۱۴ آبان ۱۳۹۹
۱۴ آبان ۱۳۹۹
در گلزار شهداے🥀 شهرمان قدم میزدم که ناگهان چشمم به سنگ مزارهای خورد که تاریخ #شهادت شان برای سال ۱۳۹۹ بود😔
#شهدای_مدافع_وطن ، #شهدای_مدافع_سلامت
آنجا بود که سخنت برایم معنا شد که گفته بود:
دَر شهادت باز است...🍁
#روزشمار_شهادت
#چله_ی_شهادت_داداش_حمید
#روز_بیست_و_یکم
🍃🍂🍁
@modafehh
۱۴ آبان ۱۳۹۹
16.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سردار حاجیزاده:
دشمنان ما خوب بدانند اگر دست از پا خطا کنند با رگبار سنگینی از موشک های ما روبرو خواهند شد
انتقام سختی در انتظار جنایتکاران است✊🏻
#رگبار_موشکی
#انتقام_سخت
@modafehh
۱۴ آبان ۱۳۹۹
#داستان_فرار_از_جهنم
یه نیم نگاهی بهش و اون یکی نگهبان کردم ... اگر بیشتر از این طول می کشید پای پلیس میومد وسط ....
آروم زدم روی شونه أحد ...
- نیازی نیست آقای هالورسون ... من این آقا رو می شناسم و مشکلی نیست ... قرار بود پدرم بیاد دنبالم ...
ایشون که اومد فقط جا خوردم .
سوار ماشین شدیم. گفت .... با من چی کار داری؟ .... من رو کجا می بری؟ ..
زیر چشمی حواسم بهش بود . به زحمت صداش در می اومد .. تمام بدنش می لرزید .... اونقدر ترسیده بود که
فقط امیدوار بودم ماشین رو به گند نکشه ...
با پوزخند گفتم ... می خوام در حقت لطفی رو بکنم که پدرت از پسش برنمیاد ... چون، ذاتا آدم مزخرفيه ..
چشم هاش از وحشت می پرید ....
چند بار دلم براش
سوخت ... اما بعد به خودم گفتم ولش
کن... بهتره از این خواب خرگوشی بیدار شه و دنیای
واقعی رو ببینه ....
هنوز از مدرسه زیاد دور نشده بودیم که چشمم به چند تا جوون هجده، نوزده ساله خورد ... با همون نگاه اول
فهمیدم واسطه مواد دبیرستانی هستن .
زدم بغل و بهش گفتم پیاده شو ... رفتیم جلو ....
- هی، شما جوجه مواد فروش ها .....
با ژست خاص
اومد. حلہ ...
ادامه دارد . . .
۱۴ آبان ۱۳۹۹
#داستان_فرار_از_جهنم
- جوجه مواد فروش؟ ... با ما بودی خوشگله؟ -
- از بچه های جیسون هستید یا وانر ؟ ...
به تکانی به خودش داد .. با حالت خاصی سرش رو آورد جلو و گفت ...... به تو چه؟ ...
جمله اش تمام نشده بود، لگدم رو بلند کردم و کوبیدم وسط سینه اش ... نقش زمین شد ...
دومی چاقو کشید ... منم اسلحه رو از سر کمرم کشیدم ...
- هی مرد ... هی ... آروم باش ... خودت رو کنترل کن .... ما از بچه های وانر هستیم ...
همین طور که از پشت، یقه احد محکم توی دستم بود ... کشیدمش
جلو ... تازه متوجهش شدن ... به وانر بگید
استنلی بوگان سلام رسوند ... گفت اگر بینم یا بفهمم هر جای این شهر، هر کسی، حتی از یه گروه دیگه .... به
این احمق مواد فروخته باشه ... من همون شب، اول از همه دخل تو رو میارم ........
سوار ماشین که شدیم، زل زده بود به من ...
- به چی زل زدی؟
جمله ای که چند لحظه قبل گفتی ... یعنی قصد کشتن من رو نداری؟ ...
ادامه دارد...
۱۴ آبان ۱۳۹۹
۱۴ آبان ۱۳۹۹
۱۴ آبان ۱۳۹۹
۱۵ آبان ۱۳۹۹
🖤🖤:
شہـداےمدافع حرم"
با #یڪــــ تیــــر
دو نشــــان زدند!
هم عباس صفتــ
مدافع حرم عمـہساداتــــ شدند؛
هم حسین وار
#مدافع_حریم دین جد سادات
#صبحتون_شهدایی🌷
@modafehh
۱۵ آبان ۱۳۹۹