eitaa logo
مدافعان ظهور
388 دنبال‌کننده
10.5هزار عکس
4.3هزار ویدیو
74 فایل
ارتباط با خادم کانال @alishh.. با به اشتراک گذاشتن لینک کانال مدافعان ظهور،در ثواب راه اندازی آن و نشر مطالب شریک باشید ★ به بهانه یه لبخند مهدی فاطمه★ لینک کانال در پیام رسان ایتا👇 @modafeanzuhur ویا https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
مشاهده در ایتا
دانلود
✳️ زنی به نام فوزیه زیدان از خاندانی صالح و متقی در یکی از روستاهای جبل عامل به نام جویه مبتلا به درد پای بی درمانی شد تا جایی که به عنوان عمل جراحی متوسل به بیمارستان های متعددی گردید ولی نتیجه این شد که سستی در ران ها و ساق پای وی پدید آمد و هیچ قادر به حرکت نبود مگر اینکه نشسته و به کمک دو دست راه می رفت و روی همین اصل بیست وپنج سال تمام خانه نشین شد 2
✳️ 👆 و به همان حال صبر می کرد و مدام با این حال بود تا اینکه عاشورای اباعبدالله الحسین علیه السلام فرا رسید ولی او دیگر از بیماری به ستوه آمده بود و عنان صبر را از دست داده ناچار برادران و خواهران خود را که از خوبان مومنین به شمار می روند خواست و از آنان تقاضا کرد که او را به حرم حضرت زینب علیه السلام در شام برده تا در اثر توسل به دختر کبرای علی علیه السلام شفا یافته و از گرفتاری به در آید برادران پیشنهاد وی را نپذیرفتند و گفتند : شرعا درست نیست که تو را با این حال به شام ببریم و اگر بناست حضرت تو را شفا دهد همین جا که در خانه ات قرار داری برای او امکان دارد. 3
✳️ فوزیه هر چه اصرار کرد آنان در نپذیرفتن بیشتر اصرار می کردند ناچار وی خود را به خدا سپرده و صبر بیشتری را پیشه نمود تا اینکه در یکی از روزهای عاشورا در همسایگی او مجلس عزایی برای سید الشهداء علیه السلام برپا بود فوزیه به حال نشسته و به کمک دو دست به خانه همسایه رفت بیانات وعاظ را شنید و دعا کرد و توسل نمود و گریه زیادی کرد تا اینکه بعد از عزاداری به همان حال به خانه بر می گشت شب با حال گریه و توسل بعد از نماز خوابید و نزدیک صبح از خواب بیدار می شود که نماز صبح بخواند می بیند که هنوز فجر طالع نشده او به انتظار طلوع فجر می نشیند در این اثناء متوجه دستی می شود که بالای مچ وی را گرفته و یه کسی به او می گوید: ای فوزیه برخیز! 4
✳️ او با شنیدن این سخن و به کمک آن دست فوری برمی خیزد و به دو قدمی خود می ایستد و از پایبندی که از او برداشته شده بی اندازه مسرور و خوشحال می شود آن وقت نگاهی به راست و چپ می کند کسی را نمی بیند سپس رو می کند به مادرش که در همان اتاق خوابیده بود و بنا می کند به 《 الله اکبر》و 《لا اله الا الله》 گفتن وقتی که مادرش او را به آن حال می بیند مبهوت می شود سپس از نزد مادرش بیرون دویده به خارج از خانه رفته و صدای خود را به 《 الله اکبر》 و 《 لا اله الا الله》 گفتن بلند می کند بعد برادارنش می آیند و صدا به صلوات بلند می کنند و همینطور همسایه ها خبر دار می شوند این خبر کم کم به تمام شهر می رسد و سایر شهر ها و روستاهای مجاور نیز خبردار می شوند و مردم از اطراف و اکناف برای دیدن واقعه می آیند و تبرک می جویند. والسلام پایان قسمت هشتم 5
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خداقوت همراهان گرامی السلام علی قلب زینب صبور بر زینب کبری علیه السلام چه گذشت گوشه هایی از زندگی نامه حضرت زینب علیه السلام و کرامات و همچنین خطبه های آن حضرت در کوفه و شام( قسمت نهم و آخرین قسمت )
✳️ شفای پای آسیب دیده با توسل به حضرت زینب علیه السلام سید جلیل جناب آقای《 سید حسن برقعی واعظ》 ساکن قم چنین مرقوم داشته اند: آقای قاسم عبد الحسینی پلیس موزه آستانه مقدسه حضرت معصومه علیه السلام برای اینجانب حکایت می کرد: (البته ظاهرا حکایت مربوط به سال 1348 بوده) در زمانی که متفقین محمولات خود را از راه جنوب به شوروی می بردند و در ایران بودند من در راه آهن خدمت می کردم در اثر تصادف با کامیون سنگ کشی یک پای من زیر چرخ کامیون رفت و مرا به بیمارستان فاطمی شهر قم بردند و زیر نظر دکتر مدرسی و دکتر سیفی معالجه می نمودم 👇 1
✳️ پایم ورم کرده بود و به انداره یک متکا بزرگ شده بود و مدت پنجاه شبانه روز از شدت درد خواب نداشتم و دائم از شدت درد ناله و فریاد می کردم امکان نداشت کسی دست به پایم بگذارد زیرا آن چنان درد می گرفت که بی اختیار می شدم و تمام اتاق و سالن را صدای فریادم می گرفت و در خلال این مدت به حضرت زهرا علیه السلام ، حضرت زینب علیه السلام و حضرت معصومه علیه السلام متوسل بودم و مادرم بسیاری از اوقات به حرم حضرت معصومه علیه السلام می رفت. 2
✳️ یک بچه که حدود 13 الی 14 سال داشت و پدرش کارگری بود در تهران در اثر اصابت گلوله ای مثل من روی تختخواب پهلوی من در طرف راست بستری بود. فاصله او با من در حدود یک متر بود و در اثر جراحات و فرورفتن گلوله،زخم تبدیل به خوره و جذام شده بود دکترها از او مایوس بودند و چند روز در حال احتضار بود و گاهی صدای خیلی ضعیفی از او شنیده می شد و هر وقت پرستارها می آمدند ،می پرسیدند : تمام نکرده است و هر لحظه انتظار مرگ او را داشتند . 3
✳️ شب پنجاهم بود ،من مقداری مواد سمی برای خودکشی تهیه کردم و زیر متکای خود گذاشتم و تصمیم گرفتم که اگر امشب بهبود نیافتم خودکشی کنم چون طاقتم تمام شده بود مادرم برای دیدن من آمد ،به او گفتم : اگر امشب شفای من را از حضرت معصومه علیه السلام گرفتی فبها و الا صبح جنازه مرا روی تختخواب خواهی دید. و این جمله را جدی گفتم ،تصمیم من قطعی بود مادرم غروب به طرف حرم مطهر رفت همان شب مختصری چشمانم را خواب گرفت 👇 4
✳️ در عالم رویا دیدم سه زن مجلله از درب باغ ( نه درب سالن) وارد اتاق من شدند یکی از زن ها پیدا بود که شخصیت او ممتازتر است فهمیدم که اولی حضرت زهرا علیه السلام و دومی حضرت زینب علیه السلام و سومی حضرت معصومه علیه السلام هستند مستقیم به طرف تخت همان بچه آمدند و هر سه پهلوی هم جلوی تخت ایستادند . 5