُقْتُ الْماءَ وَ کانَ سَیِّدِیَ الْحُسَیْنِ علیه السلام وَ اَطْفالَهُ عَطْشاناً».
پس آب را ریخت و فرمود:
نمی آشامم آب را و حال آن که برادرم حسین و اطفال و عیال او همه تشنه اند.
مشک را پر از آب نمود و بر دوش راست انداخت و از شط فرات بیرون آمد.
«فَرَفَعَ رَأْسَهُ اِلَی السَّماءِ».
پس سر خود را به آسمان بلند کرد و گفت:
آرزوی عبّاس این است که این آب را برای اطفال تشنه ببرد.
«فَبَکی وَ قالَ: اِلهی اَوْصِلْنی اِلَیْهِمْ».
پس حضرت عبّاس علیه السلام گریست و گفت:
خدایا این آب را به ایشان برسان و این آرزو را در دل عبّاس مگذار.
پس لشکر کوفه و شام دور حضرت عبّاس علیه السلام را گرفتند علاوه بر موکّلین آب فرات، راه ها را بر عبّاس مسدود نمودند که نتواند آب به خیمه ها ببرد.
«فَحارَبَهُمْ مُحارَبَهً عَظیمَهً».
پس محاربه نمود به ایشان محاربه عظیمی و جمع کثیری را به قتل رسانید.
و در منتخب نوشته ست که:
«فَاَخَذَهُ النِّبالُ مِنْ کُلِّ مَکانٍ حتّی صارَ جَلْدُهُ کَالْقُنْفُذِ مِنْ کَثْرَهِ النَّبَلْ».
اینقدر نیزه از هر طرف بر بدن شریف زدند که بدن آن حضرت از کثرت تیر، شبیه به بدن خارپشت شده بود.
«فَحَمَلَ عَلَیْهِ نُوفِلِ الْأَزْرَقِ فَضَرَبَهُ عَلی یَدِهِ الْیُمْنی فَقَطَعَها».
پس حمله کرد نوفل ازرق علیه اللعنه و ضربتی زد بر دست راست آن حضرت و دست راست او را قطع نمود، پس مشک را به دوش چپ انداخت.
«فَضَرَبَهُ نُوفِلْ فَقَطَعَ یَدَهُ الْیُسْری مِنَ الزَّنْدِ».
پس همان نوفل ملعون، ضربت دیگری بر دست چپ آن مظلوم زد و دست را از بند جدا نمود. «فَحَمَلَ الْقِرْبَهَ بِاَسْنانِهِ».
پس مشک را به دندان مبارک گرفت و در روایتی سر خود را به آسمان بلند کرد.
«وَ بَکی وَ قالَ: اَللَّهُمَّ اِنَّ اَطْفالَ الْحُسَیْنِ عَطْشانٌ».
و گریست و فرمود:
خدایا، اطفال برادرم حسین علیه السلام تشنه اند و انتظار آب را می برند، مرا مهلتی ده تا آب به ایشان برسانم.
«فَجاءَهُ سَهْمٌ فَاَصابَ الْقِرْبَهَ وَ اُریقَ ماؤُها».
پس ناگاه تیری آمد و واقع شد بر مشک آن مظلوم و تمام آب ریخت.
«ثُمَّ جاءَهُ سَهْمٌ آخَرُ، فَاَصابَ صَدْرَهُ فَانْقَلَبَ عَنْ فَرَسِهِ».
پس تیر دیگری آمد و واقع شد بر سینه ی مبارکش به نحوی که از اسب درغلتید و بر روی خاک قرار گرفت.
«فَصاحَ اِلی اَخیهِ الْحُسَیْنُ اَدْرِکْنی یا اَخاهُ».
پس فریاد کرد:
ای برادر جان، برادر خود را دریاب.
«فَساقَ الرّیحُ الْکَلامَ اِلَی اْلخَیْمَهِ».
پس باد، کلام مبارک او را به خیمه رسانید؛ همین که حضرت صدای او را شنید از خیمه بیرون آمد.
«وَ صاحَ: وا اَخاهُ واعبّاساهُ وَ اللَّهِ یَعِزُّ عَلَیَّ فِراقُکَ».
و فریاد کرد:
ای برادر، عبّاس، تو را کشتند و مرا بی برادر کردند؛ به خدا قسم که بر من بسیار گران است مفارقت تو.
#اهل_بیت
#حضرت_عباس
#روضه
#رمضان
کانال ره توشه مبلغین
@mobaleqin20
روضه ی پنجم:روضه ی حضرت عباس(علیه السلام)روضه ی غربت حضرت اباعبدالله الحسین(علیه السلام)
دلها را ببریم علقمه
«فَضَرَبَهُ مَلْعُونٌ بِعَمُودٍ مِنْ حَدیدٍ عَلی اُمِّ رَأْسِهِ فَفَلَقَ هامّتهُ فَوَقَعَ عَلَی الْأَرْضِ».
آه آه؛ پس در آن حال ملعون بی حیایی درآمد و یک عمود آهنی بر فرق مبارک آن مظلوم زد که فرق مبارکش شکافته شد و بر زمین افتاد.
«وَ هُوَ یُنادی یا اَبا عَبْدِاللَّهِ عَلَیْکَ مِنِّی السَّلامُ».
پس حضرت عبّاس علیه السلام صدا زد برادر خود را که: ای برادر، بر تو سلام باد، برادر خود را دریاب.
«فَصاحَ الْحُسَیْنُ علیه السلام وَ بَکی وَ قالَ: اَلْانَ اِنْکَسَرَ ظَهْری وَ قَلَّتْ حیلَتی.
پس حضرت امام حسین علیه السلام صیحه زد و گریست و دست های خود را به کمر گرفت و فرمود:
حال پشت من شکسته شد و تدبیر من تمام شد.
همین که این آواز به گوش اطفال تشنه رسید، همه فریاد نمودند و بر روی خاک افتادند و خاک بر سر ریختند که: ای داد، عموی ما کشته شد و آب از برای ما نیاورد و ما از تشنگی هلاک می شویم. پس آن طفل ها آهی کشیدند و در بیرون خیمه به خاک افتادند. پس حضرت امام مظلوم بر ذوالجناح سوار شده رو به جانب فرات روانه شد.
صاحب محرق الفؤاد نوشته است:همین که در وسط لشکر اعداء رسید و ایشان را متفرّق ساخت و برادر خود را صدا می زد و تفحص او می کرد، ناگاه ذوالجناح ایستاد به نحوی که قدم از قدم برنمی داشت، گاهی سر خود را بر روی خاک می گذارد و گاهی به آسمان بلند می نمود.
حضرت دانست که مطلبی دارد، فرمود:
ای ذوالجناح چه مطلب داری؟ امام چون نظر مبارک را بر روی زمین انداخت دست های بریده برادرش عبّاس را دید که بر روی خاک افتاده؛ حضرت پیاده شد و آن دست ها را برداشت و بوسید و گریست و بر صورت خود کشید و فرمود:
ای داد که برادرم کشته شد. ناگاه قدری دیگر رفت، باز ذوالجناح به نحو اوّل ایستاد، حضرت نگاه کرد دید مشک پاره برادرش بر روی خاک افتاده و آب های آن ریخته، آهی کشید و گریست و روانه شد تا آن که آمد بر سر نعش مطهّر برادرش، او را دید که در خاک افتاده با بدن چاک چاک و فرق شکافته، حضرت پیاده شدند و سر برادر خود را برداشتند و گرد و خاک از روی مبارکش گرفتند و بر سینه چسبانیدند و به قولی در دامن خود گذاشتند.
رمقی از آن بزرگوار باقی بود، امام مظلوم فرمود:
ای برادر اگر وصیّتی داری بگو.
حضرت عبّاس علیه السلام عرض کرد:
ای برادر، آرزو داشتم که آب از برای اطفال تشنه بیاورم، کوفیان نگذاشتند و دل مرا شکستند، مشک مرا تیرباران نمودند؛ مرا به خیمه مبر که از اطفال خجالت می کشم.
برخی نقل کرده اند عباس شروع کرد گریه کردن
عرضه داشت برای غربت تو گریه میکنم حسین جان
الان بالای سر من آمدی و سر من را به دامن گرفتی.
ساعاتی بعد به شهادت میرسی ولی کسی بالای سرت نمی آید.
همه بگید یا حسین.. ....
#اهل_بیت
#امام_حسین
#حضرت_عباس
#روضه
#رمضان
کانال ره توشه مبلغین
@mobaleqin20
از غمت ذره ذره آب شدم
گل نبودم ولی گلاب شدم
هر زمانی که آب نوشیدم
یادت افتادم و کباب شدم
آقا از غمت سال ها گریستم
و در غم عشق تو شراب شدم
پشت پایی زدم به هرچه که هست
تا که از عشق تو خراب شدم
تا که احرام اشک را بستم
جزو زوار تو حساب شدم
پادشاهِ زمینی شدم
وقتی به غلامیت انتخاب شدم
من دعای قنوت زهرایم
آن دعایی که مستجاب شدم
هر کجا شیرخواره ای دیدم
بی قرارِ غم رباب شدم
این شعر منسوب است به امام حسین(علیه السلام)
در قسمتی از این شعر داغی که از غم علی اصغر بر دل امام حسین ماند نوشته شده است:
لَیْتَکُم فی یَوْمِ عاشــورا جمیـعاَ تَنْظُرونی
(ای کاش، همگی در روز عاشورا بودید و میدیدید)
کَیْفَ اِسْتَسْقی لِطِفْـلی فَاَبوا اَن یّرْحَمُونی
(که چگونه برای کودک خردسالم،آب خواستم و آنان رحم نکردند)
وسقوه سهم بغــــی عوض الماء المعین
(و به جای آب، با تیر جفا او را سیراب کردند)
تیر آن نانجیب کاری کرد با علی اصغر که سر علی از پوست آویزان شد
#اهل_بیت
#حضرت_علی_اصغر
#روضه
#رمضان
کانال ره توشه ی مبلغین
@mobaleqin20
شعری که منسوب به امام حسین(علیه السلام) است و تماما روضه است؟
شیعتی مَهْما شَرِبْتُم ماءِ عَذْبٍ فاذکرونی
(شیعیان من! هنگامی که آب گوارا نوشیدید، مرا یاد کنید)
اَوْ سَمِعْتُم بِغَـــــریبٍ اَوْ شَهیدٍ فَانْدُبُونی
(ویاهنگامی که ازغریبی یا شهیدی خبری شنیدید، برمن ندبه کنید)
فـَاَنا السِّبْطُ الَّذی مِنْ غَیْرِ جُــرْمٍ قَتِلُونی
(من، نواده [پیامبر] هستم که مرا بی گناه کشتند)
وَ بِجَرد الخَیْـلِ بَعْد القَتْلِ عَمْداً سَحِقُونی
(و پس از آن از روی عمد، مرا پایمال سم اسبان کردند)
لَیْتَکُم فی یَوْمِ عاشــورا جمیـعاَ تَنْظُرونی
(ای کاش، همگی در روز عاشورا بودید و میدیدید)
کَیْفَ اِسْتَسْقی لِطِفْـلی فَاَبوا اَن یّرْحَمُونی
(که چگونه برای کودک خردسالم،آب خواستم و آنان رحم نکردند)
وسقوه سهم بغــــی عوض الماء المعین
(و به جای آب، با تیر جفا او را سیراب کردند)
یا لرزئ مصاب هدّ ارکان الحجون
(وه! چه فاجعه غم انگیز و دردناک که براثر آن کوههای بلند مکه به لرزه درآمد.)
ویلهم قد جرحوا قلب، لرسول الثقلین
(وای بر آنها که با این کار خود، قلب مبارک رسول را جریحه دار کردند)
فالعنواهم ماستطعتم شیعتی فیکل حین
(ای شیعیان من هرچه توان دارید درهر زمان آنها را لعنت کنید)
#اهل_بیت
#امام_حسین
#روضه
#رمضان
کانال ره توشه مبلغین
@mobaleqin20
روز هشتم است و برویم در خانه ی امام رئوف،حج فقرا امام رضا( علیه السلام)
ای کاش حرم بودم و مهمان تو بودم
مهمان تو و سُفره ی احسان تو بودم
یک عمر گذشت و سر و سامان نگرفتم
ای کاش فقط بی سر و سامان تو بودم
تا چشم گشودم به دلم مهر تو افتاد
زان روز چو آهوی بیابان تو بودم
طوفان عجیبی ست؛ غمِ عاشقیِ تو
چون موج اسیر تو و طوفان تو بودم
ای گنبد تو عشق، منِ خسته دل ای کاش
چون کفتر پر بسته ی اِیوان تو بودم
یک پنجره فولاد دلم تنگ تو آقاست
ای کاش زِ زُوّار خراسانِ تو بودم
اباصلت دارم وارد کاخ مأمون میشم، موقع برگشت، اگه دیدی عبایم رو روی سر انداختم ، بدون او به مقصدش رسیده، کار منم از کار گذشته، همه چیز و می دونه امام رضا، اما مأمور ِ به صبر ِ داره وارد میشه، اباصلت میگه:دل تو دلم نبود،هی میگفتم:خدا نکنه بلایی سر آقام بیآد،همچین که در باز شد، بند دلم پاره شد،یه وقت دیدم آقا عبا رو سر کشیده .چند تا از اهل بیت را مسموم کردند اما میان همه، این سمی که به امام رضا داد یه چیز ِ دیگه ای بود، هیچ کدومشون اینقدر سم سریع در بدنشون اثر نکرد،اباصلت میگه:تا در باز شد دیدم امام رضا تعادل نداره، از قدم اول دیدم هی رو زمین می خوره.
گوشه ی حجره غریبانه جان داد
فرمود:این فرشها را کنار بزن در در حجره را باز کن میخواهم مثل جدم روی خاک و زیر آفتاب جان دهم.
یا امام رضا(علیه السلام) در لحظات آخر یاد جدت بودی اما جان ما به قربانت دیگر بدن شما زیر سم اسب نرفت
#اهل_بیت
#امام_حسین
#امام_رضا
#روضه
#رمضان
کانال ره توشه ی مبلغین
@mobaleqin20
دیروز رفتیم در خانه ی امام رضا(علیه السلام) امروز در خانه ی باب الحوائج برویم
امامی که جوان شهید شد.در این امر به مادرش رفته است.
سخت است فکر این غم و سخت است باورش
مردی که قاتلش بشود زهرِ همسرش
شیخ عباس قمی (ره) در کتاب شریف "منتهی الآمال" به نقل از "عیون المعجزات" میگوید: «ام الفضل انگور رازقى را زهرآلود كرد و به نزد آن امام مظلوم آورد. وقتی حضرت از آن انگور مسموم تـنـاول نـمـود، اثر زهر در بدن مباركش ظاهر شد.
چه کرد با جگر پارۀ تو، همسرِ تو
نگاه کن چقدر ضعف کرده پیکرِ تو
میان حجره نمانده کسی کنار تنش
نبود هیچ کسی وقتِ دست و پا زدنش
چه کرده زهر هلاهل، که خشک شد دهنش
چرا به گوشِ کنیزان نمیرسد سخنش؟
کسی به خواستۀ آخرش جواب نداد
چرا کسی به جواد الائمه آب نداد؟
*مادر شهید حججی میگه:دیدم سر بریدنِ پسرم رو،اما اون چیزی که جیگر من رو سوزوند این بود،دیدم لباش خشکِ،فهمیدم لحظه ی آخر،یه قطره آبم بهش ندادن....
نوشتن: فقط یه کنیز بود دلش به حال جوادالائمه سوخت،اُم الفضل میگه: دیدم این کنیز ظرف آبی رو دستش گرفته،گفتم:کجا داری میری؟گفت:مگه نمیشنوی هی داره میگه جیگرم داره میسوزه؟ظرف آب رو اُم الفضل گرفت،محکم رو زمین زد،گفت: اینجا ایستادم ببینم چطور با لب تشنه داره جون میده....
کربلا هم انگار فقط یه نفر صدای ابی عبدالله رو شنید،هلال بن نافع میگه:دیدم داره لبهاش به هم میخوره،گفتم:نکنه داره نفرین میکنه،جلو اومدم،دیدم داره میگه:" شیعتی مَهْما شَرِبْتُم ...." آخ جیگرم....گفتم:هر چه بادا باد،میرم یه ظرف آب میارم،سپرم رو پر از آب کردم،نزدیکِ گودال شدم دیگه دیر شده بود،دیدم اون نانجیب داره از گودال بیرون میاد،تمام سر و روش خون آلوده،گفت:کجا داری میری؟ گفتم دارم آب می برم..گفت:بیهوده زحمت کشیدی،دامنِ نحسش رو کنار زد،سر رو روی دست گرفت،اما بدنش داره میلرزه،گفتم:تو که کارت رو کردی،چرا بدنت داره میلرزه؟گفت:هلال! گوشه ی گودال لحظه ی آخر هیچ زنی نبود،اما می شنیدم،یه خانومی صداش میاد،هی میگه: " بُنَیَّ!"...*
کنیزهای تو در حق تو جفا کردند
تو ناله میزدی، آنها سروصدا کردند
تن تو را به روی بامها رها کردند
کبوتران همه روی تو بال وا کردند
شنیدهام بدنت زیر آفتاب نبود
و اهل بیتِ تو در مجلس شراب نبود
تن حسین هم افتاده بود در گودال
}تهِ گودال،بی سر افتاده
لبِ گودال،مادر افتاده
خواهر افتاده،دختر افتاده{
تن حسین هم افتاده بود در گودال
تنش به زیر سُم اسب رفت و شد پامال
برای غارت جسم حسین شد جنجال
چه دید خواهرش از روی تل که رفت از حال؟
حسین در ته گودال دست و پا میزد
حسین، عمۀ سادات را صدا میزد
#اهل_بیت
#امام_جواد
#امام_حسین
#روضه
#رمضان
کانال ره توشه مبلغین
@mobaleqin20
همسنگر بی مثل و مانندم خدیجه
بر عشق تو یک عمرم پابندم خدیجه ...
ای در تمام عرصه ها سنگ صبورم
ای یاور دیرینه ام ، کوه غرورم
شد پشت گرمی یم همیشه همت تو
ترویج دین آغاز شد با ثروت تو
سرمایه ی اصلیه آیین پیمبر
ماله حلالت بود و شمشیر حیدر ....
تو اولین زن در دیار مسلمینی
منصوب حق بر نام ام المومنینی
تو حامی زحمتکش دین خدایی
تنها پرستار مناجات حرایی ....
پیغمبر میومد تو این کوه های سنگلاخ مکه ... بلند صدا میزد :《قولوا لا اله الله تفلحوا...》
ابوجهل ملعون دستور میداد این بچه ها پیغمبر و با سنگ میزدن .... پیغمبر تو این کوه های سنگلاخ فرار میکرد سنگ به سر و صورتش میخورد گاهی رو خاک می افتاد .... وقتی میومد خونه این خانم پرستاریش می کرد ... *
تو حامی زحمتکش دین خدایی
تنها پرستار مناجات حرایی ....
در مهربانی و وفا غوغا تو هستی
الگوی همسر داری زهرا تو هستی
حالا دگر گیسو سپید و قد کمانی
در هر نوایی اشهد خود را بخوانی
دستان پر مهر تو دیگر پینه بسته
گرد غریبی بر سر و رویت نشسته
تو واسطه کردی به سویم دخترت را
تا بین پیراهن بپیچم پیکرت را
بر آبرویت حق در رحمت گشوده
از آسمان بهتر کفن نازل نموده
*کفن بهشتی برا خدیجه آوردن ... فرمود خدیجه هرچی داشت برا ما خرج کرد ... کفنشم ما میدیم یا رسول الله .... بین کفن این خانم رو پیچیدن و غسل و کفنش ، کفیلش پیغمبر بود ... آی مادر بزرگ بی کفن ... مادر بزرگ ابی عبدالله ... حرف کفن میشه ناخداگاه دلمون میره کربلا .....*
هرگز کسی معنایِ عریان را نفهمد ....
جز گیسوی زینب پریشان را نفهمد ....
حسین .....
*صدا زد یارسول الله هذا حُسَینٌک ... این روضه رو زینب خونده کنار گودال ... مُرَمَّلٌ بِالدِّماءِ ... یا رسول الله مَسْلُوبُ الْعِمَامَةِ وَ الرِّدَاءِ*
#اهل_بیت
#امام_حسین
#حضرت_خدیجه
#رمضان
#روضه
کانال ره توشه مبلغین
@mobaleqin20