ـ﷽ـ
💌نامه حجر/بند ۴۹
نَبِّئْ عِبَادِيٓ أَنِّيٓ أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِيمُ
ازخالق آسمانے به بنده زمینے😍🌱
بنده ی من شاید الان که داری این نامه رو میخونی
نا امید باشی،خسته ازهرج و مرج این دنیا
و شایدم خیلی ناراحت...
قبل ازاینکه کسی از این ناراحتی
خبردار باشه،حتی قبل ازاینکه این
ناراحتی به قلب وجانت برسه،من باخبرم؛
من از آشوب های درونیت آگاهم...
چرا آشوبی؟!
مگه هنوز حضور من رو تو تک تک لحظه های
این دنیا حس نمی کنی؟!
من به عشق تو، عزیزترین فرستادم رو واسطه
قراردادم تا پیغامم رو به تو برسونه.
پیغام من برای تو اینکه:
من ازهمه به تو مهربان ترم،
حتی یک لحظه ام شک نکن نازنینم..♡
مگه میشه تو تنهایی رهات کنم؟!
مگه میشه کسی رو که خودم آفریدم به
دیگری واگذار کنم؟!
غمگین نباش،من کنارتم.
من یعنی(خدایی که همه چیز رو برای تو
آفرید و تنها تو رو آفرید برای خودش)
پس به سمت خودم بگرد
درحالی که به تو امیدوارم وتو
از رحمت ومهربانی من آگاهی🌱
دوستدارهمیشگی تو #خدآ ♥️
📬فرستنده:خدا
📖گیرنده:انسان
#از_آسمان 🌌
Ezterar Marde Faransavi.mp3
3.68M
#صوتمهدوی 📣
▫️فقط صدایش کن...
🔶🔹 #حکایت زیبایی از عنایت مولای نازنین ما حضرت مهدی علیه السلام، به یک مسیحی.
💗🌿عاشق این قانون خدا هستم
که اگر به او نزدیک شوی حال خوبی داری
ولی اگر از او دور شوی حال بدی داری
بهترین راهنما برای ما احساسمان است
هرکجا در مسیر زندگی دچار احساس بد شدی مطمئن باش که راه را اشتباه رفتهای برگرد و راه صحیح را برو
احساس خوب ما به خدا وصل است
هر چه به خدا نزدیکتر شویم ، احساس بهتری داریم
و این یعنی که در مسیر صحیح حرکت میکنیم
اسم و یاد خدا،
بهترین و آرامش بخش ترین
حس دنیاست
مسیر مؤمنانه
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 #عبور_از_سیم_خار_دار_نفس #پارت2 بایدبرای خانه، خرید می کردم مادر برای شام، برادرم
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
#عبور_از_سیم_خار_دار_نفس
#پارت3
به خودم جرات دادم و به طرفش رفتم وگفتم:
–ببخشید یه سوالی داشتم.سرش را بالا آورد و بلند شد، یه قدم به طرفم امد و گفت:
–بله!
جزوهام را در آوردم و علامت ها را نشانش دادم و گفتم:
–اینارو شما کشیدید؟
نگاهی به جزوه انداخت و با تعجب گفت: –آخ ببخشید، آره فکر کنم.
من چرا روی جزوه شما علامت گذاشتم؟ اصلا حواسم نبود. معذرت میخوام. آخه من عادت دارم موقع مطالعه مدام یه مداد دستم می گیرم و مطالب رو خط و نشانه می زارم. صورتش کمی سرخ شد و سرش را پایین انداخت.
–اشتباهی فکر کردم جزوهی خودمه، بدین پاکش کنم براتون.
دستش را دراز کرد که جزوه را بگیرد، ولی من جزوه راعقب کشیدم و برای این که بیشتر از این خجالتش ندهم گفتم:– نه اشکالی نداره، گفتم شاید اینا نمونه سوالی چیزیه که علامت گذاشتید. میخواستم از خودتون بپرسم.
سرش را بلند کرد و زل زد به جزوه.
–مهم که هستند، کلا من مطالب مهم رو خط می کشم، تا بیشتر بخونم.
لبخند پیروز مندانه ایی زدم و با اجازه ایی گفتم و برگشتم. از پشت سرم صدای نفسش را شنیدم که خیلی محکم بیرون داد، معلوم بود کلافه شده است.من هم خوشحال از این که توانسته بودم حالش را کمی بگیرم به طرف صندلیام راه افتادم.جوری برخورد می کند من که با دخترها راحت حرف می زنم، حرف زدن با اوسختم می شود. ردیف یکی مانده به آخر نشسته بود. کیفم را برداشتم و رفتم صندلی آخرکه درست پشت سرش بود نشستم. کمی پرویی بود. من آدم پرویی نبودم ولی دلم می خواست بیشتر رفتارش را زیر نظر داشته باشم.
نمی دانم چرا رفتارهایش برایم عجیب وجالب بود. آنقدر حجب و حیا داشت که آدم باورش نمی شد. فکر می کردم نسل این جور دخترا منقرض شده است.
وقتی از کنارش رد شدم تاردیف پشتش بنشینم باتعجب نگاهم کرد. سرش را زیر گوش دوستش برد که اوهم یک دختر محجبه ولی مانتویی بود، چیزی گفت، بعد چند ثانیه بلند شدندو جاهایشان را با هم عوض کردند.
چشمهایم رابه جزوهام دوختم. یعنی من حواسم نیست، با امدن سارا و بقیه بچه ها سرم را بلند کردم.
سعید داد زد:–آرش چرا اونجارفتی؟
با دست اشاره کردم همانجا بنشیند.
ولی مگر اینها ول کن هستند.سارا و بهار امدند و بعد از سلام و احوال پرسی پرسیدند:
– چرا امدی اینجا؟
با صدای بلندتر جوری که راحیل هم بشنود گفتم:
–نزدیک امتحاناس امدم اینجا حواسم بیشتر سر کلاس باشه، اونجا که شما نمی ذارید.
سعیدبا خنده گفت: –آخی، نه که توخودت اصلا حرف نمی زنی.
گفتم:– ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازس.
سارا نگاه مشکوکی به من انداخت و گفت:
–آهان، فکر خوبیه.بعد رو کرد به راحیل و گفت:
–راحیل می خوام بیام پیش تو بشینم.
راحیل با تعجب نگاهش کرد و گفت:
–خدا عاقبت مارو بخیر کنه،یه صندلی بیار، بعد بیا بشین.
✍# بهقلملیلافتحیپور
#ادامهدارد...
🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃از پنجره روزگار به درخت عمر که مینگرم
خوشتر از یاد عزیزان ثمری بر آن نیست 🌹🍃
🍀و دوباره در می یابم که بهترین قلبها
در نزد خداوند متعلق به کسانی است که
بی هیچ توقعی مهربانند....💚
یادتون خوش😇
جانتون سلامت💚
#روزتون_بخیر 🍀
شهید محمودرضا مےگفت :
بہ نظرم اینطور میاد ، کہ خداوند
شهادت رو بہ کسایے میده
کہ پُر کار هستن..
#شهید_فخرے_زاده
دومین پنجشنبه آذر
ماه است و ياد درگذشتگان🕯
اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ
اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ
وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ
قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ
🕯مادر مهربانے، پدر عزیزے
🌾فرزند دلبندے،همسر مهربانی
🕯رفیقی دوست داشتنے
🌾همسایه خوبے
🕯و همه آنهایے ڪہ رفته اند
🌾را یاد کنیم با دادن خیرات
🕯و یا فاتحه و صلواتی
🔹استخاره با قرآن ، بسيار مشكل است🔹
استاد فاطمي نيا:
از بعض روایات استفاده ميشود اگر با قرآن ميخواهيم استخاره کنیم، باید اهل آن استخاره كند!
استخاره با قرآن خیلی مشکل است، اصلاً باید موهبت شده باشد، اگر نشده است با قرآن استخاره نکنید!
من در بعضي از این پیشنمازهای مساجد دیدهام که مثلا به ایشان میگویند یک خانم پشت پرده استخاره میخواهد، حتماً کار مهمي برای او پیش آمده است که استخاره میخواهد، ان پیشنماز عزيز هم قرآن را باز میکند و میگوید: «ان شاء الله خیر است!»
ای وای بر من! پیشنماز عزیز، روحاني عزيز! با قرآن بازی نکنيد، تو از کجا فهمیدی که این خوب است یا بد؟ استخارهی قرآن فرد به فرد متفاوت است، مانند تعبیر خواب است.
اگر استخارهی با قرآن به تو موهبت نشده باشد ، با تسبیح استخاره کنید، با قرآن استخاره نكنید!
📚برگرفته از جلسه ۱۰۹ سیری در صحیفه سجادیه
هدایت شده از قرآن، زن و خانواده
سلام بر شما
سپاس خدایی را كه شب تاريك را با قدرت خود برد و روز روشن را به رحمتش آورد.
ادامه تفسیر سوره اسراء
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
وَ کُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ فِی عُنُقِهِ وَ نُخْرِجُ لَهُ یَوْمَ الْقِیامَهِ کِتاباً یَلْقاهُ مَنْشُوراً«13»اِقْرَأْ کِتابَکَ کَفی بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسِیباً«14»
🌺🌸🌼🌺🌸🌼
و کارنامه ی هرانسانی را در گردنش بسته ایم و روز قیامت برای او نوشته ای بیرون آوریم که آن را در برابر خود گشوده می بیند.
کتابت را بخوان،کافی است که امروز، خودت حسابگر خویش باشی.
https://eitaa.com/maarefislam
هدایت شده از قرآن، زن و خانواده
❇️❇️من در حال تماشای فیلم زندگانی ام نبودم در حال تماشای خود اعمالم بودم
در بخش سوم کتاب آن سوی مرگ یک استاد دانشگاه چیزی حدود 50 ثانیه علائم حیاتی خود را در حین عمل جراحی از دست می دهد و سپس اتفاقاتی را از عالم آخرت می بیند که به دلیل اینکه موید آیات قرآن است می تواند مورد تایید باشد که برای تبیین آیه این جلسه مورد استفاده قرار می گیرد.
https://eitaa.com/maarefislam
هدایت شده از قرآن، زن و خانواده
⭕️⭕️⭕️در وادی حق الناس، از زمان به معنایی که در ذهن شماست اثری نبود و من معتقدم صد و سی پنج هزار سال در آنجا به سر بردم، باوری خلل ناپذیر که در ذهنم ثبت شده و قبول دارم که با عقل و معیارهای دنیوی قابل درک نیست. بنابراین حق دارید تعجب کنید....
شش هزار و سیزده سال، در تنهایی بسر بردم پس از گذشت مدت مذکور، احساس کردم که دو نفر پشت سرم قرار گرفتند یکی سمت راست و یکی سمت چپ، من هرگز نتوانستم ببینم شان. فقط سایه سنگین و دائمی آنها را حس می کردم هیچوقت با من حرف نمی زند فقط من با آنها حرف می زدم البته نه به شیوه معمولی بلکه از طریق القاء مفاهیم
اولین چیزی که به آن دو مامور گفتم این بود :من برای چه اینجا هستم؟
تا سوال کردم، تمام لحظات زندگی ام را در آن جا دیدم. از بدو تولد تا آخرین لحظه ای که زندگی کرده بودم، اصلا مانند فیلم نبود همه وقایع، همه ثانیه ها و صحنه های زندگی ام در آن جا بود در اطرافم هر کاری که در دوران طفولیت انجام داده بودم یا دبستان یا راهنمایی دبیرستان و دانشگاه.. باز باید تاکید کنم من در حال تماشای فیلم زندگانی ام نبودم. در حال تماشای خود اعمالم بودم.
https://eitaa.com/maarefislam