eitaa logo
•|کانال‌رسمی‌شهید‌حاج‌حمید‌ سیاهکالی مرادی |•
4.7هزار دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
2هزار ویدیو
107 فایل
🌸🍃 #کانال_رسمی #شهیدمدافع‌حرم‌ #حمیدسیاهکالی‌مرادی (با نظارت خانواده ی شــهید عزیز)💚 🍁گفت به جای دوستت دارم چه بگویم : گفتم بگو : #یادت_باشد❣ کانال تلگراممون:@modafehhh خـادم کانال : @khadem_sh 🌸🍃
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم ربّ المهـــدے💞✨
💚 بیا گل نرگس جهان جای توست دو صد ترانه به لبها، همه برای توست بیا گل نرگس به جان تشنه عشق دعا دعای ظهوراست ‌و همه ‌برای توست 🦋 صبحت بخیر آقا 🦋 🌸 اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸 ✿﴾ @modafehh ﴿✿
دوشنبہ: ناهار :سـالار زیـنب؛سیـدالشـهدا(درود خدا بر ان ها باد) شـام :زیـنت عبادتــ کنندگـان ؛امام سـجاد(درود خـدا بر او باد) ✿﴾ @modafehh ﴿✿
🌟 آیت الله بهجت (ره) : 💎 تمام سرمایه ما نماز اول وقت است که اگر بتوانیم آن را نگه داریم ، توفیقات زیادی نصیب ما خواهد شد... ✿﴾ @modafehh ﴿✿
🍃اعمال مشترک ماه شعبان🍃 💠روزه گرفتن 💠صلوات فرستادن 💠صدقه دادن 💠خواندن مناجات شعبانیه 💠هر روز هفتاد مرتبه ذکر «اَسْتَغْفِرُاللهَ وَ اَسْئَلُهُ التَّوْبَةَ» گفته شود. 💠هر روز هفتاد مرتبه ذکر «اَسْتَغْفِرُاللهَ الَّذى لااِلهَ اِلاّ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحیمُ الْحَىُّ الْقَیّوُمُ وَ اَتُوبُ اِلَیْهِ» گفته شود. 💠درکل این ماه هزاربار ذکر «لا اِلهَ اِلا اللهُ وَلا نَعْبُدُ اِلاّ اِیّاهُ مُخْلِصینَ لَهُ الدّینَ وَ لَوُ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ» گفته شود 💠در هرپنجشنبه این ماه دو رکعت نماز اقامه شود؛ که در هررکعت بعد از حمد،۱۰۰مرتبه سوره توحید وبعد از سلام۱۰۰ بار صلوات فرستاده شود. 💠هنگام ظهر و نیمه شب، صلوات شعبانیه که از امام سجاد(ع) روایت شده، خوانده شود. 🌺اعیاد شعبانیه مبارک🌸🍃 ✅ ✿﴾ @modafehh ﴿✿
🌹شهید محمد جواد فخاری🌹 {جبـــــهه نـــــرو} با حال عجیبی به عکس شهید زین الدین نگاه می‌کرد و به من می‌گفت‌: کسانی که به من می‌گویند جبهه نرو، اگر میتوانند این شهید را برای من برگردانند منبع:کتاب‌"تا‌بهشت" تصـــــویـر بـــــاز شـــــود ســـــٰالگـرد شھـــادت ✿﴾ @modafehh ﴿✿
گلزار شهدا دعاگویتان هستم🌹 @modafehh
💥 بچه ‌ها! مراقب‌ باشید به شهدا تمسک کنید بصیرتتون رو بالا ببرید که ترکش نخورید! رابطه خودتون رو با خدا زیاد کنید با اهل بیت یکی بشید و در این راه گوش به فرمان اونها باشید√ ✿﴾ @modafehh ﴿✿
📗📙📗 📙📗 📗 ༻﷽༺ امروز، حالا حق دارد که مضطرب باشد مثل مهدی اش! آخر سالها منتظر بود آیه‌اش بزرگ شود. چقدر شبیه پسرکم شده‌ای جان مادر!" محمد کنار سایه نشسته بودوبالبخند به مرد مضطرب مقابلش نگاه میکردآخر معترض شد: _بسه دیگه ارمیا! چه خبرته؟! بشین دیگه مرد. ارمیا کلافه دستی بر صورتش کشید: _دیر نکردن؟! میترسم پشیمون بشه محمد! مسیح بلند شد از روی صندلی و به سمتش رفت. دستش را در دست گرفت: _آروم باش، الانا دیگه میان! توی عملیات به اون مهمی و اون‌همه شرایط‌سخت که با مرگ دست و پنجه نرم میکرد اینهمه اضطراب نداشتی! یوسف از پشت دست روی شانه‌اش گذاشت و حرف مسیح را ادامه داد: _حالا به‌خاطر یه زن گرفتن به این حال و روز افتادی؟ اگه زیر دستات بفهمن دیگه ازت حساب نمیبرنا! محمد به جمعشان پیوست: َ _والاا منم از این حساب نمیبرم دیگه، آخه برادر من، یه کم مرد باش! سایه به شوخی ابرو در هم کشید: _خوبه مثل تو ریلکس باشه که روز عروسی هم برای خودت رفته بودی بیمارستان؟ صدای خنده بلند شد و محمد پاسخ داد: _اول اینکه ریلکس نه و آروم، فارسی را پاس بدار عزیز جان؛ دوم هم اینکه خب مریضم حالش بد شد، نمیشد که نرم! ارمیا به شانه ی محمد زد و گفت: _تو که راست میگی، خدا نکنه برای من پیش بیاد که من مثل تو نمیتونم به موقع برگردم؛من احضاربشم برگشتم با خداست! ⏪ ... @modafehh 📗 📙📗 📗📙📗
📗📙📗 📙📗 📗 ༻﷽༺ همان دم بود که در محضر گشوده شد و زینب به سمتش دوید و صدایش کرد: _بابا جونم! ارمیا روی پا نشست و آغوشش را برای دخترکش گشود. "آه که دخترکش چقدر زیبا شده بود در آن لباس عروس!" ارمیا: چقدر خوشگل شدی تو عزیزم! زینب صورت ارمیا را بوسید و دستش را دور گردنش حلقه کرد: _خوشگله بابایی؟ ارمیا: ماه شدی عزیز بابا! صدای سلام حاج علی که شنیده شد، ارمیا همانطور که زینب در آغوشش بود بلند شد و به سمتشان رفت. با حاج علی سلام علیک و روبوسی کرد و به زهرا خانم سلام و خوش آمد گفت. آیه که ازدر وارد شد ارمیا عطر حضورش را نفس کشید و قلبش آرام شد. زیر لب زمزمه کرد: _خدایا شکرت! سلام کرد و آیه همان‌گونه سر به زیر جوابش را داد. ارمیا اصلا َشک‌داشت که آیه تا کنون درست و حسابی چهره‌اش را دیده باشد. چیزی در دلش سر ناسازگاری داشت. از یکسو از این‌همه عشق و وفاداری آیه به سید مهدی لذت میبرد و از سوی دیگر دلش کمی حسودی میکرد و آیه را برای خودش میخواست! سر سفره‌ی عقد نشستند. زینب هنوز هم در آغوش ارمیا بود؛ هرچه کردند، از پدر جدا نمیشد. ارمیا هم خوشحال بود... لااقل زینب با تمام وجود دوستش داشت؛ کاش آیه هم اندکی، فقط اندکی... آه از سینه‌اش بیرون آمد. میدانست هنوز خیلی زود است... خیلی زود!برای آیه‌اش باز هم بایدصبر میکرد! آیه در آینه به خود نگاه کرد. فخرالسادات چادر مشکی‌اش را برداشته بود و چادر زیبایی با گلهای سبز، بر سرش کشیده بود. ⏪ ... 📝 @modafehh 📗 📙📗 📗📙📗
○•🌱 مےگویند: قسمٺ نیسٺ، دعوٺ اسٺ! خدایا… مݩ معنےِ قسمٺ و دعوٺ را نمےدانم! اما تو معنے رامےدانے… مگر نہ؟ دل من لڪ زده براے ڪربلاے ارباب💔 ✿﴾ @modafehh ﴿✿
🌱🌸بسم الله الرحمن الرحیم 🌸🌱