eitaa logo
مبین
129 دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
1.8هزار ویدیو
199 فایل
دسترسی به مطالب محتوایی از سایت : Www.serajnet.org Www.monirnet.ir
مشاهده در ایتا
دانلود
🪦🪦🪦 ⛓️⛓️ 🔔 سه دقیقه در قیامت ۶۰ {یا زهرا (س)} . . خیلی ناراحت بودم.بسیاری از اعمال خوب من از بین رفته بود.😔 *چیز زیادی در کتاب اعمالم نمانده بود.از طرفی به صدها نفر در موضوع حق الناس بدهکار بودم که هنوز به برزخ نیامده بودند.* . برای یک لحظه نگاهم به دنیا و به منزل خودمان افتاد.همسرم که ماه چهارم بارداری را می گذراند،بر سر سجاده نشسته بود وبا چشمانی گریان😭 خدارا به حق حضرت زهرا علیهاالسلام قسم می داد که من بمانم.🤲 . نگاهم به سمت دیگری رفت .داخل یک خانه در محله خود ما ،دو کودک یتیم ،خدا را قسم می دادند که من برگردم .آنها به خدا می گفتند : خدایا،ما نمی خواهیم دوباره یتیم شویم. . . این را بگویم که خدا توفیق داد که هزینه های این دو کودک یتیم را می دادم وسعی می کردم برای آنها پدری کنم . آنها از ماجرای عمل خبر داشتند و همینطور با گریه از خدا می خواستند که من زنده بمانم. . به جوانی که پشت میز بود گفتم : دستم خالی است نمی شود کاری کنی که من برگردم ؟ . نمی شود از مادرمان حضرت زهرا علیهاالسلام بخواهی که مرا شفاعت کند.شاید اجازه دهند تا من برگردم و حق الناس را جبران کنم .یا کارهای خطای گذشته را جبران کنم. . . جوابش منفی بود.اما باز اصرار کردم .گفتم از مادرمان حضرت زهرا علیهاالسلام بخواه که مرا شفاعت کنند. . **لحظاتی بعد ،جوان پشت میز نگاهی بمن کردو گفت : بخاطر اشکهای این کودکان یتیم و بخاطر دعاهای همسرت و دختری که در راه داری ودعای پدرومادرت ،حضرت زهرا علیهاالسلام شفاعت نمود تا برگردی.* 🌷🌷🌷 .* به محض اینکه بمن گفته شد :(برگرد) یکباره دیدم که زیر پای من خالی شد !😨 . تلویزیون های سیاه وسفید قدیمی وقتی خاموش می شد ،حالت خاصی داشت ! چند لحظه طول می کشید تا تصویر محو شود . . مثل همان حالت پیش آمد و من یکباره رها شدم ... . . ادامه دارد... 🔔 ⛓️⛓️ 🪦🪦🪦
Part03_حماسه حسینی.mp3
7.83M
🎙🎙کتاب صوتی ( پادکست) " حماسه حسینی " اثر استاد شهید مرتضی مطهری( ره) بصورت با صدای قسمت 3⃣ ➖➖➖➖➖➖➖➖ @parchamdarane_enghelabi_hozeh116
Poyanfar - Azam Allah Ojorana (128).mp3
4.06M
اعظم الله اجورنا بمصابنا بالحسین ... eitaa.com/Reyhaan313 rubika.ir/Reyhaan313 t.me/Reyhaan313
🔸امام على عليه السلام فرمودند: ✨«التَّكلُّفُ مِن أخلاقِ المُنافِقينَ»✨ ༺✿تكلّف، از اخلاق منافقان است✿༻ 📚غررالحكم، حدیث۱۱۷۶
💢 تفسیر زیبای استاد مطهری از جمله معروف امیرالمؤمنین (ع) 🔸علی(ع) حالت خودش و روحیه خودش را این طور شرح می‌دهد: 🔹«وَ اللهِ لَوْ اُعْطیتُ الاَْقالیمَ السَّبْعَةَ بِما تَحْتَ اَفْلاکها عَلی اَنْ اَعْصِی اللهَ فی نَمْ لَةٍ اَسْلُبُها جُلْبَ شَعیرَةٍ ما فَعَلْتُهُ». 🔹«به خدا قسم اگر تمام آنچه در زیر قبه آسمان است به من بدهند برای اینکه به یک مورچه ظلم کنم به اینکه پوست جوی را از او بگیرم، نمی‌کنم». 🔸یعنی تمام دنیا در نظر من آن مقدار ارزش ندارد که به یک مورچه ظلم کنم. علی(ع) در این جمله خود، ارزش دنیا و مُلک دنیا را پایین نیاورده، ارزش حق و عدالت را بالا برده. نمی‌خواهد بگوید دنیا و آنچه در زیر آسمان است چون خیلی بی‌قیمت است من آن را در ازای یک عمل کوچک ـ که ظلم به مورچه است ـ نمی‌خواهم، بلکه می‌خواهد بفرماید که ظلم اینقدر بزرگ است که تمام مُلک دنیا با کوچکترین افراد ظلم ـ که ظلم به مورچه است به گرفتن پوست جوی از دهانش ـ برابری نمی‌کند. 🔸سعدی در همین مضمون می‌گوید: 🔹دنیا نیرزد آنکه پریشان کنی دلی 🔹زنهار بد مکن که نکرده است عاقلی 🔸سعدی هم نمی‌خواهد بگوید که دنیا اینقدر کم‌ارزش است که به یک پریشان کردن دل که چیز کوچکی است نمی‌ارزد؛ می‌خواهد بگوید پریشان کردن دل آنقدر مهم است که به بهای تمام دنیا هم نباید قبول کرد. 📗 بیست گفتار، ص۶۹
🌷امام صادق (علیه السلام): ‌ (خداوند) مردمى را به مصيبت ها گرفتار كرد، ولى آنان كردند، در نتيجه، آن مصيبت ها براى آنان به نعمت تبدیل شد. ‌ 📗تهذيب‌الأحكام ج۶ ص۳۷۷
✍امام علی (علیه السلام ): در آخرالزمان برکت از سال و ماه و روز و هفته و ساعت برداشته می شود. هر سالی به قدرت یک مه، و هر ماهی به قدر یک هفته، و هر هفته ای به اندازه یک روز، و هر روزی به قدر یک ساعت می گذرد و در آن زمان سختیها بسیار شده و عمرها کوتاه می گردد. 📚 کنز العمال، ج ١۴، ص ٢۴۴ ⚠️ زمان هم برکت ندارد ..!! (اشاره به مشغله های کاری و فکری مردم آخرالزمان دارد که متوجه گذشت سریع عمر و زمان نیستند) ┄┅┅❅💠❅┅┅┄
ثواب تایپ این کتاب هدیه بروح پاک : سردار دلها و سرباز وطن شهید حاج قاسم سلیمانی 🖤🏴
♦️♦️♦️ 🦋🦋 ✨ سه دقیقه در قیامت -۶۱ {بازگشت} . . کمتر از لحظه ای دیدم روی تخت بیمارستان خوابیده ام وتیم پزشکی مشغول زدن شوک برقی به من هستند. دستگاه شوک چند بار به بدن من وصل کردند و به قول خودشان؛بیمار احیا شد. . . روح به جسم برگشته بود،حالت خاصی داشتم. هم خوشحال بودم که دوباره مهلت یافته ام و هم ناراحت بودم که از آن وادی نور،دوباره به این دنیای فانی برگشته ام . . . پزشکان بعد از مدتی کار خودشان را تمام کردند. در واقع غده خارج شده بود و در مراحل پایانی عمل بود که من سه دقیقه دچار ایست قلبی شدم. بعد هم با ایجاد شوک،مرا احیا کردند. . . من در تمام آن لحظات،شاهد کارهایشان بودم. پس از اتمام کار،مرا به اتاق مجاور جهت ریکاوری انتقال داده و پس از ساعتی،کم کم اثر بیهوشی رفت و درد و رنج ها دوباره به بدنم برگشت. . . حالم بهتر شد و توانستم چشم راستم را باز کنم،اما نمی‌خواستم حتی برای لحظه‌ای از آن لحظات زیبا دور شوم. من در این ساعات،تمام خاطراتی که از آن سفر معنوی داشتم را با خودم مرور میکردم. . . چقدر سخت بود . چه شرایط سختی را طی کردم. من بهشت برزخی را با تمام نعمت‌هایش دیدم. من افراد گرفتار را دیدم. من تا چند قدمی بهشت رفتم. . . من مادرم حضرت زهرا (س) را با کمی فاصله مشاهده کردم. من مشاهده کردم که مادر ما چه مقامی در دنیا و آخرت دارد. برایم تحمل دنیا واقعا سخت بود. . . ادامه دارد...... ✨ 🦋🦋 ♦️♦️♦️
♦️♦️♦️ 🦋🦋 ✨ سه دقیقه در قیامت -۶۲ {بازگشت} قسمت دوم . . دقایقی بعد،دو خانم پرستار وارد سالن شدند تامرا را به بخش منتقل کنند. آنها می‌خواستند تخت چرخدار همرا با آسانسور منتقل کنند. . . همین که از دور آمدند، پس از مشاهده چهره ی یکی از آنان واقعا وحشت کردم. من او را مانند یک گرگ می دیدم که به من نزدیک می شد! . . مرا به بخش منتقل کردند. برادر و برخی از دوستانم بالای سرم بودند. یکی دو نفر از بستگان ما می‌خواستند به دیدنم بیایند. ‌. . آنها از منزل خارج شده و به سمت بیمارستان در راه بودند. من این را به خوبی متوجه شدم! یکباره از دیدن چهره باطنی آنها وحشت کردم. بدنم لرزید. . . به یکی از همراهان گفتم: تماس بگیر و بگو فلانی برگرده. تحمل هیچکس را ندارم. احساس می کردم که باطن بیشتر افراد برایم نمایان است. باطن اعمال و رفتار و.... . . به غذایی که برایم می آوردند نگاه نمیکردم. میترسیدم باطن غذا را ببینم. اما از زور گرسنگی مجبور بودم بخورم. . . دوست نداشتم هیچ کس را نگاه کنم. برخی از دوستان آمده بودند تا من تنها نباشم،اما نمی دانستند که وجود آنها مرا بیشتر تنها می کرد! . . بعد از ظهر تلاش کردم تا روی خودم را به سمت دیوار برگردانم. می‌خواستم هیچکس را نبینم. اما یکباره رنگ از چهره ام پرید! من صدای تسبیح خدا را از در و دیوار می شنیدم. . . دو سه نفری که همراه من بودند،به توصیه پزشک اصرار می‌کردند که من چشمانم را باز کنم. اما نمی دانستند که من از دیدن چهره اطرافیان ترس دارم و برای همین چشمانم را باز نمیکنم. . . آن روز در بیمارستان،با دعا و التماس از خدا خواستم که این حالت برداشته شود. من نمی‌توانستم اینگونه ادامه دهم. با این وضعیت،حتی با برخی نزدیکان خودم نمی‌توانستم صحبت کرده و ارتباط بگیرم! . . ادامه دارد..... ✨ 🦋🦋 ♦️♦️♦️