eitaa logo
مُـبـتَــلا
519 دنبال‌کننده
317 عکس
151 ویدیو
0 فایل
✅ شاید برخی ابتلائات ، مقدمه ی بعضی اِفاضات باشد!  📨 معمولا دوست دارم وقایع و اتفاقات رو ثبت کنم ❣️وقتی دلم میگیره دست به قلم میشم! یه جورایی نوشتن آرومم میکنه! 🖋دست نوشته های یک لباس شخصی آی دی من: @sh_amirhossein
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام مرز خسروی به علت ازدحام جمعیت به طور موقت مسدود گردیده! لطفا به مرز های دیگر مراجعه فرمایید🌷
این مسیری که چند سالی هست از آن پیاده روی میکنم به سمت کربلا مسیریه که از کاظمین میاد به سمت کربلا... ایرانی خیلی کمه و موکب داران به شدت به زوار ایرانی احترام میکنند! بعضی زوارایرانی واقعا محترم هستن و خوش‌برخورد، باملاحظه، رعایت نکات ریز رو می‌کنن، وقتی برای کسی مشکلی پیش میاد انگار برای خودشون پیش اومده، برای راست‌وریس کردنش کمک می‌کنن. با احترام با موکب داران و مردم عراقی برخورد میکنند، واقعا زائرن.... برعکس بعضی دیگه...
مُـبـتَــلا
این مسیری که چند سالی هست از آن پیاده روی میکنم به سمت کربلا مسیریه که از کاظمین میاد به سمت کربلا..
در کل، جای عجیبیه. توی یکی از بهترین مکان‌های دنیا هم قشنگ‌ترین آدم‌ها رو می‌بینی، هم بلانسبت شما بی‌شعورترین‌ها رو.... قدم‌زدن توی یه مسیرِ هرچند مقدس روی شما همون تاثیری رو داره که تحصیلات یا پول بر شعور....
ارباب ماست آنکه بدون غرور و ناز دورش شلوغ بود و سراغ گدا گرفت
دعاگوتونم...
یکی توی موکب گفت "مای اخی شای می‌خواد"، و صاحب‌موکب فهمید این داره چی می‌گه. امت واحده چیه، داریم یه زبان واحده می‌سازیم....
نجف به رقص درآرد مرا به رغم کسالت...
ابن سیرین كسی را گفت: چگونه‏ ای؟! گفت: چگونه است حال كسی كه پانصد درهم بدهكار است، عیال وار است و هیچ چیز ندارد؟ ابن سیرین به خانه خود رفت و هزار درهم آورد و به وی داد و گفت: پانصد درهم به طلبكار بده و باقی را خرج خانه كن و لعنت بر من اگر پس از این حال كسی را بپرسم! گفتند: مجبور نبودی كه قرض و خرج او را بدهی. گفت: وقتی حال كسی را بپرسی و او حال خود بگوید و تو چاره ‏ای برای او نیندیشی، در احوالپرسی منافق باشی... کتاب هزار و یک حکایت اخلاقی @mobtalai
وقتی رسیدیم ورودی شهر کربلا با انبوه جمعیت مواجه شدیم... تا چشم کار میکرد زائر بود که طرف حرم سرازیر بودن... مثل جمعیتی خسته و بریده که لاجرم جسم خودشون میکشونن به طرف منبع انرژی و آرامش... منم مثل بقیه جسم خسته ام رو به سوی همه ی خوبی ها میکشوندم... تو حال خودم بودم و از کوله بار گناه و خستگی و دلشکستگی کمرم خم شده بود... بغضم راه نفسم رو بسته بود... منتظر یه جرقه بودم که خودمو خالی کنم... یهو نوید برگشت آروم در گوشم گفت خب رسیدیم کربلا! برای خیلیا نوشتن آخرین کربلاشون رو هم اومدن...تیک خورد جلو اسم شون... این حرفش مثل یه باد خزان پائیزی پیچید توی گوشم... نگاه کردم... انگار حرفش رفت سمت آدم ها! به خیلی ها اصابت کرد و از کنار خیلی ها گذشت... تمام بدنم به لرزه افتاد... بغضم ترکید... کاش اگر این اخرین زیارتمه همینجا بمیرم... حرفش رفت رفت رفت بین جمعیت همان خیلی هایی که آخرین سفرشان بود را پیدا کرد... نکند به ماهم خورد و خودمان نفهمیدیم... نمیدانم... @mobtalai
لبخندش ناشی از قدرتش بود، وگرنه درون پرآشوبی داشت. @mobtalai
گاهی قلبت برای پذیرش چیزی که ذهنت از قبل میدونسته به زمان بیشتری نیاز داره...