eitaa logo
مـُـدافِعان‌‌ِحـَC᭄‌ــرَم🇮🇷🇵🇸
20.8هزار دنبال‌کننده
14.9هزار عکس
10.2هزار ویدیو
187 فایل
﷽ بہ‌عشق امام‌حسین‌؏♥️ اینجاقراره‌ڪہ‌فقط‌ازشھدادرس‌زندگۍبگیریم♥! مطمئن باشید شھدا دعوتتون ڪردند🕊 پس #لفت‌ندید.😊 #باحضورافتخارےخانواده‌معظم‌شهدا🌷 @Sarbazvalayat6 خادم کانال👆👆
مشاهده در ایتا
دانلود
‏دستشُ محکم گرفتم گفتم: بحث و عوض نکن این سوختگیِ دستت چیه هادی؟! خندید؛ سرشو پایین انداخت و گفت: یه شب شیطون اومد سراغم منم اینطوری ازش پذیرایی کردم .. 🥀• شهید هادی ذوالفقاری🕊• کانال مدافعان حرم ♡j๑ïท🌱↷ https://eitaa.com/modafeaneharam8 ═✧❁🌷یازینب🌷❁✧┄
-آیـا ڪسۍ هسٺ به مرگ لبخند زده باشد؟ -شھید به مرگ میخنـدد:(♥️ کانال مدافعان حرم ♡j๑ïท🌱↷ https://eitaa.com/modafeaneharam8 ═✧❁🌷یازینب🌷❁✧┄
5.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬چگونه یک دختر بچه قاتل می‌شود؟! ♨️ نماز و روزه ی بدون بصیرت به درد ما نخواهد خورد همانطور که به درد عامل انتحاری شهادت آیت‌الله دستغیب نخورد... 🔶 ۲۰ آذر سالروز شهادت حضرت آیت‌الله دستغیب (ره) گرامی باد.🥀 🎙️حجت الاسلام کانال مدافعان حرم ♡j๑ïท🌱↷ https://eitaa.com/modafeaneharam8 ═✧❁🌷یازینب🌷❁✧┄
5.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥داعشی‌های دهۀ شصت 🔹فکرکنید درحال خواندن نماز جماعت هستید که ناگهان بین مردم بمب منفجر می‌شود. کانال‌ مدافعان‌ حرم ♡j๑ïท🌱↷ https://eitaa.com/modafeaneharam8 ═✧❁🌷یازینب🌷❁✧
7.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•گفتندشھیدگمنامہ •پلاڪ‌هم‌نداشت،اصلاهیچ‌نشونہ‌اۍنداشت •امیدواربودم‌روۍزیرپیرهنیش •اسمش‌رونوشتہ‌باشه •نوشته‌بود:اگربراۍخداست، •بگذار گمنام بمانم..) کانال مدافعان حرم ♡j๑ïท🌱↷ https://eitaa.com/modafeaneharam8 ═✧❁🌷یازینب🌷❁✧┄
سرزده آمد به جلسه‌ی قرآن روستا ، مثل بقیه نشست یک گوشه و شروع کرد به خواندن،از حفظ با تعجب پرسیدم: شما با این همه مشغله چه طور فرصت حفظ قرآن داشتید؟ گفت: در ماموریت‌ها فاصله‌ی بین شهرها را عقب ماشین می‌نشینم و قرآن می‌خوانم کانال‌ مدافعان‌ حرم ♡j๑ïท🌱↷ https://eitaa.com/modafeaneharam8 ═✧❁🌷یازینب🌷❁✧
‏حاج قاسم: ویژگی هایی که ‎ را با آنها میشناختم این بود که این شهید بزرگوار علی رغم تمام مسئولیتهای اجتماعی و نظامی که داشت هیچگاه آلوده به شهرت طلبی نشد. به گونه‌ای که اگر از مردم پاریز بپرسید که یک چهره مذهبی و اجتماعی معرفی کنند، بی تردید شهید الله دادی خواهد بود. کانال مدافعان حرم ♡j๑ïท🌱↷ https://eitaa.com/modafeaneharam8 ═✧❁🌷یازینب🌷❁✧┄
‏بـرادران من! خودرا دست ڪم نگیرید! دنیا و ابـرقدرتهای دنیا از لباس سبز مـا و اسم مـا میترسند و آن هم بخاطر ایمان درون قلب شماست! ✍🏻شهید مهدی ثامنی راد کانال مدافعان حرم ♡j๑ïท🌱↷ https://eitaa.com/modafeaneharam8 ═✧❁🌷یازینب🌷❁✧┄
💫 در محضر شهدا💫 اخوے بہ گوشے؟؟ ما کہ اومدیم توے این میدون! ولے بہ بچہ‌هاے جنگ نرم بگو : همہ جوره حواسمون هست، بہ هر کلمہ کہ مے‌نویسن...! 👌 بگو اینو یادشون باشہ : ، شاهدن و ناظر کانال‌ مدافعان‌ حرم ♡j๑ïท🌱↷ https://eitaa.com/modafeaneharam8 ═✧❁🌷یازینب🌷❁✧
14.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 | یا زهرا پیش شما رو سفید شدن 🎤 کانال‌ مدافعان‌ حرم ♡j๑ïท🌱↷ https://eitaa.com/modafeaneharam8 ═✧❁🌷یازینب🌷❁✧
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مـُـدافِعان‌‌ِحـَC᭄‌ــرَم🇮🇷🇵🇸
🍃 📖🍃 🔖| رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق قسمٺ #بیست_وهشتم و سعد🔥 دوست نداشت مصطفی با من همکالم شود.. که
🍃 📖🍃 🔖| رمـــــان قسمٺ مضطرب از من پرسید _بیماری قلبی داره؟ زبانم از دلشوره به لکنت افتاده.. و حس میکردم سعد🔥 در حال جان دادن است که با گریه به مصطفی التماس میکردم _تورو خدا یه کاری کنید! و هنوز کلامم به آخر نرسیده،.. سعد دستش را با قدرت در سینه مصطفی فرو برد،.. ناله مصطفی در سینه اش شکست و ردّ خون را دیدم که روی صندلی خاکستری ماشین پاشید. هنوز یک دستش به دست سعد مانده بود، دست دیگرش روی قفسه سینه از خون پُر شده.. و سعد آنچنان با لگد به سینه مجروحش کوبید که روی زمین افتاد.. و سعد از ماشین پایین پرید... چاقوی خونی را کنار مصطفی روی زمین انداخت،.. درِ ماشین را به هم کوبید.. و نمیدید من از وحشت نفسم بند آمده است که به سمت فرمان دوید. زبان خشکم به دهانم چسبیده.. و آنچه میدیدم باورم نمی شد.. که مقابل چشمانم مصطفی در خون دست و پا میزدو من برای نجاتش فقط جیغ میزدم. سعد ماشین را روشن کرد.. و آدم کشته بود که به سرعت گاز داد و من ضجه زدم _چیکار کردی حیوون؟نگه دار من میخوام پیاده شم! و از دلش فرار کرده بود که از پشت فرمان به سمتم چرخید و طوری بر دهانم زد که سرم از پشت به صندلی کوبیده شد، جراحت شانه ام از درد آتش گرفت و او دیوانه وار نعره کشید _تو نمیفهمی این بی پدر میخواست ما رو تحویل نیروهای امنیتی بده؟! 🔥احساس میکردم از دهانش میپاشد.. 🔥 که از درد و ترس چشمانم را در هم کشیدم و پشت پلکم همچنان مصطفی را میدیدم... ادامه دارد.... نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد