بسمه تعالی
🔹سلسله پستهای شناخت بیشتر 🍁شهید حمید سیاهکالی مرادی🍁
🔹🔹شماره ششم : سلیقه ی همسر
📗متن کتاب #یادت_باشد :
«گفتم : آخه من تا حالا این کار رو نکردم(اصلاح موی سر و محاسن با ماشین اصلاح) حمید.
حمید گفت: اشکال نداره ، یاد میگیری!👈ظاهر و تیپ همسر باید به سلیقه ی همسر باشه👉 »
🍁 آنچه که #شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی می دانست:
🌸پیامبر اکرم(ص) می فرمایند: بر مرد واجب است که غذا و لباس همسرش را تأمین کند و با صورت و قیافه بد بر او ظاهر نشود. اگر چنین کرد حقش را ادا کرده است
بحارالأنوار، ج 103، ص 254
🌸امام رضا علیه السلام میفرماید: زنان بنیاسرائیل بدان جهت از طریق عفت خارج شدند که مردانشان به مرتب بودن و زیبایی مقیّد نبودند. سپس فرمود: آن چه را که تو از همسرت انتظار داری او نیز همان را از تو انتظار دارد.
بحارالأنوار، ج 76، ص 102
نکته:👈آداب همسر داری👉
📚منبع:کتاب یادت باشه صفحه 81
📌نکته های ذکر شده از ویژگی های شخصیتی شهید می باشند.
#شناخت_بیشتر_شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
🍂🍁🍂
@modafehh
🍁🍂🍁
📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#پـارٺ_اول
برف آنقدر بارید تا تمام جاده را سپید پوش کرد و راهها را بست. جاده
چالوس در میان انبوهی از برف فرو رفت و خودروهای زیادی در میان آن
زمینگیر شدند. در راه ماندگان، به هر نحوی سعی در گرم کردن خود و
خانوادههایشان داشتند.
جوان بلند قامتی به موتور سیکلت عظیمالجثهاش تکیه داده و کاپشن
موتور سواریاش را بیشتر به خود میفشرد تا گرم شود، کسی به او
توجهی نداشت؛ انگار سرما در دلشان نشسته بود که نسبت به همنوعی
که از سرما در حال یخ زدن بود بیتفاوت بودند.
با خود اندیشید:
"کاش به حرف مسیح گوش داده بودم و با موتور پا در این جاده
نمیگذاشتم!"
مرد شصت سالهای از خودروی خوو پیاده شد. بارش برف با باد شدیدی
که میوزید سرها را در گریبان فرو برده بود. صندوق عقب را باز کرد و
مشغول انتقال وسایلی به درون خودرو شد. سایهای توجهش را جلب کرد
و باعث شد سرش را کمی باال بگیرد و به جوان در خود فرو رفته نگاه
بیندازد؛ لختی تامل کرد و بعد به سمت جوان رفت.
-سالم؛ با موتور اومدی تو جاده؟!
-سالم؛ نمیدونستم هوا اینجوری میشه.
-هوا سرده، بیا تو ماشین من تا راه باز بشه!
جوان چشمان متعجبش را به مرد روبهرویش دوخت و تکرار کرد:
_بیام تو ماشین شما؟!
-خب آره!
و دست پسر را گرفت و با خود به سمت خودرو برد:
_زود بیا که یخ کردیم؛ بشین جلو!
خودش هم در سمت راننده را باز کرد و نشست.
⏪ #ادامہ_دارد...
#داستان_واقعی
📝
📗
📙📗
📗📙📗
📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#پـارٺ_دوم
وقتی در را بست، متوجه زن جوانی شد که روی صندلی عقب نشسته.
آرام سلام کرد و گفت:
_ببخشید مزاحم شدم.
جوابی از دختر نشنید. آنقدر سردش بود که توجهی نکرد. مرد پتویی به
دستش داد و گفت:
_اسمم علیه... حاج علی صدام میکنن؛ اسم تو چیه پسرم؟
طعم شیرینی داشت این پسرم گفتن حاج علی؛ طعم دهانش که شیرین
شد، قلبش را گرم کرد.
-ارمیا هستم... ارمیا پارسا
حاج علی: فضولی نباشه کجا میرفتی؟
ارمیا: راستش داشتم برمیگشتم تهران؛ برای تفریح رفته بودم جواهرده.
حاج علی: توی این برف و سرما؟! ما هم میرفتیم تهران.
ارمیا: اینجور وقتا خلوته؛ تهرانی هستید؟
صدای زمزمه مانند دختر را شنید:
_جواهر ده رو دوست داره، روزایی که خلوته رو خیلی دوست داره.
حاج علی با چشمان غمگینش به زن نگاه کرد:
_هنوز که چیزی معلوم نیست عزیز بابا، بذار معلوم بشه چی شده بعد با
خودت اینجوری کن!
آیه در خاطراتش غرق شده بود و صدایی نمیشنید. صدای صحبتهای
َ ارمیا و حاج علی محو و محوتر می ردی در گوشش زنگ
شد و صدای م
میزد:
_وای آیه... انگار اینجا خود بهشته!
آیه با لبخند به مردش نگاه کرد و با شیطنت گفت:
_شما که تا دیروز میگفتی هر جا که من باشم برات بهشته، نظرت عوض
شد؟
-نه بانو؛ اینجا با حضور تو بهشته، نباشی بهشت خدا هم خود جهنمه!
ردش...
َ
ّ ت صدای م
آیه مستانه خندید به این اخم و جدی
صدای حاج علی او را از خاطرات به بیرون پرتاب کرد:
_آیه جان... بابا! بیا این آبجوش رو بخور گرمت کنه!
به لیوان میان دستان پدر نگاه کرد. لیوان را گرفت و بخارش را نفس کشید، به یاد آورد...
َ
⏪ #ادامہ_دارد...
#داستان_واقعی
📝
📗
📙📗
📗📙📗
🔺مواظب عُجب در نماز شب باشید
🎤استاد عالی
@modafehh
#حسینجانمـ ♥️
حالم به جز نگاهِ تو
بهتر نمی شود...
اصلا یڪ¹شب بدونِ ذڪرِ « حسين »
ڪه سَر نمی شود....
#شبٺوݩڪربݪایی✌️
@modafehh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دست برسینه،سلامی بفرستیم،ز دور
اینچنین در حرمت زائر نامحسوسیم
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدِالله
@modafehh
پنج شنبہ: ناهار : جواد الائـمہ؛امام محمد تقی (درود خدا بر او باد)
شـام : هادی دلـها ؛امام علی النقی(درود خـدا بر او باد)
┅═══✼ @modafehh ✼═══┅
﴿ بسماللھالرحمنالرحیم ﴾
قرار هرروزھ ، انشاالله
قرائتدعاۍ "هفتمصحیفہسجادیہ"
کہامامخامنہاۍ
خواندنآنراتوصیہکردند...🌿
@modafehh