✨🕊✨🕊✨🕊✨🕊✨
🕊✨🕊✨🕊✨🕊✨
✨🕊✨✨🕊✨
🕊✨🕊✨
✨🕊
🕊
#پـرندهٔ_خوشبختـي 💕🗒
#قســمت_106
سر تکان دادم.
_کاش خبر تهران رفتن و یکم دیرتر میدادی حداقل سر تکان داد گفتم دیگه ببخشید کار خیلی عجلهایه اینو سرتون کنید ترانه خانم..
لعنتی هنوز هم خانم من را خطاب میکرد به قول احمد جم ای بر گور پدر آنکه ادب یادش داد
با حالات عصبی چادری که سرم بود را برداشتم و کف حیاط پرت کردم..
_چادر سرم نمیکنم..
چشمانش کمی گرد شد.
_واسه چی الان مگه نگفتی بیارمش..
_هوا سرده دوست دارم پالتو بپوشم.
_خب باشه زیرش بپوش اونا هم.
پوزخند زدم
_من نمیخوام چادر سرم کنم کلاً.. زوره؟
آب دهانش را قورت داد
_ شلوارتو نگاه کن با این میشه همین طوری بیرون رفت؟
زبانم را غنچه کردم و با ناز بعد از اینکه به آرامی دستم را به دستش کشیدم چادر خاکستری رنگی را از دستش کندم و سرم کردم سر کردن که چه عرض کنم همین گونه برای ناز و کرشمه بیشتر دورم بود..
چشمانش اندکی قرمز شد
و رو گرفت
_استغفرالله.
شلوارتون چاک داره کل محل ساق پاتون رو میبینن اینجوری که ترانه خانم.
آرام خندیدم و چادرم را شلتر گرفتم
_ تو هم دید بزن
دستی به موهای مشکی و مواجش کشید.
خدا یاری کند
قلبی را که در آرزوی چیزیست
که تقدیرش نیست ...🌱☁️
「⤷⊹ @mobhaa_m 🦋 ⃟⃟◇.」
یاربّکُجارویم؟
کهدرزیرِآسمانهرجاکهمیرویم
چُوزندانگرفتهاست❤️☁️
「⤷⊹ @mobhaa_m 🦋 ⃟⃟◇.」
مُــبـهَـــم | MOBHAM
✨🕊✨🕊✨🕊✨🕊✨ 🕊✨🕊✨🕊✨🕊✨ ✨🕊✨✨🕊✨ 🕊✨🕊✨ ✨🕊 🕊 #پـرندهٔ_خوشبختـي 💕🗒 #قســمت_106 سر تکان دادم. _کاش خبر تهران
✨🕊✨🕊✨🕊✨
🕊✨🕊✨🕊✨
✨🕊✨✨🕊
🕊✨🕊✨
✨🕊
#پـرندهٔ_خوشبختـي 💕🗒
#قســمت_107
_چاک شلوار پیشکش چادر و دور کمرتون سفت کردین برآمدگیهای بدنتون هم...
الله اکبر
نفسی گرفت و نگاهم کرد.
چند قدم جلو رفتم
_ حلال شدم شروع کردی دید زدن؟
باز شروع کرده بود...
اما امیر علی چشم بست و نفس عمیقی کشید
_برو خونه صحبت میکنم بیرون نمیخواد بریم..
چشمهایم را بازتر کردم.
_غیرتی شدنتو دوست دارم مثل این دختر ساده معصوم ها هستن خوشم میاد رگ غیرتت باد کنه و داد و هوا را بندازی..
ذوق میکنم. البته داد و هواری نبود اما همین سرخ شدن و رگ قلمبه کردنا خودش جای امیده..
چشمکی زدم و به سوی خانه قدم برداشتم در حیاط را به حدی محکم بست که چشمهایم ناخودآگاه روی هم چفت شد و دستهایم را مشت کردم.
صدای قدمهایش را دنبالم میشنیدم بدون توجه وارد خانه شدم و به اتاقم پناه بردم رسماً از دست حاج خانم فراری بودم لباسهایم را درآوردم و بعد از شستن صورتم برای خودم رختخواب انداختم تا کمی استراحت کنم.
تنها راهی که این روزها آرام میشدم خوابیدن بود خدا را شکر که کسی هم مزاحم نشد.
قبل از خواب به عیسی پیام دادم.
که هر وقت دستش خالی شد حتماً تماس بگیرد و بعد با خیال راحت چشم بستم.
بیخیالی در ذات من بود.. چیزی هم غیر از این نیست.
****
این را هم بگویم اولین صبح متاهلی من با صدای اذان شروع شد و به دنبالش صدای صدای غرغرهای حاج خانم به گوشم خورد.
_این عروس دردونه رو نمیخوای بیدار کنیم حاج آقا؟
_لازم نیست خانم.
از همین جا بوسی برای حاج بابا فرستادم و بعد از کش و قوس حسابی بدون توجه به اینکه یک لباس کوتاه به تن دارم از اتاق بیرون زدم.
,,,🌸ادامـہ داࢪد🌸 ,,,
آدماموقعِنياز،
انقدرباهاتخوبميشنكهمیگی؛
خداكنههميشهمُحتاجبمونن":)🦦🍂
「⤷⊹ @mobhaa_m 🦋 ⃟⃟◇.」
یکی بود یکی نبود
غیر از خدا هیچکس نبود!
«این کل داستان افرینش است»🌱🌎
「⤷⊹ @mobhaa_m 🦋 ⃟⃟◇.」
خدایا..
باقیماندهی غیبتِ
صاحبمان را به ما ببخش..❤️🩹
#امام_زمان
「⤷⊹ @mobhaa_m 🦋 ⃟⃟◇.」
مُــبـهَـــم | MOBHAM
-
چون صبرت زیاد بود.
گمان کردند
چیزی حس نمیکنی. . . 🥀
خواستم بگم
اون امتحانی که تو دبیرستان خراب کردی و معدلت رو آورد پایین و بخاطرش کلی ناراحت شدی و کلی حرف شنیدی،
الان تو زندگیت هیچ اهمیتی نداره… زندگی همینه!🌿❤️
#خانوم_مبهم . .
ادب
جذاب ترین
و کاریزماتیک ترین
ویژگی یک انسانه. . . 👀☁️
「⤷⊹ @mobhaa_m 🦋 ⃟⃟◇.」