eitaa logo
•|کانال‌رسمی‌شهید‌حاج‌حمید‌ سیاهکالی مرادی |•
4.7هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
2هزار ویدیو
107 فایل
🌸🍃 #کانال_رسمی #شهیدمدافع‌حرم‌ #حمیدسیاهکالی‌مرادی (با نظارت خانواده ی شــهید عزیز)💚 🍁گفت به جای دوستت دارم چه بگویم : گفتم بگو : #یادت_باشد❣ کانال تلگراممون:@modafehhh خـادم کانال : @khadem_sh 🌸🍃
مشاهده در ایتا
دانلود
دوشنبہ: ناهار :سـالار زیـنب؛سیـدالشـهدا(درود خدا بر ان ها باد) شـام :زیـنت عبادت کنندگـان ؛امام سـجاد(درود خـدا بر او باد) 『 @modafehh  』
امام على علیه السلام : هیچ عملى نزد خداوند، محبوب تر از نماز نیست پس هیچ کار دنیایى شما را در وقت نماز به خود مشغول ندارد. @modafehh  』
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹شهید حاج احمد متوسلیان🌹 یکی میگفت: "تازه رسیده بودم به قرارگاه تاکتیکی و دلم می‌خواست حاج احمد را ببینم.همین طور که داشتم قدم زنان به طرف قرارگاه می‌رفتم، صحنهٔ عجیبی دیدم! در میان آن سکوت و خلوتی بعد از ظهر که هر کدام از بچه ها از شدت گرما به سنگری پناه برده بود و چرت می‌زدند، حاج احمد در کنار تانکر آب نشسته بود و با دقت و وسواس خاصی، ظرف های ناهار بچه های قرارگاه را می‌شست. اول باور نکردم که حاج احمد باشد ولی وقتی به آرامی نزدیک رفتم، دیدم که خود اوست." @modafehh  』
🌿 روزگــــار ســرد وعجیبیہ، وقتے موبایلمون پیشمون نیست انگارے ے چیــز خیلے مهمے رو گم ڪردیم، دنبــالش تا ناڪجا آبادم میریما اینقدر مے گردیــــم تــا پیداش ڪنیم، واســہ پــیدا ڪردنش بــا عــالم و آدمــم ســر جنگ داریم ڪہ چرا نیست ،بایــد ڪنارمون باشــه ڪنارمون چیــــہ اصلا بایــد تــو دستمون باشــہ و دقیقــہ بــہ دقیقــہ به ایــنستا وایتــا واتساپ ...ے ســرے بزنیــم، ولے مدت هاست ڪہ قــــرآن و مــهر و سجــاده دارنــد تــــو ڪمد و بــالاے یــخچال خاڪ میخورنــــد، حــواسمونم بــهش نیست ڪہ نیست ، انگار نه انگار.... 『 @modafehh  』
🔴عوارض جانبی ضد عفونی کننده ها اگزما تحریک پوست تاثیر منفی بر قدرت باروری در معرض قرار گرفتن تری کلوزان مسمومیت با الکل بیشتر ضد عفونی کننده های دست حاوی درصد بالایی الکل هستند و احتمال مسمومیت با الکل در اثر استفاده زیاد از ضد عفونی کننده ها وجود دارد... نکته جالب تر اینکه پزشکان گفته اند استفاده از این محصولات به معنی حذف کامل آلودگی ها از روی پوست نیست و هرگز جای شستشو با آب را نمی گیرد!!! خوب ما توصیه می کنیم از همان ابتدا با آب شستشو بفرمایید تا در معرض عوارض جانبی قرار نگیرید... @modafehh  』
•°•°•~🌹🌹🌹~•°•°• خاطرات حمید آقا:↯ یه روز از سوریه تماس گرفته بودن خانمشون بهشون گفتن این دفعه بیای نمیزارم بری که ایشون گفتن شما اگه اجازه ندادی من فرار میکنم دوباره میام...جالبه من سوریه رو بهتر از قزوین بلدم... @modafehh  』
📗📙📗 📙📗 📗 ༻﷽༺ آیه: نمیدونم! دست حاج علی روی شانه‌ی ارمیانشست: _رسیدن به خیر، پاشو که سفره معطل مونده! یه آب به دست و صورتت بزن و لباس عوض کن و بیا! ارمیا بلند شد و گفت: _پس یه‌کم دیگه برام امانت داری کنید تا برگردم! حاج علی خنده‌ی مردانه‌ای کرد و گفت: _مثالا دخترمه‌ها! ارمیا شانه‌ای بالا انداخت که باعث درِد دستش شد و صورتش را در هم‌کرد و ناخودآگاه دست چپش راروی آن‌گذاشت. آیه بلند شد و گفت: _چی شد؟ ارمیا سعی کرد لبخند بزند تا از نگرانی آیه کم کند. _چیزی نیست، تا سفره رو بندازید من برمیگردم. صدرا! باهام میای؟ یه‌کم کمک لازم دارم! صدرا و محمد همراه ارمیا به طبقه‌ی بالا رفتند. محمد با دقت به چشمان ارمیا خیره شد. _وضعت چطوره؟ ارمیا ابرویی بالا انداخت: _تو دکتری؛ از من میپرسی؟ محمد: بگو چه بلایی سر خودت آوردی؟ گلوله خوردی؟ صدرا همانطور که در عوض کردن لباس کمکش میکرد گفت: _حرف بزن دیگه، اونجا خانومت بود نمیشد سوال جواب کرد. ترسیدیم چیزی شده باشه و بیشتر ناراحتش کنه! محمد: چرا روزه‌ی سکوت گرفتی؟ ⏪ ... 📝 @modafehh 📗 📙📗 📗📙📗
📗📙📗 📙📗 📗 ༻﷽༺ ارمیا: چون امون نمیدید، یک ریز حرف میزنید. گلوله خورده تو کتفم البته نزدیک گردنم، گلوله رو در آوردن؛سه روزم بیمارستان بستری بودم، تازه مرخص شدم! صدرا: پس چرا بهمون زنگ نزدی؟ ارمیا: نمیخواستم آیه رو نگران کنم، اون تحمل این اضطرابا رو نداره! محمد: خوبه میدونی و اینطوری اومدی! ارمیا: باید یه‌دفعه میومدم، هر نوع زمینه‌چینی باعث ترس بیشترش میشد! اینطوری دید که سالمم و رو پای خودم ایستادم. راستی االان یوسف و مسیح هم میرسن، غذای اضافی برای سه تا رزمندهی‌گرسنه دارید؟ صدرا: نگران نباش، برای ده تای شما هم دار یم! ارمیا: خوبه! خیلی وقته غذای خونگی نخوردن، روشون نمیشد بیان وگرنه همه‌ی آخر هفته‌ها اینجا بودن! صدرا: ما که اهل تعارف نیستیم، چرا نیومدن؟! ارمیا: عادت نداریم خودمونو به کسی یا جایی تحمیل کنیم؛ مهم نیست چند سالمون باشه اما همیشه اون حس تنها گذاشته شدن توی وجود ما باقی‌میمونه، برای آدمایی که توی خانواده بزرگ شدن، شاید راحت باشه که جایی برن اما ما فرق داریم، ما میترسیم از اینکه باز هم خواسته نشیم! محمد دستی به پشت ارمیا زد و گفت: _قرار بود همگی برادر باشیم؛ قرار بود خانواده بشیم، قرار بود برای هم ِ پشت باشیم خجالت تو کار ما نیست. صدرا: بریم که منتظر مائن، االان هم پسرا میرسن. همانطور که از پله‌ها پایین میرفتند محمد گفت: _صبح با من میای بریم بیمارستان تا ببینم چه بلایی سر خودت آوردی! ارمیا خنده‌ای کرد و گفت: ⏪ ... 📝 @modafehh 📗 📙📗 📗📙📗
○•🌱 هَـوا خواهِـ توام دائِـم هَـوایَتــ را بـه‍ سَر دارم خـیـاݪ انگیزے و شَب ها خـیـالَتــ را بـہ بَـر دارم ... @modafehh  』
🌿بسم الله الرحمن الرحیم 🌿
💚 بیا که با تو بگویم غم ملالت دل💔 چرا که بی تو👤 ندارم گفت و شنید بهای تو💞 گر بود خریدارم که جنس خوب به هر چه دید خرید 🦋 صبحت بخیر آقا 🦋 🌸 اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸 『 @modafehh  』