○•🌱
#مولاجانم🍀
داشتنت، داشتهای است
بسیار عظیم تر از حد تصورات ما ؛
بسان ذرهای که
خورشید داراییش باشد!!
نمیبینمت ...
نمیشنومت ...
اما همین که هستی خدا را شکر ...
ما که مُردیم بیا پس تو کجایی آقا💔
#اللہم_عجل_لولیڪ_الفرج
『 @modafehh 』
چــهارشنبہ: ناهار : بابـ الحوائج؛امام کاظـــم (درود خدا بر او باد)
شـام :شـمس الشـموس ؛امام رضا(درود خـدا بر او باد)
『 @modafehh 』
18.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔
#نماهنگ
دلــبر دلـش گرفتــه
دلــدار گریه ڪرده...😭💔
#حاج_مهدی_رسولے
『 @modafehh 』
•••❀•••
بہیکےازدوستاشگفتم:
جملہاۍازشهیدبہیاددارید؟!
گفت:
یکبارکہجلوۍدوستانمقیافہگرفتہبودم،
ابراهیمکنارمآمدوآرامگفت:
نعمتےکہخداوندبہتوداده
بہرخدیگراننکش..
#شهید_ابراهیم_هادی
-•-•-•-•-•-•-•-•-•-•
#کلام_شهدا🌿
『 @modafehh 』
📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#فصـل_دوم
#قسمـت_چهل_نهم
ارمیا خواست نان بردارد که دید قدرت
حرکتی ندارد. آیه آهی کشید و بشقاب را
به سمت خود کشید. لقمه ای به دست
زینب داد و لقمه ای به سمت ارمیا گرفت.
ارمیا حرکتی برای گرفتن آن از خود
نشان نداد. آیه نگاهش را به او دوخت و
لقمهی در دستش را مقابلش تکان داد:
_نمیگیری؟
ارمیا: اول خودت بخور!
آیه: منکه مجروح نیستم!
ارمیا: منم که دو دقیقهی پیش رنگم به
گچ دیوار شبیه نبود، اول خودت!
زهرا خانم با لبخند به آنها نگاه میکرد.
زیر گوش حاج علی چیزی گفت و نگاه
آنها روی دست آیه ماند و لبخند زدند.
صدرا زیر گوش رها گفت:
_یاد بگیر!
رها ابرویی باالا انداخت و گفت:
_تو هم برو مصدوم برگرد منم برات لقمه
میگیرم!
آیه گفت:
_این برای من بزرگه!
ارمیا از دستش گرفت:
_حاالا برای خودت درست کن و بخور،
بعد من اینو میخورم!
آیه لبخند زد.
اشکالی دارد قند در دل ایندو آب شود؟
سید مهدی، تو که ناراحت نمیشوی؟ تو
که میدانی آیه حق خوشبختی را دارد؟
لبخندت از همینجا هم پیداست!
غذا خوردن هم گاهی شیرینترین
خاطره ها میشود؛ گاهی شوخیها و
خنده های بعد از غذا هم خاطره میشود.
همیشه که در جمع های دو نفره خاطرات
ساخته نمیشوند؛ گاهی میان جمعی که
همه داغ در دل و لبخند بر لب دارند هم
خاطرات زیبایی برای زوجها ساخته
میشود!
⏪ #ادامہ_دارد...
📝 @modafehh
📗
📙📗
📗📙📗
📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#فصـل_دوم
#قسمـت_چهل_نهم
ارمیا خواست نان بردارد که دید قدرت
حرکتی ندارد. آیه آهی کشید و بشقاب را
به سمت خود کشید. لقمه ای به دست
زینب داد و لقمه ای به سمت ارمیا گرفت.
ارمیا حرکتی برای گرفتن آن از خود
نشان نداد. آیه نگاهش را به او دوخت و
لقمهی در دستش را مقابلش تکان داد:
_نمیگیری؟
ارمیا: اول خودت بخور!
آیه: منکه مجروح نیستم!
ارمیا: منم که دو دقیقهی پیش رنگم به
گچ دیوار شبیه نبود، اول خودت!
زهرا خانم با لبخند به آنها نگاه میکرد.
زیر گوش حاج علی چیزی گفت و نگاه
آنها روی دست آیه ماند و لبخند زدند.
صدرا زیر گوش رها گفت:
_یاد بگیر!
رها ابرویی باالا انداخت و گفت:
_تو هم برو مصدوم برگرد منم برات لقمه
میگیرم!
آیه گفت:
_این برای من بزرگه!
ارمیا از دستش گرفت:
_حاالا برای خودت درست کن و بخور،
بعد من اینو میخورم!
آیه لبخند زد.
اشکالی دارد قند در دل ایندو آب شود؟
سید مهدی، تو که ناراحت نمیشوی؟ تو
که میدانی آیه حق خوشبختی را دارد؟
لبخندت از همینجا هم پیداست!
غذا خوردن هم گاهی شیرینترین
خاطره ها میشود؛ گاهی شوخیها و
خنده های بعد از غذا هم خاطره میشود.
همیشه که در جمع های دو نفره خاطرات
ساخته نمیشوند؛ گاهی میان جمعی که
همه داغ در دل و لبخند بر لب دارند هم
خاطرات زیبایی برای زوجها ساخته
میشود!
⏪ #ادامہ_دارد...
📝 @modafehh
📗
📙📗
📗📙📗
○•🌱
#حسینجان♥️
ای کهروشن شود
از نور تو هر صبح جهان ...
روشنای دل من
حضرت خورشید، سلام
#صبحمبهنامشما✨
#ازدورسلام✋🏻
#اللهم_ارزقنا_کربلا
『 @modafehh 』