هرگاه شهدا رادرشب جمعه یاد کردید،آنهانیزشمارانزداباعبدالله الحسین (ع)یادمی کنند🌹
╭┅═ঊঈ🌿🦋🌿ঊঈ═┅╮
🆔 @mobarz2
╰┅═ঊঈ✨🕊✨ঊঈ═┅╯
مسیر مؤمنانه
قسمت : 9⃣5⃣1⃣ گفت برو یک سنجاق قفلی داغ کن بیاور گفتم بهش دست نزن بیا برویم دکتر گفت: «به خاطر این
گفت: «هیچ، چه کار داریم بکنیم؟! قطعش می کنیم. می اندازیمش دور. فدای سر امام.»
از بی تفاوتی اش کفری شدم. گفتم: «صمد!»
گفت: «جانم.»
گفتم: «برو بنشین سر جایت، هر وقت دکتر اجازه داد، من هم اجازه می دهم.»
تکیه اش را به عصایش داد و گفت: «قدم جان! این همه سال خانمی کردی، بزرگی کردی. خیلی جور من و بچه ها را کشیدی، ممنون. اما رفیق نیمه راه نشو. اَجرت را بی ثواب نکن. ببین من همان روز اولی که امام را دیدم، قسم خوردم تا آخرین قطره خون سربازش باشم و هر چه گفت بگویم چشم. حتماً یادت هست؟ حالا هم امام فرمان جهاد داده و گفته جهاد کنید. از دین و کشور دفاع کنید. من هم گفته ام چشم. نگذار روسیاه شوم.»
گفتم: «باشد بگو چشم؛ اما هر وقت حالت خوب شد.»
گفت: «قدم! به خدا حالم خوب است. تو که ندیدی چه طور بچه ها با پای قطع شده، با یک دست می آیند منطقه، آخ هم نمی گویند. من که چیزی ام نیست.»
گفتم: «تو اصلاً خانواده ات را دوست نداری.»
سرش را برگرداند. چیزی نگفت. لنگان لنگان رفت گوشه هال نشست و گفت: «حق داری آنچه باید برایتان می کردم، نکردم. اما به خدا همیشه دوستتان داشته و دارم.»
✫⇠قسمت : 4⃣6⃣1⃣
گفتم: «نه، تو جبهه و امام را بیشتر از ما دوست داری.»
از دستم کلافه شده بود گفت: «قدم! امروز چرا این طوری شدی؟ چرا سربه سرم می گذاری؟!»
یک دفعه از دهانم پرید و گفتم: «چون دوستت دارم.»
این اولین باری بود که این حرف را می زدم..
دیدم سرش را گذاشت روی زانویش و های های گریه کرد. خودم هم حالم بد شد. رفتم آشپزخانه و نشستم گوشه ای و زارزار گریه کردم. کمی بعد لنگان لنگان آمد بالای سرم. دستش را گذاشت روی شانه ام. گفت: «یک عمر منتظر شنیدن این جمله بودم قدم جان. حالا چرا؟! کاش این دم آخر هم نگفته بودی. دلم را می لرزانی و می فرستی ام دم تیغ. من هم تو را دوست دارم. اما چه کنم؟! تکلیف چیز دیگری است.»
کمی مکث کرد. انگار داشت فکر می کرد. بین رفتن و نرفتن مانده بود. اما یک دفعه گفت: «برای دو سه ماهتان پول گذاشته ام روی طاقچه. کمتر غصه بخور. به بچه ها برس. مواظب مهدی باش. او مرد خانه است.»
گفت: «اگر واقعاً دوستم داری، نگذار حرفی که به امام زده ام و قولی که داده ام، پس بگیرم. کمکم کن تا آخرین لحظه سر حرفم باشم. اگر فقط یک ذره دوستم داری، قول بده کمکم کنی.»
✫⇠قسمت : 5⃣6⃣1⃣
قول دادم و گفتم: «چشم.»
از سر راهش کنار رفتم و او با آن پای لنگ رفت. گفته بودم چشم؛ اما از درون داشتم نابود می شدم. نتوانستم تحمل کنم. قرآن جیبی کوچکی داشتیم، آن را برداشتم و دویدم توی کوچه. قرآن را توی جیب پیراهنش گذاشتم. زیر بغلش را گرفتم تا سر خیابان او را بردم. ماشینی برایش گرفتم. وقتی سوار ماشین شد، انگار خیابان و کوچه روی سرم خراب شد. تمام راهِ برگشت را گریه کردم.
این اولین باری بود که یک هفته بعد از رفتنش هنوز رشته زندگی دستم نیامده بود. دست و دلم به هیچ کاری نمی رفت. مدام با خودم می گفتم: «قدم! گفتی چشم و باید منتظرِ از این بدترش باشی.»
از این گوشه اتاق بلند می شدم و می رفتم آن گوشه می نشستم. فکر می کردم هفته پیش صمد اینجا نشسته بود. این وقت ها داشتیم با هم ناهار می خوردیم. این وقت ها بود فلان حرف را زد. خاطرات خوب لحظه هایی که کنارمان بود، یک آن تنهایم نمی گذاشت.
خانه حزن عجیبی گرفته بود. غم و غصه یک لحظه دست از سرم برنمی داشت. همان روزها بود که متوجه شدم باز حامله ام. انگار غصه بزرگ تری از راه رسیده بود. باید چه کار می کردم؛ چهار تا بچه. من فقط بیست و دو سالم بود.
✫⇠قسمت : 6⃣6⃣1⃣
چطور می توانستم با این سن ّ کم چرخ زندگی را بچرخانم و مادر چهارتا بچه باشم. خدایا دردم را به کی بگویم. ای خدا! کاش می شد کابوسی دیده باشم و از خواب بیدار شوم. کاش بروم دکتر، آزمایش بدهم و حامله نباشم. اما این تهوع، این خواب آلودگی، این خستگی برای چیست. دو سه ماهی را در برزخ گذراندم؛ شک بین حامله بودن و نبودن. وقتی شکمم بالا آمد. دیگر مطمئن شدم کاری از دستم برنمی آید.
توی همین اوضاع و احوال، جنگ شهرها بالا گرفت. دم به دقیقه مهدی را بغل می گرفتم. خدیجه و معصومه را صدا می زدم و می دویدیم زیر پله های در ورودی. با خودم فکر می کردم با این همه اضطراب و کار یعنی این بچه ماندنی است.
آن روز هم وضعیت قرمز شده بود. بچه ها را توی بغلم گرفته بودم و زیر پله ها نشسته بودیم. صدای ضد هوایی ها آن قدر زیاد بود که فکر می کردم هواپیماها بالای خانه ما هستند. مهدی ترسیده بود و یک ریز گریه می کرد. خدیجه و معصومه هم وقتی می دیدند مهدی گریه می کند، بغض می کردند و گریه شان می گرفت. نمی دانستم چطور بچه ها را ساکت کنم. کم مانده بود خودم هم بزنم زیر گریه. با بچه ها حرف می زدم. برایشان قصه می گفتم، بلکه حواسشان پرت شود، اما فایده ای نداشت. در همین وقت در باز شد و صمد وارد شد. بچه ها اول ترسیدند.
✫⇠قسمت : 9⃣6⃣1⃣
می دانستم این بار خودش هم خیلی خوشحال
هدایت شده از مسیر مؤمنانه
AUD-20210210-WA0031.mp3
9.26M
برایِخواسٺنظھورتۆ
بہدرگاهخدامےآیم
باهمۀداشتہهایم
بادلےپراُمید
باچشمانےپراشك
وَبازبانےدُعاخوانِفرج^_^🦋
🦋اِلهى عَظُمَ الْبَلاءُ، وَ بَرِحَ الْخَفآءُ...
#شبتون_مهدوی
اَللّهُمَّعَجِّـلْلِوَلیِّکَالفـَرَج
╔═.🍃.════╗
@mobarz2
╚════.🍃.═╝
#سـلاممــولاجانم ❤️
در قید غمم،
خاطرِ آزاد کجایی؟ 😔
تنگ است دلم ،
قوّت فریاد کجایی؟ ⚡️
کو هم نفسی،
تا نفسی،شاد برآرم ؟ 🌼
ای آن که
نرفتی دمی ازیاد کجایی؟ 🥰
💚الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج💚
#صبحتون_مهدوی 🌤
#التماس_دعای_فـرج 🤲
╭┅═ঊঈ🌿🦋🌿ঊঈ═┅╮
🆔 @mobarz2
╰┅═ঊঈ✨🕊✨ঊঈ═┅╯
❇️ امروز ⬇️
⚜ جمعه ⚜
🌞 ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۰ خورشيدی
🌙 ۹ شوال ۱۴۴۲ قمری
🎄 ۲۲ مه ۲۰۲۱ میلادی
💯 #ذکر_روز :
📿 اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وعَجِّل فَرَجَهم
#حدیث_روز 🍃
✔️پنج کار موجب دور شدن شیطان میشود
✍ حضرت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) : آیا شما را از چیزى خبر ندهم كه اگر به آن عمل كنید، شیطان از شما دور شود ، چندان كه مشرق از مغرب دور است ؟ عرض كردند : بله . فرمودند :
1⃣ روزه روى شیطان را سیاه مى كند
2⃣ صدقه پشت او را مى شكند
3⃣ دوست داشتن براى خدا
4⃣ همیارى در كار نیك، ریشه او را میكَند
5⃣ و استغفار شاهرگش را مى زند
📚 میراث حدیث شیعه ، ج ۲ ، ص ۲۰
🦋 اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وعَجِّل فَرَجَه 🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فریب خورده منم
وقتی در هیاهوی این دنیا
به جای پناه گرفتن درآغوش خدا
آرام شدن با اهل زمین را برگزیدم...
#غروب_جمعه
╭┅═ঊঈ🌿🦋🌿ঊঈ═┅╮
🆔 @mobarz2
╰┅═ঊঈ✨🕊✨ঊঈ═┅╯
❣ﻣﻦ ﺧﺪایے دارم
❣ڪہ در اﯾﻦ ﻧﺰدﯾڪے استــ
❣ﻣﻬﺮﺑﺎن ، ﺧﻮب ، ﻗﺸﻨگـــ
❣ﮔﺎه ﮔﺎﻫﯽ ﺳﺨﻨﯽ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ
❣ﺑﺎ دل ڪوچڪ ﻣﻦ
❣او ﺧﺪاﯾﺴﺖ ڪہ ﻫﻤﻮاره
❣ﻣﺮا ﻣﯽ ﺧﻮاﻫﺪ
✾★
مسیر مؤمنانه
❣ﻣﻦ ﺧﺪایے دارم ❣ڪہ در اﯾﻦ ﻧﺰدﯾڪے استــ ❣ﻣﻬﺮﺑﺎن ، ﺧﻮب ، ﻗﺸﻨگـــ ❣ﮔﺎه ﮔﺎﻫﯽ ﺳﺨﻨﯽ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ ❣ﺑﺎ دل ڪوچڪ ﻣ
میدانم خالی از گناه و تقصیر نیستم
اما میخواهم از اینکه مرا
در هر حال دوست داری
سپاسگزاری کنم
❣
مسیر مؤمنانه
میدانم خالی از گناه و تقصیر نیستم اما میخواهم از اینکه مرا در هر حال دوست داری سپاسگزاری کنم ❣
دوچیز روح انسان را نوازش می کند یکی صداکردن خداست ودیگری گوش سپردن به صدای اوست.. اولی در نیایش ، دومی در سکوت و آرامش..
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
ای همه هستی
فدای نام زیبای شما
آسمان هرگز نبیند
مثل و همتای شما
کاش می شد
کاسه چشمان ما روزی شود
جایگاه اندکی
خاک کف پای شما
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#صبحتون_مهدوے 🌼 🍃
╭┅═ঊঈ🌿🦋🌿ঊঈ═┅╮
🆔 @mobarz2
╰┅═ঊঈ✨🕊✨ঊঈ═┅╯
❇️ امروز ⬇️
⚜ شنبه ⚜
🌞 ۱ خرداد ۱۴۰۰ خورشيدی
🌙 ۱۰ شوال ۱۴۴۲ قمری
🎄 ۲۲ مه ۲۰۲۱ میلادی
💯 #ذکر_روز :
📿 یا رب العالمین 📿
#حدیث_روز 🍃
رسول_خدا (ص) فرمودند
💟دوستی مومن با مومن برای خدا از بزرگترین شعبه های ایمان است . آگاه باشید هرکه دوستی اش برای خدا ، دشمنی اش برای خدا ، عطایش برای خدا و منعش برای خدا باشد ، از برگزیدگان الهی است.
📕کافی جلد ۲ صفحه ۱۲۵🌟
🦋 اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وعَجِّل فَرَجَه 🦋
╭┅═ঊঈ🌿🦋🌿ঊঈ═┅╮
🆔 @mobarz2
╰┅═ঊঈ✨🕊✨ঊঈ═┅╯
4_5841704256171685041.mp3
2.01M
#صوتی 📣
⁉️آیا سفیانی به ایران حمله میکنند؟واینکه چرا اکثریت درگیریها در عراق و سوریه رخ میدهد ؟
#ابراهیم_افشاری 👤
╭┅═ঊঈ🌿🦋🌿ঊঈ═┅╮
🆔 @mobarz2
╰┅═ঊঈ✨🕊✨ঊঈ═┅╯
🦋غصه هامون خنده دار میشن
اگر به بزرگی خدا بیشتر از بزرگی مشکلاتمون فکر کنیم.
🦋وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِأَعْدَائِكُمْ وَكَفَى بِاللَّهِ وَلِيًّا وَكَفَى بِاللَّهِ نَصِيرًا
🌺🌿و خدا دشمنان شما را بهتر ميشناسد؛
و همین بس، بله همین بس که خدا خودش یار و یاورتان باشد.
🌺🍃سوره نساء 🔸 آیه 45🔷
#آرامش_با_قرآن
╭┅═ঊঈ🌿🦋🌿ঊঈ═┅╮
🆔 @mobarz2
╰┅═ঊঈ✨🕊✨ঊঈ═┅╯
4_825047343362474812.mp3
12.59M
🔹تفسیر قرآن کریم
🔸جلسه ۱۷
🔸سوره بقره
🔸آیات : ۱۴ و ۱۵
💠 محمد رضا رنجبر
زیبا و دلنشین و کاربردی
╭┅═ঊঈ🌿🦋🌿ঊঈ═┅╮
🆔 @mobarz2
╰┅═ঊঈ✨🕊✨ঊঈ═┅╯
فهرست اصوات تفسیر قرآن
🔻پرانرژی باش تا
تغییر برخورد اطرافیانت را ببینی
پر انرژی باش تا
تغییربرخورد طبیعت را باخودت ببینی
کسی که انرژی بدهد
از عالم و آدم انرژی میگیرد
بگویید خدایا شکرت
مطمئن هستم که راهی عالی برای خیر وبرکت برایم می گشایی❤️
╭┅═ঊঈ🌿🦋🌿ঊঈ═┅╮
🆔 @mobarz2
╰┅═ঊঈ✨🕊✨ঊঈ═┅╯
مسیر مؤمنانه
گفت: «هیچ، چه کار داریم بکنیم؟! قطعش می کنیم. می اندازیمش دور. فدای سر امام.» از بی تفاوتی اش کفری ش
نیست. اما می گفت: «خوشحالم. خدا بزرگ است. توی کار خدا دخالت نکن. حتماً صلاح و مصلحتش بوده.»
بالاخره سنگر آماده شد؛ یک پناهگاه کوچک، یک، در یک و نیم متری. با خوشحالی می گفت: «به جان خودم، بمب هم رویش بخورد طوری اش نمی شود.»
دو سه روز بعد رفت، اما وقتی روحیه و حال مرا دید، قول داد زود برگردد.
این بار خوش قول بود. بیست روز بعد برگشت. بیشتر از قبل محبت می کرد. هر جا می رفت، مهدی را با خودش می برد. می گفت: «می دانم مهدی بچه پرجنب و جوشی است و تو را اذیت می کند.» یک روز طبق معمول مهدی را بغل کرد و با خودش برد؛ اما هنوز نرفته صدای گریه مهدی را از توی کوچه شنیدم. با هول دویدم توی کوچه. مهدی بغل صمد بود و داشت گریه می کرد. پرسیدم: «چی شده؟!»
گفت: «ببین پسرت چقدر بلا شده، در داشبورد را باز کرده و می خواهد کنسرو بخورد.»
گفتم: «خوب بده بهش؛ بچه است.»
مهدی را داد بغلم و گفت: «من که حریفش نمی شوم، تو ساکتش کن.»
گفتم: «کنسرو را بده بهش، ساکت می شود.»
گفت: «چی می گویی؟! آن کنسرو را منطقه به من داده بودند، بخورم و بجنگم. حالا که به مرخصی آمده ام، خوردنش اشکال دارد.»
✫⇠قسمت : 0⃣7⃣1⃣
مهدی را بوسیدم و سعی کردم آرامَش کنم. گفتم: «چه حرف هایی می زنی تو. خیلی زندگی را سخت گرفته ای. این طورها هم که تو می گویی نیست. کنسرو سهمیه توست. چه آنجا، چه اینجا.»
کنسرو را دور از چشم مهدی از توی داشبورد درآورد و توی صندوق عقب گذاشت.
گفت: «چرا نماز شک دار بخوانیم.»
ماه آخر بارداری ام بود. صمد قول داده بود این بار برای زایمانم پیشم بماند؛ اما خبری از او نبود. آذرماه بود و برف سنگینی باریده بود. صبح زود از خواب بیدار شدم. بی سر و صدا طوری که بچه ها بیدار نشوند، یک شال بزرگ و پشمی دور شکمم بستم. روسری را که صمد برایم خریده بود و خیلی هم گرم بود، پشت سرم گره زدم. اورکتش را هم پوشیدم. کلاهی روی سرم گذاشتم تا قیافه ام از دور شبیه مردها بشود و کسی متوجه نشود یک زن دارد برف پارو می کند. رفتم توی حیاط. برف سنگین تر از آنی بود که فکرش را می کردم. نردبان را از گوشه حیاط برداشتم و گذاشتم لب پشت بام. دو تا آجر پای نردبان گذاشتم. با یک دست پارو را گرفتم و با آن یکی دستم نردبان را گرفتم و پله ها را یکی یکی بالا رفتم. توی دلم دعامی کردم یک وقت نردبان لیز نخورد؛ وگرنه کار خودم و بچه ساخته بود. بالاخره روی بام رسیدم. هنوز کسی برای برف روبی روی پشت بام ها نیامده بود.
✫⇠قسمت : 1⃣7⃣1⃣
خوشحال شدم. این طوری کسی از همسایه ها هم مرا با آن وضعیت نمی دید.
پارو کردن برف به آن سنگینی برایم سخت بود. کمی که گذشت، دیدم کار سنگینی است، اما هر طور بود باید برف را پارو می کردم. پارو را از این سر پشت بام هل می دادم تا می رسیدم به لبه بام، از آنجا برف ها را می ریختم توی کوچه.
کمی که گذشت، شکمم درد گرفت. با خودم گفتم نیمی از بام را پارو کرده ام، باید تمامش کنم. برف اگر روی بام می ماند، سقف چکّه می کرد و عذابش برای خودم بود. هر بار پارو را به جلو هل می دادم، قسمتی از بام تمیز می شد. گاهی می ایستادم، دست هایم را که یخ کرده بود، جلوی دهانم می گرفتم تا گرم شود. بخار دهانم لوله لوله بالا می رفت. هر چند تنم گرم و داغ شده بود، اما صورت و نوک دماغم از سرما گزگز می کرد. دیگر داشت پشت بام تمیز می شد که یک دفعه کمرم تیر کشید، داغ شد و احساس کردم چیزی مثل بند، توی دلم پاره شد. دیگر نفهمیدم چطور پارو را روی برف ها انداختم و از نردبان پایین آمدم. خیلی ترسیده بودم. حس می کردم بند ناف بچه پاره شده و الان است که اتفاقی برایم بیفتد. بچه ها هنوز خواب بودند. کمرم به شدت درد می کرد. زیر لب گفتم: «یا حضرت عباس! خودت کمک کن.» رفتم توی رختخواب و با همان لباس ها خوابیدم و لحاف را تا زیر گلویم بالا کشیدم.
✫⇠قسمت : 2⃣7⃣1⃣
در آن لحظات نمی دانستم چه کار کنم. بلند شوم و بروم بیمارستان یا بروم سراغ همسایه ها. صبح به آن زودی زنگ کدام خانه را می زدم. درد کمر بیشتر شد و تمام شکمم را گرفت. ای کاش خدیجه ام بزرگ بود. ای کاش معصومه می توانست کمکم کند. بی حسی از پاهایم شروع شد؛ انگشت های شست، ساق پا، پاها، دست ها و تمام. دیگر چیزی نفهمیدم. لحظه آخر زیر لب گفتم: «یا حضرت عباس...» و یادم نیست که توانستم جمله ام را تمام کنم، یا نه.
صمد ایستاده بود روبه رویم، با سر و روی خاکی و موهای ژولیده. سلام داد. نتوانستم جوابش را بدهم. نه اینکه نخواهم، نایِ حرف زدن نداشتم.
گفت: «بچه به دنیا آمده؟!»
باز هم هر کاری کردم، نتوانستم جواب بدهم.
نشست کنارم و گفت: «باز دیر رسیدم؟! چیزی شده؟! چرا جواب نمی دهی؟! مریضی، حالت خوش نیست؟!»
می دیدمش؛ اما نمی توانستم یک کلمه حرف بزنم. زل زد توی صورتم و چند بار آرام به صورتم زد. بعد فریاد زد:
هدایت شده از مسیر مؤمنانه
AUD-20210210-WA0031.mp3
9.26M
برایِخواسٺنظھورتۆ
بہدرگاهخدامےآیم
باهمۀداشتہهایم
بادلےپراُمید
باچشمانےپراشك
وَبازبانےدُعاخوانِفرج^_^🦋
🦋اِلهى عَظُمَ الْبَلاءُ، وَ بَرِحَ الْخَفآءُ...
#شبتون_مهدوی
اَللّهُمَّعَجِّـلْلِوَلیِّکَالفـَرَج
╔═.🍃.════╗
@mobarz2
╚════.🍃.═╝
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
بیاکه بی تو ترک خورده است ایمانم
بدون حس حضورت خراب و ویرانم
متاسفم که تو پاسوز ما شدی آقا
ز غربت تو اسیر عذاب وجدانم
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#صبحتون_مهدوے 🌼 🍃
╭┅═ঊঈ🌿🦋🌿ঊঈ═┅╮
🆔 @mobarz2
╰┅═ঊঈ✨🕊✨ঊঈ═┅╯
❇️ امروز ⬇️
⚜یک شنبه ⚜
🌞 ۲ خرداد ۱۴۰۰ خورشيدی
🌙 ۱۱ شوال ۱۴۴۲ قمری
🎄 ۲۳ مه ۲۰۲۱ میلادی
💯 #ذکر_روز :
📿 یا ذالجلال و الاکرام 📿
#حدیث_روز 🍃
امام علی علیه السلام :
🌼 با مهـدیِ ما حجّتـها گسسته میشود؛
او پایانبخش سلسله ی امامان، نجاتبخـش امّتــ و اوج نور است و رازی پیچیـده دارد .
📚بحار الأنوار، ج 77، ص۳۰۰
🦋 اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وعَجِّل فَرَجَه 🦋
╭┅═ঊঈ🌿🦋🌿ঊঈ═┅╮
🆔 @mobarz2
╰┅═ঊঈ✨🕊✨ঊঈ═┅╯
🦋وعده ي خدا اين است:
"دستانت را به من بده...
تا فتح كنی دنيا را
و ممكن كنی،ناممكن ها را
و بدست بياوری
دست نيافتنی هارا..." 😍
استرس و غم، نشانه ماندن در تاریکی است، اگر دلمان در تصرف خداوند باشد و دل به وسوسه های ناامید کننده شیطان ندهیم، خداوند هم هر لحظه ما را به سمت نور و آرامش و زیبایی هدایت میکند. ❤️🌿
🦋يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْرًا كَثِيرًا
🌺🌿ﺍﻱ ﺍﻫﻞ ﺍﻳﻤﺎﻥ ! ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﻳﺎﺩ ﻛﻨﻴﺪ ،(٤١)
🦋وَسَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَأَصِيلًا
🌺🌿ﻭ ﺻﺒﺢ ﻭ ﺷﺎم ﺍﻭ ﺭﺍ ﺗﺴﺒﻴﺢ ﮔﻮﻳﻴﺪ .(٤٢)
🦋هُوَ الَّذِي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ وَمَلَائِكَتُهُ لِيُخْرِجَكُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَكَانَ بِالْمُؤْمِنِينَ رَحِيمًا
🌺🌿ﺍﻭﺳﺖ ﻛﻪ ﺑﺎ ﻓﺮﺷﺘﮕﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺑﺮ ﺷﻤﺎ ﺩﺭﻭﺩ ﻣﻰ ﻓﺮﺳﺘﺪ ﺗﺎ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺗﺎﺭﻳﻜﻲ ﻫﺎ ﺑﻪ ﺳﻮﻱ ﻧﻮﺭ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺁﻭﺭﺩ ، ﻭ ﺍﻭ ﺑﻪ ﻣﺆﻣﻨﺎﻥ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺍﺳﺖ .(٤٣)
#آرامش_با_قرآن
╭┅═ঊঈ🌿🦋🌿ঊঈ═┅╮
🆔 @mobarz2
╰┅═ঊঈ✨🕊✨ঊঈ═┅╯
4_6028359523356377544.mp3
8.44M
#نسیم
فوق العاده زیبا و دلنشین
یکشنبه ها با دکتر الهی قمشه ای
در کانال #مسیرمؤمنانه
╭┅═ঊঈ🌿🦋🌿ঊঈ═┅╮
🆔 @mobarz2
╰┅═ঊঈ✨🕊✨ঊঈ═┅╯
دکتر الهی قمشه ای
#آداب_نماز
☀️ رفتن به سوی نماز با سرعت ، خواندن نماز با فرصت ☀️
🥀 #پیامبر_خدا صلی الله علیه و آله فرمودند: بر شما باد به آرامش و نرمش. شتاب سلاح شیطان هاست، چیزی نزد خدا از آرامی و نرمش محبوب تر نیست.
🥀 عَلَيْكُمْ بِالْأَنَاةِ وَ اللِّينِ وَ التَّسَرُّعِ مِنْ سِلَاحِ الشَّيَاطِينِ وَ مَا مِنْ شَيْءٍ أَحَبَّ إِلَى اللَّهِ مِنْ أَنَاةٍ وَ اللِّينِ. (علل الشرائع، ج ۲، ص ۲۱۰)
🥀 کارهایی که در آرامش انجام میگیرد، معمولاً بهتر به نتیجه میرسد و کارهای عجله ای معمولا خوب از آب در نمی آید. معروف است که می گویند: کار عجله ای بهتر از این نمی شود. یا میگویند: عجله کار شیطان است. این برگرفته از همین فرمایش است.
🥀 البته این مربوط به امور دنیوی است. در انجام امور خیر و آخرتی باید به آن سرعت بخشید. مثلا در انجام فرایض الهی [مثل نماز] باید شتاب کرد و در اولین فرصت آن را به جا آورد. یا در توبه و #استغفار باید عجله کرد و آن را به تأخیر نینداخت.
🥀 مراد از عجله در اینجا زود انجام دادن است، نه عجله در کیفیت انجام آن. در حقیقت باید هم زود انجام داد و هم خوب و با کیفیت.
📚 کشکول فرحزاد ، جلد ۲ ، صفحه ۱۸۸.
╭┅═ঊঈ🌿🦋🌿ঊঈ═┅╮
🆔 @mobarz2
╰┅═ঊঈ✨🕊✨ঊঈ═┅╯