مُــبـهَـــم | MOBHAM
قسمبهخاکشلمچهکه
بویشهدارامیدهد❤️🩹!'
این را من به جوانها میگویم ؛
دنبال ِتعلقات پَست نباشیم ،
همه ما ، راهی به یک سمت هستیم !🌱
[#حاج_قاسم_سلیمانی 🎙]
「⤷⊹ @mobhaa_m 🦋 ⃟⃟◇.」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خداهیچبندهایرو
انقدرکوچیکنکنهکه
نهایتافتخارشمارکگوشیشباشه . . ☁️🌎
「⤷⊹ @mobhaa_m 🦋 ⃟⃟◇.」
ولیمنحضورآدما
توروزایسخت،
باجزئیاتیادممیمونه.. 🪐✨
「⤷⊹ @mobhaa_m 🦋 ⃟⃟◇.」
مُــبـهَـــم | MOBHAM
✨🕊✨🕊✨🕊✨🕊✨ 🕊✨🕊✨🕊✨🕊✨ ✨🕊✨✨🕊✨ 🕊✨🕊✨ ✨🕊 #پـرندهٔ_خوشبختـي 💕🗒 #قســمت_98 _سلام. ممنونم در اتاق را بست و ن
✨🕊✨🕊✨🕊✨🕊
🕊✨🕊✨🕊✨🕊
✨🕊✨✨🕊✨
🕊✨🕊✨
✨🕊
#پـرندهٔ_خوشبختـي 💕🗒
#قســمت_99
: حله بگو.
نکنه پدربزرگم پیدا شده باشد بدبخت میشوم اگر چنین شود قطعاً همین که پیدا شود به بدترین نحو ممکن هم من و هم او را میکشتند.
دیر جواب میداد و تا صدای موبایل بلند شد دلم عین سیر و سرکه میجوشید.
:حقیقتاً خواستم بهت هشدار بدم.
عزیزانت دارن توی چنگم میافتن
البته خیلی وقته توی چنگم هستم پیشرفت و خواستم باهات در میون بزارم..
چشم بستم و موبایلم را کنار گذاشتم نمیخواستم ذهنم را بیشتر مختل کند گیتارم را برداشتم و بعد از قفل کردن در اتاق شروع کردم به نواختن خسته بودم و شاید اینگونه کمی آرام میشدم چشمانم را بستم و گوشم را به صدای تارهایش سپردم آرامش میتوانست در قالب خیلی چیزها ظاهر شود همین لحظه صدای آهنگ گل سنگم که مینواختم شده بود یک آرامش محض...
همه چیز همان گونه که لازم است... پیش میرود
البته ظاهراً این گونه است.
دستی به کت سفیدم کشیدم و شالی که حاج خانم برایم خریده بود را روی موهایم کشیدم.
برای یک ثانیه فکر کردم همه چیز خواب است.. نقشه بچه گانه که کشیده بودم من را زن حاج امیر میکرد درست و غلط بودن از توانم خارج شده بود از پلهها پایین رفتم و با همان لبخند نصفه و نیمه بدون اینکه کسی را نگاه کنم سر سفره عقد نشستم.
برای من آن هم در سن ۱۹ سالگی، ازدواج، حتی خوابش هم مضحک بود
عاقد شروع کرد خطبه عقد را خواندن و سپس زیر چشمی نگاهم کرد.
_عروس خانم وکیلم؟.
✨🕊✨🕊✨🕊✨🕊✨🕊
🕊✨🕊✨🕊✨🕊✨
✨🕊✨✨🕊✨
🕊✨🕊✨
✨🕊✨
🕊
#پـرندهٔ_خوشبختـي 💕🗒
#قســمت_100
هیچ وقت فکر نمیکردم با مردی که عاشقش هستم آنقدر ذلت بار ازدواج کنم
اصلاً انگار من را به زور و جبر و فقط به خاطر حفظ آبرو باید عقد کند.
وقتی جوابی ندادم حاج خانم اخم کرد و زیر لب لیچار بارم کرد
_ با اجازه پدرم و آقا جونم بله..
حاج امیر نفس آسوده ای کشید و با لبخند زورکی نگاهم کرد. باچشمهای اشکبار نگاهش کردم..
_مرسی که پشتم بودی..
لبخندش کمی کش آمد
_ شما ناموس این خانواده هستی..
اشکم جهید
به تندی از جایش بلند شد
_ من برم مجلس مردونه..
فرار کرد اما من با آسیه و حاج خانم چه کار کنم حاج خانم خیلی سریع جلو آمد دم گوشم پچ زد:
_ ببین چی میگم هرجور که شد زنش شدی بچه من واسه این پسر دختر عاقل و خانومی زیر نظر داشتم اما توی جلف نصیب شدی..
خم شد و دستم را گرفت
_ من هیچ وقت راضی نبودم تو رو به این خونه بیارن حالا هم که اومدی و دردسر شدی
بمون و ببین چطوری واسه پسرم جلوی جفت چشات زن میگیرم..
حلقه را دستم کرد و پیروزمند لبخند زد.
صدای دست و کف حضار بلند شد و چشمان من چفت هم شد.
,,,🌸ادامـہ داࢪد🌸 ,,,