eitaa logo
مبیّنات
1.2هزار دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
240 ویدیو
0 فایل
هرگاه خسته شدی، بیا و کمی اینجا بنشین. به قدر یک استکان چای خستگی ات را در کن و راهی زندگی شو☕🌹...
مشاهده در ایتا
دانلود
🌞روز را تقسیم کنیم بارقه ی امیدش برای ما روشنایی روزش برای گل ها🌻🍃 آواز پرندگانش برای ما سکوتش برای گل ها🌹🍃 رقص سپیده دمش برای ما تشنگی نور خورشیدش برای گل ها🌸🍃 روزتون زیباتون دلنشین و زیبا💐 ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔🍁𖣔༅═┅─ @koocheyEhsas ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔🍁𖣔༅═┅─
من نمیخواهم که دستی باشم اندر پشت تو پشت در پشت توام،اینگونه بالا میشود خانه ات امن و دمت گرم و اجاقت گرمتر واژه از من ،چشم از تو،شعر غوغا میشود... 🍃
مبیّنات
🔸 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔸 📗 رمان #شاخه_زیتون 🌿 یک #دخترانه_امنیتی 🧕 🖊نویسنده: #فاطمه_شکیبا #قس
🔸 🔸 📗 رمان 🌿 یک 🧕 🖊نویسنده: (قسمت آخر) نگاهی به شعله آتش می‌اندازم که راهم را بسته است. چندان بزرگ نیست. از ماشین پیاده می‌شوم و کپسول آتش‌نشانی را از صندوق عقب درمی‌آورم. زیر لب آیت‌الکرسی می‌خوانم و راه می‌افتم سمت آتش. اخم‌هایم را در هم می‌کشم و حالتی عصبانی به خودم می‌گیرم. چادرم را دور کمرم می‌بندم و با کپسول، آتش را خاموش می‌کنم. حتما مردمی که تا الان داشتند به جوان چماق به دست نگاه می‌کردند، دارند با تعجب به من نگاه می‌کنند. یکی از جوان‌ها به طرفم می‌دود و داد می‌زند: -هوی خانم چکار می‌کنی؟ مردم هرچه نجابت به خرج داده‌اند، این‌ها پرروتر شده‌اند. باید یک نفر بزند توی دهنشان تا دیگر خیال آشوب و آتش‌بازی به سرشان نزند. جوان سنی ندارد، شاید حتی بیست سالش هم نشده باشد. صدایم را تا حد ممکن بالا می‌برم و چشم‌غره می‌روم برایش: -چیه؟ چرا نمی‌ذارین مردم برن؟ دوتا دیگر از جوان‌ها می‌آیند سمتم. خودم را نمی‌بازم. با پا، به چوب‌های خشک سوخته لگد می‌زنم که راه باز شود. جوان چماق به دست داد می‌زند: -خانوم برا خودت دردسر درست نکن! برو تو ماشینت! می‌زنم به پررویی، خیز می‌گیرم و قبل از این که فکر کند، چماقش را از دستش می‌قاپم و فریاد می‌زنم: -غلط کردی! برین پی کارِتون بذارید مردم زندگیشونو بکنن! جوان‌ها با تعجب به من نگاه می‌کنند، مردم هم. یکی‌شان می‌خواهد حمله کند به طرفم اما قبل از این که حمله کند، دوباره داد می‌زنم: -بیای جلو پاهاتو قلم می‌کنم! جوان سر جایش میخکوب می‌شود. چماق را به گوشه‌ای پرت می‌کنم و می‌روم به طرف ماشین. مردمی که تا الان جمع شده بودند و نگاه می‌کردند، جسارت پیدا کرده‌اند و دستشان را روی بوق گذاشته‌اند. آشوبگرها هم کم‌کم خودشان را جمع می‌کنند. ترسوتر از آنند که فکر می‌کردم. وای به وقتی که آدم ترسو احساس قدرت کند... سوار ماشین می‌شوم و پایم را روی گاز می‌فشارم تا به بیمارستان برسم... این ناچیز، تقدیم به تمام بانوان شهید و مادرشان حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام. فاطمه شکیبا، بهار و تابستان 1399 والعاقبه للمتقین. والسلام.​ 🖊 دوستانی که سوال دارند پیرامون رمان شاخه ی زیتون نویسنده خانم شکیبا در گروه زیر حاضر برای پاسخگویی است👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3736666156C97963cfca1
شوخی مکن ای یار که صاحب نظرانند بیگانه و خویش از پس و پیشت نگرانند کس نیست که پنهان نظری با تو ندارد من نیز بر آنم که همه خلق بر آنند 🍃
حال و احوالِ دلم ، از سرِ شب بد شده بود عقلِ بیچاره یِ من ، باز مردد شده بود لرزه ها بر دلِ دیوانه یِ من می افـتاد یک نفر شکلِ تو از کوچه یِ ما رد شده بود 🍃
‌‌‌ ✨حضرت محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلم) فرمودند: 🌸من ادب آموخته خدا هستم و على، ادب آموخته من است. پروردگارم مرا به سخاوت و نيكى كردن فرمان داد و از بخل و سختگيرى بازَم داشت. در نزد خداوند عزّوجلّ چيزى منفورتر از بخل و بد اخلاقى نيست. بد اخلاقى، عمل را ضايع مى كند، آن سان كه سركه عسل را.✨☝️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خانه ات آباد ای دل ، بَس خرابم کرده ای چون طبیب حاذقی ، اکنون جوابم کرده ای من که عمری پا به پایت آمدم تا کوی یار از چه رو اکنون چنین، در غصه خوابم کرده ای 🍃
💐🍃الهی امروز برایتان همان روزی باشد که می‌خواهید👌 همان‌هایی را ببینید که دوست‌شان دارید همان حرف‌هایی را بشنوید که دلتان می‌خواهد😍 و همه چیز همان جوری پیش برود که آرزویش را دارید👌 سهم امروزتان از زندگى خوشبختى به سبکِ خودتان😘 ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔🍁𖣔༅═┅─ @koocheyEhsas ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔🍁𖣔༅═┅─
خانه ات آباد ای دل ، بَس خرابم کرده ای چون طبیب حاذقی ، اکنون جوابم کرده ای من که عمری پا به پایت آمدم تا کوی یار از چه رو اکنون چنین، در غصه خوابم کرده ای 🍃 ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔🍁𖣔༅═┅─ @koocheyEhsas ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔🍁𖣔༅═┅─
خاک بودم پرتو مهر تو دیدم زر شدم قطره ای بودم به بحر لطف تو گوهر شدم ... 🍃