مبشران غدیر🇵🇸
#ناقوسها_به_صدا_درمیآیند. 0⃣2⃣ #قسمت_بیستم معاویه گفت: « میدانستم میآیی عمروعاص! تو روباه پیر
#ناقوسها_به_صدا_درمیآیند. 1⃣2⃣
#قسمت_بیستم_ویکم
گفتم: « آنچه گفتی از دل آشوبی و نگرانیهای خودت بود.
پرسیدم از کوفه چه خبر؟ از جنگ خونین بصره که جسته و گریخته چیزهایی به گوشم رسیده است.
گفت: « این حرفها باشد برای بعد...
علی چندین نامه برای من نوشته که پاسخ آنها را داده ام. نه او حاضر است دست از سرم بردارد و مرا به حال خود بگذارد و نه من حاضرم با او بیعت کنم. »
گفتم: « پس جنگی در راه است و تو مرا خواستهای تا راه پیروزی را در جنگ با علی نشانت دهم.»
گفت: « بله، جنگ با علی اجتناب ناپذیر است. على قدرتمندتر از ماست، اما ما قدرتی داریم که علی ندارد و آن خدعه و نیرنگ است، ابزاری که در جنگ با علی بسیار به کار می آید. »
پرسیدم: « علی در نامههایش چه نوشته است؟ دقیقاً بگو چه جملاتی به کار برده است.
از متن نامههای او میتوان به اندیشههایش پیبرد و مقصودش را شناخت. »
معاویه از جا برخاست، از صندوقچهٔ کنار تختش، نامههای نوشته شده بر پوست آهو را درآورد و به طرفم گرفت و گفت:
« این نامهها را با خودت ببر و با دقت بخوان. فردا به من بگو از آنها چه فهمیده ای و مقصود نهایی علی چیست؟»
نامهها را از او گرفتم. اینک که این مکتوب را مینویسم، شب از نیمه گذشته است.
نامههای علی در اطرافم پراکنده است. برخی از آنها را چند بار خواندهام.
برخی از آنها در واقع جواب نامههای معاویه بود.
معاویه چقدر خودش را خوار کرده که با نوشتن نامه به علی، پاسخهای کوبنده و گزنده دریافت کرده است.
ادامه دارد...
📚انتشارات عهدمانا
@mobasheran_ir
🌤 #مبشران_غدیر