eitaa logo
شوق پرواز🕊
90 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
2.1هزار ویدیو
29 فایل
حرم زینب عجب حال وهوایی دارد. سوریه فیض شهادت چه صفایی دارد. بنویسید به روی کفن این شهدا🕊 عمه سادات چقدرفدائی دارد. http://eitaa.com/modafeaneharam4
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲 استوری 🌺 (ع) 🌹 ⃟ ⃟🌿¦↭ (ع) 🌹 ⃟ ⃟🌿¦↭ ❁𝄢𖥓🌸❁𝄢𖥓❁🍃𝄢𖥓 ╔═•══❖•ೋ° ╚═•═◇🕌⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
مداحی_آنلاین_امیرالمومنین_استاد_عالی.mp3
461.3K
🌺 (ع) ♨️امیرالمومنین 👌 سخنرانی بسیار شنیدنی 🎙حجت الاسلام عالی 🌹 ⃟ ⃟🌿¦↭ (ع) 🌹 ⃟ ⃟🌿¦↭ ❁𝄢𖥓🌸❁𝄢𖥓❁🍃𝄢𖥓 ╔═•══❖•ೋ° ╚═•═◇🕌⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥️•ೋ•ೋ°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
؛ قیمت ِ عشق ، به دینار ِ نجف میچرخد! علیه‌السلام🌸 ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
احکام نموداری اعتکاف.pdf
908.1K
🔸احکام نموداری اعتکاف(مطابق با فتوای مراجع معظم تقلید) 🔸قبل از حضور در مراسم پرفیض اعتکاف،لازم است احکام و دستورات مورد نیاز خود را بدانیم 🔴چه بسا ندانستن مسأله ای موجب بطلان این عبادت بزرگ شود ❇️نشر این پیام صدقه جاریه هست 🎀⃟ٖٜٖٜٖ🌿 🌱‌⃟🌸๛ ─┅═ೋ❅♥️❅ೋ═┅─ ╭━━━⊰•🍃‌⃟🕊•⊱━━━╮ ╰━━━⊰•🍃‌⃟🕊•⊱━━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 🌸 #‍ڪپی‌با‌ذڪرصلوات‌براے‌ظهور‌قائم ╔═•══❖•ೋ° ╚═•═◇🕌⃟‌َ۪ٜ۪ٜ۪ٜؔٛٚؔ♥•ೋ•ೋ°
enc_16883148568412932893789.mp3
3.14M
سرود جانم علی ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
قسمت1⃣1⃣ رؤياى امشب فرا مى رسد، امام حسن علیه السلام‌ به ديدار او مى آيد. مليكا سر به زير مى اندازد و آرام مى گويد: ــ آقاى من! از همه دنيا ديدار شما مرا بس است; امّا مى خواهم بدانم كى در كنار شما خواهم بود؟ ــ به زودى پدربزرگ تو ، سپاهى را براى مبارزه با لشكر اسلام مى فرستد. گروهى از كنيزان همراه اين سپاه مى روند. تو بايد لباس يكى از اين كنيزان را بپوشى و خودت را به شكل آنها در آورى. ــ سرانجام اين جنگ چه مى شود؟ ــ در اين جنگ، مسلمانان پيروز مى شوند و همه سربازان و كنيزان رومى اسير مى شوند. مسلمانان، كنيزان رومى را براى فروش به بغداد مى برند. وقتى تو به بغداد برسى من كسى را به دنبال تو خواهم فرستاد. تو در آنجا منتظر پيك من باش! مليكا از شوق بيدار مى شود. اكنون او بايد پاى در راه بنهد و به سوى محبوب خود برود. به راستى او چگونه مى تواند از اين قصر بيرون برود؟ مليكا فكر مى كند، به ياد يكى از كنيزان قصر مى افتد كه سال هاست او را مى شناسد. مليكا مى تواند به او اعتماد كند و از او كمك بخواهد. مليكا با كنيز قصر صحبت كرده است و قرار شده كه او براى مليكا لباس كنيزها را تهيّه كند. همه چيز با دقّت برنامه ريزى شده است. خبر مى رسد كه سپاه روم به سوى سرزمين هاى مسلمانان مى رود، همه براى بدرقه سپاه در ميدان اصلى شهر جمع شده اند. قيصر پرچم سپاه را به دست يكى از بهترين فرماندهان خود مى دهد و براى پيروزى او دعا مى كند. سپاه حركت مى كند امّا مليكا هنوز اينجاست. تو رو به مليكا مى كنى و مى گويى: ــ مگر قرار نبود كه همراه آنها بروى؟ ــ صبر داشته باش. من فردا از شهر خارج خواهم شد. امروز نمى شود، همه شك مى كنند. فردا فرا مى رسد. مليكا هوسِ طبيعت كرده است و مى خواهد به دشت و صحرا برود. او با همان كنيز مورد اطمينان از قصر خارج مى شود. چند سواره نظام آماده حركت هستند. 🕊💜🕊 آنها حركت مى كنند، مليكا راه ميان برى را انتخاب مى كند تا بتواند زودتر به سپاه برسد. آنها با سرعت مى روند. نزديك غروب مى شود، سپاه روم در آنجا اتراق كرده است. مليكا مى خواهد سپاه روم را ببيند و سربازان را تشويق كند. او ابتدا به خيمه كنيزان سپاه مى رود. آنها مشغول آشپزى هستند. حواسشان نيست. باور نمى كنند كه دختر قيصر روم به اين بيابان آمده باشد. مليكا داخل خيمه اى مى شود و سريع لباسى را كه همراه دارد بهتن مى كند. ديگر هيچ كس نمى تواند او را شناسايى كند. او شبيه كنيزان شده است. او از خيمه بيرون مى آيد، يكى از كنيزان صدايش مى زند كه در آشپزى به او كمك كند. هوا ديگر تاريك شده است. چند سربازى كه همراه مليكا بودند خيال مى كنند كه مليكا امشب مى خواهد در اينجا بماند. هوا دیگر تاریک شده است. صبح سپاه حرکت می کند ، آن سربازها هر چه منتظر می شوند از ملیکا خبری نمی شود ، نمی دانند چه کنند. به هر کس می گویند که دختر قیصر روم کجا رفت ، همه به آنها می خندند و می گویند :"شما دیوانه شده اید؟ دختر قیصر در این بیابان چه می کند؟". سپاه به پیش می رود و ملیکا با هر قدم به محبوب خود نزدیک و نزدیک تر می شود. همسفرم ! آنجا را نگاه کن ، سپاه مسلمانان به این سو می آیند ، جنگ سختی در میگیرد. در این هیاهو من دیگر ملیکا را نمی بینم. نمی دانم چه سرنوشتی در انتظار اوست اسب ها شیهه می کشند ، صدای شمشیرها به گوش می رسد ، تیر ها از هر سو می آیند ، عده ای بر روی خاک می افتند و در خون خود می غلتند . ادامه_دارد... 🌤‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌اللّٰهُمَــ ؏َجِـلْ لِوَلیــِـــڪَ الـْفَرَّجْ 🌤 🌤‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌اللّٰهُمَــ ؏َجِـلْ لِوَلیــِـــڪَ الـْفَرَّجْ 🌤
. قسمت2⃣1⃣ هیچ کاری از دست ما برنمی آید، اگر اینجا بمانیم خیال می کنند که ما هم از سربازان روم هستیم. بیا تا اسیر نشده ایم با هم فرار کنیم! ما باید به سوی سامرا برویم ، گویا این عشق ملکوتی فرجام زیبایی دارد. چند روز میگذرد ما الآن پشت دروازه سامرّا هستيم، متأسفانه دروازه شهر بسته است، مثل اينكه بايد تا صبح اينجا بمانيم. نظر تو چيست؟ جوابى نمى دهى. وقتى نگاهت مى كنم مى بينم كه خوابت برده است. من هم سرم را زمين مى گذارم و مى خوابم. صداى اذان مى آيد، بلند مى شويم، نماز مى خوانيم. من كه خيلى خسته ام دوباره مى خوابم; امّا تو منتظر مى مانى تا دروازه شهر باز شود. بعد از لحظاتى، دروازه شهر باز مى شود، پيرمردى از شهر بيرون مى آيد. او را مى شناسى. به سويش مى روى، سلام مى كنى. حال او را مى پرسى. ــ آقاى نويسنده، چقدر مى خوابى؟ بلند شو! ــ بگذار اوّل صبح، كمى بخوابم! ــ ببين چه كسى به اينجا آمده است؟ ــ خوب، معلوم است يكى از اهل سنت است كه مى خواهد اوّل صبح به كارش برسد. پيرمرد مى گويد: "از كى تا به حال ما سُنى شده ايم؟". اين صدا، صداى آشنايى است. چشمانم را باز مى كنم. اين پيرمرد همان "بِشر انصارى" است كه قبلاً چند روزى مهمان او بوديم. يادم مى آيد دفعه اوّلى كه ما به سامرّا آمديم، هيچ آشنايى نداشتيم، او ما را به خانه اش دعوت كرد. بلند مى شوم، بِشر را در آغوش مى گيرم و از او عذرخواهى مى كنم، با تعجّب مى پرسد: ــ شما اينجا چه مى كنيد؟ چرا در اينجا خوابيده ايد؟ چرا به خانه من نيامديد؟ ــ ما نيمه_شب به اينجا رسيديم. دروازه شهر بسته بود. چاره اى نداشتيم بايد تا صبح در اينجا مى مانديم. ــ من خيلى دوست داشتم شما را به خانه مى بردم، امّا... ــ خيلى ممنون من تعجّب مى كنم بِشر كه خيلى مهمان نواز بود، چرا مى خواهد ما را اينجا رها كند و برود؟ ما هم گرسنه هستيم و هم خسته. در اين شهر آشناى ديگرى نداريم. چه كنيم؟ حتماً براى او كار مهمّى پيش آمده است كه اين قدر عجله دارد، خوب است از خودش سؤال كنم: مثل اينكه شما مى خواهيد به مسافرت برويد؟ ـ آرى. من به بغداد مى روم. ـ براى چه؟ ــ امام هادی علیه السلام به من مأموريّتى داده است كه بايد آن را انجام بدهم. ــ آن مأموريّت چيست؟ ـ من ديشب خواب بودم كه صداى درِ خانه به گوشم رسيد. وقتى در را باز كردم ديدم فرستاده اى از طرفامام هادى علیه السلام است. او به من گفت كه همين الآن امام مى خواهد تو را ببيند. ادامه_دارد... 🌤‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌اللّٰهُمَــ ؏َجِـلْ لِوَلیــِـــڪَ الـْفَرَّجْ 🌤 🌤‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌اللّٰهُمَــ ؏َجِـلْ لِوَلیــِـــڪَ الـْفَرَّجْ 🌤
دیدین‌کسایی‌که‌تازه‌متحول‌شدن؛ چقدرسختی‌ومشکلات‌سد‌ِراهشون میشه!؟ اینا‌همون‌امتحانات‌الهیِ:) اگه‌بتونی‌تو‌سختیای‌زندگیت صبوری‌کنی‌و‌دلت‌به‌خدا‌قرص‌باشه‌، امتحان‌و‌قبول‌شدی✌️ ولی‌اگه‌با‌کوچیک‌ترین‌سختی‌‌؛شروع‌میکنی‌به‌غر‌زدن‌‌و‌جا‌زدن به‌ایمانت‌شک‌کن..! تو‌هر‌چقدربخوای‌بیشتر‌به‌خدا‌نزدیک‌شی؛ خدا‌امتحاناتو‌برات‌بیشتر‌میکنه دقیقا‌عین‌‌یه‌بازی! توی‌یه‌بازی‌تو‌هر‌چقدر‌ به‌مرحله‌های‌بالاتر‌میرسی، بازی‌برات‌سخت‌تروسخت‌تر‌میشه..! #ܝߺ̈ߺߺࡋܢߺ߭ࡏަܝ‌ߊ‌ܢߺ߭ܣ اَلَّلهُمـّ_عجِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج در محـضر خُــدا گنـاه نکنیم 📓🖇 💥💪🏿
السلام علیک یا امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیه السلام کلام امیر: اى مردم! به خدا سوگند من هرگز شما را به هيچ طاعتى فرا نمی خوانم مگر آن كه خود بر شما. در عمل به آن. پيشى مىجويم و از هيچ گناهى بازتان نمی دارم و نهى نمىكنم. مگر آن كه پيش از شما، خود را از عمل به آن باز میدارم. نهج البلاغه، خطبه173 اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم اللهم عجل لولیک الفرج 🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 🪴امام زمانی شو 🪴
شوق پرواز🕊
با سلام خدمت ادمین محترم از فعالیت شما در این مدت متشکریم ان شاءالله اجرتون رو از خدا بگیرید به دلی
سلام جناب مدیر نمیشه این کانال بدید به خـودم فعالیت کنم؟البته همه اختیارات بهم بدید؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸خدایـا! 💫در این شب زیبای 🎉فرخنـده و مبـارک 🌸 بهترین ها و زیباترینها 💫را برای دوستان و عزیزانم 🎉از درگاهت خواهـانـم 🌸خدایـا 💫 قلبشـان را 🎉خوشحال‌ و سرشار از 🌸آرامش و خوشبختی‌ کن شب تون زیبا و عیدتون مبارک💐