مبشران غدیر🇵🇸
#ناقوسها_به_صدا_درمیآیند. 2⃣2⃣ #قسمت_بیستم_ودوم در پاسخ به تهدیدهای معاویه علی در پاسخ مینویسد:
#ناقوسها_به_صدا_درمیآیند. 3⃣2⃣
#قسمت_بیستم_وسوم
ای معاویه! وقت آن رسیده که از حقایق آشکار پند گیری، تو با روشهای باطل، همان راه پدرانت را میپیمایی، خود را در دروغ و فریب افکندهای و به آنچه برتر از شأن توست نسبت میدهی و به چیزی دست درازی میکنی که از تو باز داشتهاند و هرگز به تو نخواهد رسید.
عصر بود، معاویه را زمانی دیدم که کمی مست بود. تا مرا دید، قهقههای زد.
کنیزکی وحشت زده را نشانم داد و گفت: « بیا روباه پیر! آهو برایت دارم. » بعد دوباره خندید.
گفتم: « وقتی خود طعمهٔ شیری، به فکر آهوان نباش.» معاویه کمی به خود آمد گفت: « از کدام شیر حرف می زنی؟»
گفتم: « از شیری حرف میزنم که در جنگ بدر، بسیاری از بستگانت را درید و حالا منتظر است تا تو تصمیم بگیری، یا با او بیعت کنی یا به زودی دریده شوی. »
بعد نامهها را از جیب قبایم بیرون آوردم، آنها را مقابل معاویه بر زمین انداختم و ادامه دادم: « همهٔ این نامهها را خواندم.
در عجبم چرا از بیم حملهٔ علی بیخواب نیستی و قادری شراب بنوشی و خوش باشی! »
معاویه دستش را جلو آورد، ریش مرا به دست گرفت و گفت: « ای پدرسوخته! مرا ترساندی، گمان کردم علی پشت دروازههای شام است... »
حرفش را بریدم و گفتم: « درست پنداشتی، علی پشت دروازههای شام است. هروقت اراده کند، وارد خواهد شد. »
دوباره نشانههای ترس بر چهرهاش آشکار شد...
ادامه دارد...
📚انتشارات عهدمانا
@mobasheran_ir
🌤 #مبشران_غدیر