سومین بخش گزارش تصویری از رونمایی
یکشنبه دهم تیرماه، اولین دورهمی و رونمایی از مدام یک (کتاب) در شهرکتاب مرکزی برگزار شد.
روزی که همهٔ ما منتظرش بودیم.
احسان عبدیپور، روایتِ «دیگر چاپ نمیشود» که برای شمارهٔ اول نوشته بود را خواند.
فاطمه ذجاجی داستانی از میثاق رحمانی را که دیگر بینمان نیست خواند.
بهنام ادیب با نوازندگی استادانهاش، دورهمی را لذتبخشتر کرد.
مرتضی کاردر از مجله و مطبوعات برایمان گفت.
آزاده رباطجزی با داستانش ما را به جایگاه وصال خیابان انقلاب برد.
مصطفا جواهری هم از مدام برایمان صحبت کرد.
برایمان یکشنبه یک روز خاطرهانگیز شد.
جای همهٔ دوستان مدام که پیشمان نبودند خالی بود.
👇👇👇👇👇👇
مدام؛ یک ماجرای دنبالهدار | @modaam_magazine
📷 بخش سوم گزارش تصویری رونمایی و دورهمی مدام یک (کتاب)
مدام؛ یک ماجرای دنبالهدار | @modaam_magazine
آخرین گزارش تصویری از رونمایی
یکشنبه دهم تیرماه، اولین دورهمی و رونمایی از مدام یک (کتاب) در شهرکتاب مرکزی برگزار شد.
روزی که همهٔ ما منتظرش بودیم.
احسان عبدیپور، روایتِ «دیگر چاپ نمیشود» که برای شمارهٔ اول نوشته بود را خواند.
فاطمه ذجاجی داستانی از میثاق رحمانی را که دیگر بینمان نیست خواند.
بهنام ادیب با نوازندگی استادانهاش، دورهمی را لذتبخشتر کرد.
مرتضی کاردر از مجله و مطبوعات برایمان گفت.
آزاده رباطجزی با داستانش ما را به جایگاه وصال خیابان انقلاب برد.
مصطفا جواهری هم از مدام برایمان صحبت کرد.
برایمان یکشنبه یک روز خاطرهانگیز شد.
جای همهٔ دوستان مدام که پیشمان نبودند خالی بود.
👇👇👇👇👇👇
مدام؛ یک ماجرای دنبالهدار | @modaam_magazine
📷 بخش آخر گزارش تصویری رونمایی و دورهمی مدام یک (کتاب)
مدام؛ یک ماجرای دنبالهدار | @modaam_magazine
سلام.
عصر پنجشنبهتون بخیر. 💚
اینجا مفصلا توضیح دادیم که چرا مجلات با چند روز تاخیر داره تحویل پست میشه.
هم عذرخواهی میکنیم بابت این تأخیر و هم اینکه خیلی خوشحالیم دوستانی داریم که شوق رسیدن و مطالعهٔ مدام رو دارند.
👈 مدام رو از اینجا تهیه کنید. 👉
مدام؛ یک ماجرای دنبالهدار | @modaam_magazine
قسمتی از یادداشت مدیرمسئول در شمارهٔ اول را با هم بخوانیم:
...گرچه آرشیو خوبی از مجلات دارم ولی این روزها مجلۀ جانداری پیدا نمیکنم تا به دوستانم معرفی کنم یا در کلاسهایم بهشان ارجاع بدهم. اگر هم دو سه مجلۀ قوی توی میدان باشد باز هم جا برای مجلههای خوب دیگر باز است. جرقۀ راهاندازی یک مجله از اینجا زده شد. «مدام» تلاش من و یک تیم کاربلد، برای پر کردن جای خالی مجلهای جاندار در فضای فرهنگیادبی کشور است.
مجلهها جریانسازند، آدمهای نو به جامعۀ ادبی معرفی میکنند، نوشتههایی تازه از نویسندههایی معروف منتشر میکنند، دایرۀ دوستداران ادبیات را گسترش میدهند و دلهای اهل ادبیات را به هم نزدیک میکنند. اینها همان چیزهایی است که این روزها کم داریم.
«مدام» دغدغۀ همیشگی من بوده و حالا که سر و شکل گرفته و هویتی محسوس پیدا کرده، دوست دارم به شما معرفیاش بکنم:
این دوماهنامۀ «مدام» است که شما انتخابش کردهاید. مجلهای که مسئلهاش پرداختن به ادبیات داستانی است، دلش میخواهد آدمها خوشحال باشند، توی دست همهشان کتابی مجلهای چیزی مرتبط با ادبیات باشد، ایران را دوست داشته باشند و دلشان گوشهٔ امنی بخواهد تا به دور از زشتیها و تلخکامیها، همراه متنهای خوب زندگی کنند.
#محمدرضا_جوان_آراسته
مدام؛ یک ماجرای دنبالهدار | @modaam_magazine
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یک ماجرای دنبالهدار
تیزر تصویری روز رونمایی اولین شمارهٔ مدام
مجلهٔ مدام را از وبگاه مدام تهیه کنید.👇
www.modaammag.ir
مدام؛ یک ماجرای دنبالهدار | @modaam_magazine
قسمتی از یادداشت سردبیر:
...هر روز باید چاههای پنجاهسالۀ سرویسها را باز میکردم. با چوب، اسید یا هر چیز دیگری که آن تودۀ نه گاز نه مایع را از کف کاسۀ توالت محو میکرد. وسط گاز رودۀ سربازهای یک گردان هفتصدنفره بودم که «محتاجِ کتابها بودن» برایم مسجل شد. «چاهبهچاهِ» براهنی را ورق میزدم و چاه به چاه توالتها را چوب. در شرجی مرزنآباد لباس یشمی زمخت و ضخیم، چسبِ تنم میشد و «عرقریزان روحِ» میرصادقی را میخواندم. صدای سیفون نداشتۀ توالتها سمفونی روزهایم بود و «نوازندۀ همراهِ» نینا بربروا، موسیقی متن شبهایم. سایۀ سبُک فرماندۀ پادگان روی سرم بود که مدرک کارشناسیارشدت بخورد توی سرت وقتی عرضه نداری چاهِ پُرشده با سیمان را باز کنی و «سایۀ سنگین خانم الفِ» پائولو جوردانو، رفیق تنهاییهایم در قُرُقِ سرویس. وقتی بوی تند اسیدسولفوریکی که زورش به گرفتگی چاه نمیرسید، دست میانداخت بیخ گلویم و تهوع را تا پشت حلق همراهی میکرد، «اسباب خوشبختیِ» امانوئل اشمیت بود که زنده نگهم میداشت. آن روزهایی که عصرهای مرزنآباد و «عصرهای کریسکان»، درهم تنیده بودند، برایم حتمی شد. حتمی شد که محتاج کتابها هستم. در تاریکترین روزهای عمرم، با کتابها توانستم گلاویزِ ناامیدی شوم. در ماه آخر سیسالگی. دیر بود ولی بالاخره برایم قطعی شد. دیگران در معنای زندگیشان بهدنبال نجاتبخشی کتابها هستند اما من از جایی که انتظارش را نداشتم این راز را کشف کردم. سیلیِ آبدارِ حقیقت، وجودم را لرزاند. من با همین اتفاق سخیف به ارزشمندی کتابها پی بردم...
#مصطفا_جواهری
مدام؛ یک ماجرای دنبالهدار | @modaam_magazine