فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هیچ وقت یادم نمیره
وقتی رسیدیم از شدت خوشحالی
نمیدونستم چی باید بگم💔💔
میشه این بار بازم آبروداری کنی
واسه ی کربلا خودت یه کاری کنی
راضی باش💔🥺
بلندترینفریاد دنیا ...
اشکیبودکه درنبودنت،بیصدا
از گوشهی چشم های زینب میریخت ...
بسم الله الرحمن الرحیم
والعِشقُ انتظار!
رمان آرزوی محال✨🤍
#پارت۱۲
با صدای آلارم گوشیم پاشدم
داشت اذان صبح رو میگفت
پاشدم وضو گرفتم و سَجادَم رو پهن کردم و نماز خوندم
انقد خسته بودم بلافاصله خوابیدم
ساعت ۱۱ ظهر بود مامانم صدام کرد
مامان:عارفه پاشو از دیروز همش خوابی
پاشو الان یه وخ مهمون میاد
_آخه ساعت ۱۱ ظهر مهمون میاد؟
مامان:یهو دیدی اومد پاشو
_هوفففف
به زور از جام پاشدم و رفتم صورتمو شستم یه چی خوردم
گوشیمو برداشتم و انگار یه تلنگر بود برای اینکه باز دلم بگیره
تصویر زمینه گوشیم شلمچه بود
وای داشتم دیوونه میشدم
چم شده بود چرا انقد گرفته بودم نمیدونستم
انگار دلم پیش شهدا مونده بود💔
۴ روز بعد...
داشتم با ترنم چت میکردم
ترنم:وای عارفه چقد دلم برای شربت های محمد سجاد تنگ شده😂
_وای نگو دلم اونجاس هنوز😂
ترنم:دلت اونجا پیش کی مونده؟😉😂
_هیچکی بابا دلم پیش شهداس🥲
ترنم:ولی من حس میکنم تو از محمد سجاد خوشت میاد
_منننننننن؟اصلاااااا
یهو به خودم اومدم دیدم آره
دلم براش تنگ شده
انگار اون غمی که چند روز پیش تو دلم بود باز برگشت🥲
نکنه این چند روز که دلم گرفته به خاطر اونه؟
به ترنم پیام دادم
_ترنم من حس میکنم دلم براش تنگ شده
ترنم:دیدی گفتم دلت گیرهههه😂
_ترنم دارم جدی میگم
ترنم:خب به آجی بگو
_چی بگم؟😐
ترنم:بگو عاشق شدی😂
چند روز از اون صحبتم با ترنم گذشت
خیلی باهام حرف زد
گفت به آجی بگو شاید تونست حلش کنه
از حسم مطمئن نبودم!
به خاطر همین بیخیالش شدم و نگفتم و سعی کردم فراموشش کنم🥲
ادامه دارد...
https://eitaa.com/rayeheeee
آیدی نویسنده @RAHIL_313l
بسم الله الرحمن الرحیم
والعِشقُ انتظار!
رمان آرزوی محال✨🤍
#پارت۱۳
امروز قرار بود بریم خونه رفیقم حُنِین که از کربلا اومده!
با همه قرار گذاشتیم ساعت ۴ پیش مسجد باشیم
وقتی همه اومدن رفتیم سمت خونه ی حُنِین
رسیدیم و زنگ و زدیم،در باز شد و رفتیم تو
حُنِین رو بغل کردم
_سلام کربلایی زیارت قبول خوش گذشت؟
حُنِین:سلام عارفه جان قربونت بله جای شما خالی
من تازه با حُنِین دوست شده بودم
توی اعتکاف جرقه رفاقتمون خورد و با هم دوست شدیم
حُنِین ازمون پذیرایی نکرد چون ماه رمضون بود
از خاطراتش گفت
منم اشکم دَمِ مَشکَم بود و گریه میکردم🥲
ناراحت بودن ازینکه از شلمچه اومدم
ناراحت بودم ازینکه امام حسین منو حتی یک بارم نطلبیده
گوشیم زنگ خورد و مامانم بود
گفت مهمون داریم و بیا خونه
از همه خدافظی کردم و رفتم سمت خونه
توی کوچه بودم که یه صدای آشنا شنیدم
سرمو بالا گرفتم......
خودش بود
محمد سجاد
با دوستش داشت رد میشد
وای اونجا بود که دلم ریخت و از حسی که دارم مطمئن شدم!
اونم منو دید و سرشو انداخت پایین و منم سرمو انداختم پایین از بغلش رد شدم
یه لباس چهارخونه آبی و سفید و مشکی تنش بود
بغض گلومو فشار میداد نمیدونستم چیکار کنم!
دلو زدم به دریا و به آجی زنگ زدم گفتم شب بیاد مسجد
ادامه دارد...
https://eitaa.com/rayeheeee
آیدی نویسنده @RAHIL_313l
بسم الله الرحمن الرحیم
والعِشقُ انتظار!
رمان آرزوی محال✨🤍
#پارت۱۴
نشسته بودم تو مسجد و منتظر آجی
یه ربع منتظر موندم تا آجی اومد
_سلام
آجی:سلام عارفه جان
_خوبی؟
آجی:ممنون عزیزم تو خوبی؟
_قربونت
آجی:خب برو سر اصل مطلب😂
_چشم😂
آجی راستش من...وایسا یه کلمه درسا پیدا کنم😂
آجی:عاشق شدی میدونم😂خب ادامه بده کی هست؟
_خب چه بهتر😂محمد سجاد
آجی:محمد سجاده اتوبوسسس؟
_بله
آجی:انتخاب خوبی کردی پسره خیلی خوبیه ولی شرایط ازدواج نداره
(آجی چون همسرش با محمد سجاد دوست بود ایشون رو میشناخت)
_ینی چی؟
آجی:یعنی اینکه عارفه جان باید از ذهنت بیرونش کنی این تازه میره دانشگاه و نه پول داره نه کار داره نه خونه و نه ماشین
بابات دخترشو به یه آدمی که هیچی نداره نمیده که قبول داری؟
_بله🥺
درسته از همون اولشم باید بیخیال میشدم
آجی کلی باهام حرف زد و واقعا درست میگفت و منم سعی کردم بیخیال بشم
آجی گفت من تلاشمو میکنم اوکی کنم این قضیرو ولی عارفه جان دل خوش نکن🥲
قبول کردم و از ذهنم بیرونش کردم...
ادامه دارد...
https://eitaa.com/rayeheeee
آیدی نویسنده @RAHIL_313l
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آخررِسَدشبیکهبهجُرمجنونِعشق ؛ مارابهکربلایتوتَبیعدمیکنند :) ...❤️
شور پایانی 2.mp3
8.13M
بارونه کربلا...
مادرتمیشهمهمونکربلـا...(:
#کربلاییسعید_مقدم
#شبجمعههوایتنکنممیمیرم
ـ ـ ـ ـــــــ⊱𑁍𝗝𝗢𝗜𝗡𑁍⊰ـــــــ ـ ـ ـ
'↯𑁍مُدافعـٰانحَـرم
˹ @modafean_haram0313 𑁍"!˼