فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 سرباز داعشی:
اونهایی که به دست من کشته شدن و من سر آنها را بریدم ۹۰۰ نفر بود‼️😳
نزدیک به ۵۰ دختر ۱۵ یا ۱۶ ساله و ۲۰۰ زن بزرگ تجاوز کردم‼️😳😭
⭕️ هر گاه ازت پرسیدن مدافعان حرم برای چی در سوریه و عراق جنگیدند ، بگو برای اینکه این اتفاقات برای تو و ناموست نیفته
#ایرانِ_بیدار
┄┅═✧☫ایرانِبیدار☫✧═┅┄
داستان زندگی و شهادت شهید مدافع حرم شهید حاج حسین بادپا شهیدی که او گفته بودند تو شهید نمی شوی و انگار لیاقت شهادت نداشت :
حسین بادپا به تاریخ ۱۵ اردیبهشت سال ۱۳۴۸ و در خانواده ای مذهبی اهل شهر رفسنجان از توابع استان کرمان به دنیا آمد، تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در شهر محل تولدش سپری کرد اما تقارن سنین نوجوانی او با دوران دفاع مقدس باعث شده بود تمام فکر و خیال حسین مشغول اعزام به جبهه باشد.
اشتیاق حاج حسین به حضور در جبهه ها بالاخره نتیجه داد و او به محض ورود به ۱۵ سالگی عازم جبهه های نبرد با نیروهای بعثی شد، حسین بادپا از آن به بعد مدت ۴ سال تمام را در جبهه ها گذراند و در این مدت به عنوان مسئول محور شناسایی و در مقاطعی هم در مقام فرمانده گروهان یا معاون گردان انجام وظیفه کرد.
روایت چرایی کسب فیض شهادت توسط حاج حسین بادپا :
یادم می آید زمان شهادت علیرضا توسلی (ابوحامد) حاج حسین زانو به زانوی ابوحامد نشسته بود و خمپاره دقیق کنار ابوحامد به زمین خورد، به طور معمول ترکش خمپاره باید با حاج حسین همان کاری می کرد که با ابوحامد کرد.آن خمپاره دست و سر ابوحامد را قطع کرد و نفرات پشت سر او هم شهید شدند اما عجیب بود که برای حاج حسین هیچ اتفاقی نیفتاد و فقط لباس هایش خاکی شد.در یکی از عملیات ها تیر به زیر قلب حاج حسین اصابت کرد، آن روز خون بدن حاج حسین را گرفته بود؛ بچه ها تصور کرده اند حاج حسین در حال شهادت است و شهادتین او را می گفتند، ناگهان حاج حسین چشمانش را باز کرد و گفت من هنوز زنده ام. همه این اتفاقات موجب شده بود اعتقاد خاصی به حاج حسین بادپا پیدا کنم.
شهید مدافع حرم، حاج حسین بادپا
حسین باد پا از افراد بسیار زحمتکش و مخلص لشکر ۴۱ ثارالله بود که بارها مجروح شد و در نهایت با از دست دادن یکی از چشمانش به عنوان جانباز ۷۰ درصد دفاع مقدس شناخته شد ولی با این وجود پس از جنگ هم از پا ننشست و در ماموریتهای جنوبشرق لشکر ۴۱ ثارالله در مبارزه با عناصر ضد انقلاب و اشرار در سال ۷۰ پیشتاز نبرد بود.
شهید بادپا خدمات زیادی را در عملیات های لشکر ۴۱ ثارالله در سال های ۷۱ تا ۷۳ درگردان زرهی تقدیم انقلاب کرد و حتی پس از بازنشستگی در سال ۱۳۸۳ هم، با راه اندازی دفتر خدمات درمانی روستایی منشا خدمت به روستاییان و مردم محروم بود و هیچ گاه ارتباط خود با بسیج و سپاه را قطع و حتی کمرنگ نکرد
با آغاز درگیری های بین نیروهای مقاومت و تکفیری ها در سوریه حاج حسین هم به عنوان نیروی مستشاری و به صورت داوطلبانه عازم شامات شد اما به خاطر روحیه ای که داشت هیچگاه از درگیری ها فاصله نگرفت و در این مسیر بارها هم با مجروحیت به ایران بازگشت اما هر بار بدون این که منتظر بهبودی کامل بماند به سوریه برگشت تا کار ناتمامش را تمام کند.
اما چه شد که اینگونه شد :
یکی از مسائلی که در عملیات والفجر هشت دارای اهمیت بود، جزر و مد آب دریا بود که روی رود اروند نیز تاثیر داشت. بچهها برای اینکه میزان جزر و مد را در ساعات و روزهای مختلف دقیقا اندازه گیری کنند یک میله را نشانه گذاری کرده و کنار ساحل، داخل آب فرو کرده بودند. این میله یک نگهبان داشت که وظیفهاش ثبت اندازه جزر و مد برحسب درجات نشانه گذاری شده بود.
اهمیت این مساله در این بود که باید زمان عبور غواصان از اروند طوری تنظیم شود که با زمان جزر آب تلاقی نکند. چون در آن صورت آب همه غواصان را به دریا میبرد. از طرفی در زمان مد چون آب برخلاف جهت رودخانه از سمت دریا حرکت میکرد، موجب میشد تا دو نیروی رودخانه و مد دریا مقابل هم قرار بگیرند و آب حالت راکد پیدا کند و این زمان برای عبور از اروند بسیار مناسب بود.
اما اینکه این اتفاق هر شب در چه ساعتی رخ میدهد و چه مدت طول میکشد مطلبی بود که میبایست محاسبه شود و قابل پیش بینی باشد. بچههای اطلاعات برای حل این مساله راهی پیدا کردند. میلهای را نشانه گذاری کرده و کنار ساحل داخل آب فرو بردند. این میله سه نگهبان داشت که اندازههای مختلف را در لحظههای متفاوت ثبت میکردند.
حسین بادپا یکی از این نگهبانها بود. خود حسین بادپا اینطور تعریف میکرد که:
« دفترچهای به ما داده بودند که هر پانزده دقیقه درجه روی میله را میخواندیم و با تاریخ و ساعت در آن ثبت میکردیم . مدت دو ماه کار ما سه نفر فقط همین بود .»
آن شب خیلی خسته بودم، خوابم میآمد. در آن نیمههای شب نوبت پست من بود. نگهبان قبل، بالای سرم آمد و بیدارم کرد. گفت: حسین بلند شو نوبت نگهبانی توست. همانطور خواب آلود گفتم: فهمیدم تو برو بخواب من الان بلند میشوم.
نگهبان سر جای خودش رفت و خوابید، به این امید که من بیدار شدهام و الان به سر پستم خواهم رفت اما با خوابیدن او من هم خوابم برد. چند لحظه بعد یک دفعه از جا پریدم. به ساعتم نگاه کردم. بیست و پنج دقیقه گذشته بود. با عجله بلند شدم. نگاهی به بچهها انداختم. همه خواب بودند. حسین یوسف الهی و محمدرضا کاظمی هم که اهواز بودند. با خودم فکر کردم خب الحمدلله مثل اینکه کسی متوجه نشده است. از سنگر بچهها تا میله، فاصله چندانی نبود.
سریع به سر پستم رفتم. دفترچه را برداشتم و با توجه به تجربیات قبل و با یادداشتهای درون دفترچه بیست و پنج دقیقهای را که خواب مانده بودم از خودم نوشتم
روز بعد داخل محوطه قرار گاه بودم که دیدم محمدرضا کاظمی با ماشین وارد شد و سریع و بدون توقف یک راست آمد طرف من. از ماشین پیاده شده و مرا صدا کرد .
گفت: حسین بیا اینجا.جلو رفتم. بی مقدمه گفت: حسین تو شهید نمیشوی. رنگم پرید. فهمیدم که قضیه از چه قرار است ولی اینکه او از کجا فهمیده بود مهم بود.گفتم: چرا؟ حرف دیگری نبود بزنی؟ گفت: همین که دارم به تو میگویم. گفتم: خب دلیلش را بگو. گفت: خودت میدانی.
گفتم: من نمیدانم تو بگو. گفت: تو دیشب نگهبان میله بودی؟ درست است؟گفتم : خب بله. گفت : بیست و پنج دقیقه خواب ماندی و از خودت دفترچه را نوشتی. آدمی که میخواهد شهید شود باید شهامت و مردانگیاش بیش از اینها باشد. حقش بود جای آن بیست و پنج دقیقه را خالی میگذاشتی و مینوشتی که خواب بودم.
گفتم: کی گفته؟ اصلا چنین خبری نیست.گفت : دیگر صحبت نکن. حالا دروغ هم می گویی. پس یقین داشته باش که دیگر اصلا شهید نمیشوی. با ناراحتی سوار ماشین شد و به سراغ کار خودش رفت. با این کارش حسابی مرا برد توی فکر. آخر چطور فهمیده بود. آن شب که همه خواب بودند و تازه اگر هم کسی متوجه من شده بود که نمیتوانست به محمدرضا کاظمی چیزی بگوید. چون او اهواز بود و به محض ورود با کسی حرف نزد و یک راست آمد سراغ من.
و از همه اینها مهمتر چطور این قدر دقیق میدانست که من بیست و پنج دقیقه خواب بودهام .تا چند روز ذهنم درگیر این مساله بود. هر چه فکر میکردم که او از کجا ممکن است قضیه را فهمیده باشد راه به جایی نمیبردم .بالاخره یک روز محمدرضا کاظمی را صدا زدم و گفتم: چند دقیقه بیا کارت دارم .گفت: چیه؟
گفتم: راجع به مطلب آن روز میخواستم صحبت کنم. گفت : چی میخواهی بگویی.گفتم: حقیقتش را بخواهی، تو آن روز درست میگفتی، من خواب مانده بودم ولی باور کن عمدی نبود.نگهبان بیدارم کرد ولی چون خیلی خسته بودم خودم هم نفهمیدم که چطور شد خوابم برد . گفت : تو که آن روز گفتی خواب نمانده بودی، می خواستی مرا به شک بیندازی؟
گفتم: آن روز میخواستم کتمان کنم ولی وقتی دیدم تو آن قدر محکم و با اطمینان حرف میزنی فهمیدم که باید حتما خبری باشد.گفت: خب حالا چه میخواهی بگویی .گفتم : هیچی، من فقط میخواهم بدانم تو از کجا فهمیدهای.گفت: دیگر کاری به این کارها نداشته باش. فقط بدان که شهید نمیشوی.
گفتم : تو را به خدا به من بگو. باور کن چند روزی است که این مطلب ذهنم را به خود مشغول کرده است .گفت : چرا قسم میدهی نمیشود بگویم. گفتم: حالا که قسم دادهام تو را به خدا بگو .مکثی کرد و با تردید گفت: خیلی خوب حالا که این قدر اصرار میکنی میگویم ولی باید قول بدهی که زود نروی و به همه بگویی. لااقل تا موقعی که ما زندهایم.گفتم: هر چه تو بگویی.
گفت: من و حسین یوسف الهی توی قرار گاه شهید کازرونی اهواز داخل سنگر خواب بودیم. نصف شب حسین مرا از خواب بیدار کرد و گفت: محمدرضا! حسین الان سر پست خوابش برده و کسی نیست که جزر و مد آب را اندازه بگیرد. همین الان بلند شو برو سراغش.
من هم چون مطمئن بودم حسین دروغ نمیگوید و بی حساب حرفی نمیزند بلند شدم که بیایم اینجا .وقتی که خواستم راه بیفتم دوباره آمد و گفت: محمدرضا به حسین بگو تو شهید نمیشوی .حالا فهمیدی که چرا این قدر با اطمینان صحبت میکردم .وقتی اسم حسین یوسف الهی را شنیدم دیگر همه چیز دستگیرم شد .او را خوب می شناختم. باور کردم که دیگر شهید نمیشوم.
17.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این فیلم واقعا دل آدمو کباب میکنه
هر روز این خاطره در ذهنش تداعی میشده
لحظه ای که میخواد کمک رفیق شهیدش کنه اما نمیتونه خودش زخمی شده
خاطرهای که شهید صدرزاده از شهید بادپا صحبت میکنه😭🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👓 خاطره شهید #صدرزاده از نماز عجیبی که شهید بادپا خواند!
#شهید_مصطفی_صدر_زاده
زندگی را می گویم
اگر بخواهی از آن لذت ببری ، همه چیزش لذت بردنی است …
اگر بخواهی از آن رنج ببری ، همه چیزش رنج بردنی است …
کلید لذت و رنج دست توست 🍃
.
همان علی که میگفت:
اگر تمام عرب باهم همدست
شوندو مقابلم بایستند،
توان مقابله با من را ندارند؛
وقتی حسن و حسین در مسجد
خبر همسرش را برایش آوردند؛
زانویش لرزید و با صورت
به زمین خورد و بیهوش شد...
آب بر صورتش پاشیدند،
به هوش که آمد فرمود:
ای دختر محمد؛تا زنده بودی
مصیبتم را به تو میگفتم،
بعد از تو چگونه آرام بگیرم...؟!
💠 سوال:
آیا زیارت قبر پدر بزرگ و مادر بزرگ صله ی رحم محسوب می شود؟
✅ پاسخ:
واجب نیست اما ثواب آن در حد ثواب صله رحم است.
از اميرالمومنين نقل شده:
به زيارت مُردههاى خود برويد، آنها از زيارت شما شاد مىشوند.
📚 پی نوشت:
سایت آیت الله مکارم | احکام معاشرت و صله رحم
الكافي، ج۳، ص۲۳۰.
#احکام
✾•┈┈••✦❀✦••┈┈•
وَ تَجْعَلَنِى بِقَِسْمِكَ رَاضِياً قانِعاً..
میشود آمدنت قسمت زندگانیِ ما باشد؟!
#امام_زمان ♥️
اگرمدافعان حرم نبودند 🏴
↻آنچہامروز در #ڪانالاگرمدافعانحرمنبودندگذشت ☺️🍉
#ݪفندهرفیقبمونۍقشنگتره😌🍓
#وضـویـٰادِتوننَـرھ🌱••
#شَبِـتونمنـوَربھنـورخُـدا♥️••¡ッ
#اِلتمـٰاسدُعـٰا💜!••
یـٰاعَـلۍمَـدد..💛••!ッ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣ #سلام_امام_زمانم ❣
📖 السَّلامُ عَلَيْكَ يا عَديلَ الْخَيْرِ...
🌿سلام بر تو ای مولایی که هرکس تو را یافت به تمام خیر و خوبی ها رسیده.
سلام بر تو و بر روزی که با آمدنت، زمین از خیر و خوبی لبریز خواهد شد.
📚 صحیفه مهدیه، زیارت حضرت بقیة الله ارواحنا فداه در سختیها
#اللهمعجللولیکالفرج
#امام_زمان
#شهید🌷
✨ باران رحمت الهی است،
که به زمین خشک جانها،
حیات دوباره میدهد.... ✨
#عشق_شهید🌷
✨عشق حقیقی است،
که با هیچ چیز عوض نخواهد شد.✨
*️⃣همراهان گرامی...
هر روز با #زندگینامه_شهدا
#کپی_بشرط_صلوات_آزاد
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
مشخصات شهید
پهلوان شهید خداکرم کاظمی
نام پدر: محمدحسین محل تولد: الیگودرز ، تاریخ تولد: 1330/01/15 شغل: معلم تحصیلات: کارشناسی تاریخ شهادت: 1360/10/16 محل شهادت: کرخه
مزار : گلزار شهدای مرکزی الیگودرز - استان لرستان
#قاسم_بن_الحسن
#احرار_مخلصون_0120
#فکه_کمیل_حنظله
زندگینامه شهید
خداکرم نیز با جمعی از دوستان که بعضی شهید شدند و تعدادی نیز در قید حیاتند در چاپ اعلامیه و تکثیر نوارهای حضرت امام خمینی ( ره ) نظام ستم شاهی پیش قدم شدند .
ایشان پس از شرکت در اجتماعات فرهنگیان مدتها تحت تعقیب بود و در سال 57ذ با شروع انقلاب اسلامی خداکرم کاظمی در کنا روستان در ردیف اولین دلاورانی بود که لباس نظامی پوشید و با جمعی از دوستان به حفاظت از اماکن عمومی الیگودرز پرداخت .
و با پیروزی انقلاب اسلامی نخستین کمیته ی انقلاب اسلامی را در این شهرستان تاسیس کردند .
ایشان در سال 59 به عنوان ریاست دبیرستان مذکور انتخاب گردید .
با وجود مشکلات زندگی و خانواده بنابر احساس نیاز جبهه های جنگ و حضوری در جبهه ها با فرمان امام خمینی ( ره ) در سال 1360 همه ی وابستگی های خود را رها کرد و به سوی جبهه های جنوب رهسپار شد خداکرم در روز 16/ 10 / 1360 در کرخه نور و پس از اقامه ی نماز صبح در حالی که به پاسداری از سنگر ها مشغول بود بر اثر اصابت مستقیم آرپی جی از ناحیه دست و کمر مجروح و در همان سنگر به شهادت رسید .
مادر این شهید بزرگوار حاجیه خانم طوبی 14 سال در فراق فرزند صبر پیشه کرد تا سرانجام در سال 1374 دار فانی را وداع گفت .
#قاسم_بن_الحسن
#احرار_مخلصون_0120
#فکه_کمیل_حنظله
وصیتنامه
🌸وَأَعِدّوا لَهُم مَا استَطَعتُم مِن قُوَّةٍ وَمِن رِباطِ الخَيلِ تُرهِبونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَعَدُوَّكُم وَآخَرينَ مِن دونِهِم لا تَعلَمونَهُمُ اللَّهُ يَعلَمُهُم ۚ وَما تُنفِقوا مِن شَيءٍ في سَبيلِ اللَّهِ يُوَفَّ إِلَيكُم وَأَنتُم لا تُظلَمونَ🌸
🌱و شما ای مومنان در مقام مباره با آنان خود را مهیا کنید و تا آن حد که می توانید از آذوقه و آلات جنگی و اسبان سواری برای تهدید دشمنان خدا و دشمنان خودتان فراهم سازید و بر قوم دیگری که شما به دشمنی آنها آگاه نیستید و خدا به آنها آگاه است نیز مهیا باشید و آنچه در راه خدا صرف می کنید خدا تمام را بر شما عوض خواهد داد و هرگز به شما ستم نخواهد شد. (انفال آیه 60)
✨جنگ، جنگ است. عزت و شرف و دین و میهن ما در گرو همین مبارزات است.
ما امانتی هستیم از جانب پروردگار متعال که هر آن خواهان این امانت شد باید با کمال مسرت و خوشحالی خود را تسلیم کرد و جان به جان آفرین بخشید.
🍃سر نه که در راه عزیزان بود
بار گرانیست کشیدن به دوش
💫بله اگر چنانچه امانت را طوری تقدیم کنیم که مورد قبول الله باشد زهی سعادتی است بس بزرگ و اگر هم لیاقت شهادت را داشتم به خداوند منان افتحاری است بسیار بزرگ، که این افتخار کمتر نصیب همه کس می شودو از درجات شهادت نمی شود گفت چون نه قلم توان دارد نه کاغذ گنجایش آن را.
✨خدا یا تو می دانی که فقط به خاطر توست که به نداری امام زمان خود ابر مرد جهان به خاطر اسلام لبیک گفتم و با این کافران از خدا بی خبر به نبرد برخاسته و پوینده را حسین (ع) می باشم و به هل به ناصرش با دل و جان گوش فراداده و شجاعانه لبیک می گویم.
🍃ضمناً خدایا تو شاهد باش که زندگی من چیست و چگونه بوده و چگونه زیستم و از مال دنیا چیزی ندارم که در راه خدا انفاق کنم فقط یک ساختمانی دارم که با قرض زیاد ساخته ام که قبلا نوشته ام و همسرم اطلاع دارد که آن هم متعلق به همسر و بچه هایم می باشد و از همسرم می خواهم که تمامی بدهکاریام را بدهد، اگر ساختمان را فروخته، خدا نکند مدیون کسی باشم. تمام سفارشم این است که دو تا فرزندانم را طوری تربیت کند که متکی به الله باشند و در ضمن اگر چنانچه افتخار شهادت را داشتم مواظب باشید.
#قاسم_بن_الحسن
#احرار_مخلصون_0120
#فکه_کمیل_حنظله
#پایان_وقت_ زندگینامه _ شهدا
🥀کلام تکبیر شهید خیلی رساتر
و فراگیر تر از شهادتی است...
که در پی تعلق ترین ثانیه های زندگی
بر زبان جاری میشود... 🌷
#قاسم_بن_الحسن
#احرار_مخلصون_0120
#فکه_کمیل_حنظله
🔰احکـ🔎ــام نــ☘ـذر
💎حکم نذر کردن
⁉️ آیا نذرکردن مکروه است؟😎
✅ مشهور مراجع عالیقدر: بله. نذرکردن مکروه است.
⬅️ پس نذر رو بگذارید برای شرایط خاص👌
✅ آیتاللهالعظمی سیستانی: نذرکردن نه مستحب است و نه مکروه؛ اما گاهی چون آدم خودش را در شرایطی قرار میدهد که ممکن است به نذر عمل نکند، مکروه میشود.
✅ آیتاللهالعظمی مکارم: نه. همه نذری مکروه نیست. نذرهای مقطعی و محدود مانعی ندارد؛ ولی نذرهای سنگین و طولانی مکروه است؛ چون ممکن است مشکلاتی در زندگی ایجاد کند.
#احکام_نذر
#آموزش_احکام
✾•┈┈••✦❀✦••┈┈•✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#جانم_امام_حسـن_علیه السلام
سنگهای صحنتان را
ما طلایی می کنیم
گنبد و ایوانتان را
ما رضائی می کنیم
از برای کـــــوری
چشم حسودان جهان
پنجره فولادتان را
ما جهانی می کنیم.
#دوشنبه_های_امام_حسنی
#عشاق_الحسن_محب_الحسن_ع