☆∞🦋∞☆
میگفت:↯
به جاے اینڪه عڪس خودتونُ بزارید
پروفایل تا بقیه با دیدنش به گناه بیفتن؛
یه #تلنگر قشنگ بزارید ڪه با دیدنش
به خودشون بیانッ
#شهـیدابومهدیالمھندس'🌿
#کلام_شهید
┅✧❁ @modafehh ❁✧┅
۳۱ فروردین ۱۴۰۰
📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#فصـل_دوم
#قسمـت_هفـــتاد_سـه
چیز عجیبی نیست برای مردی که در این سن و سال است و هنوز مجرد است. ترسهای مسیح را خوب میشناخت. خیلی به خودش شباهت
داشت... مثل یوسف... یوسف هم خط نگاه مسیح را دید و دلش گرفت؛
انگار این برادر هم قصد رفتن کرده بود؛ انگار مسیح هم چراغ روشن خانه و عطر غذا میخواست؛ انگار مسیح هم خانهای پر از صدا و لبخند میخواست؛ انگار دلش خانواده میخواست؛ مگر خود یوسف دلش نمیخواست چیزی شبیه به آنچه ارمیا دارد، داشته باشد؟!
حاج یوسفی خودش را به سمت ارمیا کشید و زمزمه گونه در گوشش گفت:
_نگفته بودی بچه داره!
ارمیا با تعجب گفت:
_مگه فرقی داره؟
حاج یوسفی بیشتر ابرو در هم کشید و ارمیا زینب را روی آن پایش نشاند تا صدای حاج یوسفی را نشنود:
_فرق نداره؟! تو با این شرایطت رفتی با زنی ازدواج کردی که بچه داره؟
ارمیا: اگه من بچه داشتم چی؟! اون موقع اشکال نداشت؟
حاج یوسفی: اینا رو با هم مقایسه نکن!
ارمیا: چرا نکنم حاجی؟ از شما انتظار نداشتم، آیه و زینب تمام آرزوی من از زندگیان!
حاج یوسفی: خیلی زود پشیمون میشی!
ارمیا: پشیمونی؟! اگه به پشیمون شدن باشه آیه باید پشیمون بشه که سرش کاله رفته، مگه من چی دارم؟ به جز یک قلب عاشق چی براش
دارم؟ اون منو به اینجا رسونده؛ نگاه به چادرش کن حاجی...
یه روزی بود که تصور ازدواج هم نداشتم، یه روز بود که عاشق زنی شدم که قید و
بندی توی رفتارش نداشت؛ یه روزی با خدا قهر کردم از اینکه نتونستم با اون دختر ازدواج کنم، اما خدا به جای قهر بهم هدیه ی با ارزشتری داد.
⏪ #ادامہ_دارد...
📝 @modafehh
📗
📙📗
📗📙📗
۳۱ فروردین ۱۴۰۰
📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#فصـل_دوم
#قسمـت_هفـتـاد_چهار
خدا بهم آیه ای رو داد که چادرش قید و بند داره! آیه ای که نمازش تماشا داره، آیه ای که لبخندش محجوبانه ست و صدای قهقهه هاش گوش فلک
رو کر نمیکنه؛ آیه و زینب همه آرزوی منن!
حاج یوسفی: دوست داشتن و بیتابی ها تو دیدم که این برام عجیبه، اونهمه عشق برای زنی که بچه داره؟
ارمیا کالفه شد: بچه داره، جذام که نداره حاجی!
حاج یوسفی: یه روزی همین بچه پشیمونت میکنه!
ارمیا: همین بچه باعث شد دل مادرش با دل من راه بیاد، من آیه رو از زینب دارم و اینو میدونم که اگه زینب نباشه دنیا رو نمیخوام؛ من عاشق
این مادر و دخترم!
زینب خودش را بیشتر به ارمیا چسباند و توجه ارمیا را خود جلب کرد.
زینب لب ورچیده بود و او را نگاه میکرد. ارمیا سرش را بلند کرد و دید همه ساکت نشسته و بدون توجه به غذاهایشان به آنها نگاه میکنند.
تنها آیه بود که چشمانش به بشقابش میخ شده بود؛ انگار بدون توجه صدایش بالا رفته بود و همه متوجه شده بودند.
ارمیا لب به دندان گرفت و با درد چشمهایش را بست و دقایقی بعدگفت:
_آیه!!!
آیه تکان نخورد... زینب هقهق کرد، طفلکش ترسیده بود. صدای هقهق زینب که بلند شد، آیه نگاهش را تا دخترش بالا آورد. دستانش را برای
دخترش باز کرد و زینب از روی پای ارمیا بلند شد و از روی سفره گذر کرد و خود را در آغوش مادر انداخت، آیه دخترش را نوازش میکرد.
حاج خانم گفت:
_حاج یوسفی منظوری نداشت؛ تو رو خدا ببخشید!
ارمیا بلند شد و سفره را دور زد. رها از کنار آیه بلند شد و ارمیا جایش نشست. مریم با تعجب نگاهشان میکرد. ارمیا آرام گفت:......
⏪ #ادامہ_دارد...
📝 @modafehh
📗
📙📗
📗📙📗
۳۱ فروردین ۱۴۰۰
.•°🌱
ناقص است
آن کس که از فیض جنون کامل نشد
در چنین فصل بهاری هر که عاقل ماند، ماند ..
عزای تشنگیت عرش را پریشان کرد ...🖤
#شبتون_حسینی ✨
┅✧❁ @modafehh ❁✧┅
۳۱ فروردین ۱۴۰۰
۱ اردیبهشت ۱۴۰۰
•°🌱
#السلام_علیک_یاصاحبالزمان
اللّٰهـمَ ڪُـڹ لـولیـڪَ الحُجَّـــة بـْـن الـحَسڹ
صلواٰتڪ علیہِ و علےٰ آبائٖہ فےٖ هذہ السّاعة
وَ فـےٖ ڪُلّ ســٰاعة ولیّاً وحافــظاً و قائــداً
ًوَ ناصِــراً وَ دَلیــلـاً وَ عَیــناً حتـے تُســڪِنہُ
أرضَـڪ طوْعـــاً و تُمتِّـــعَہُ فیٖـــھٰا طویــلـٰا
-مـا اینجا هیچڪدام
حآلمـان خوب نیسٺ؛
بےڪس و ڪآریم،
برگرد :)
#ایهاالعزیز💙
┅✧❁ @modafehh ❁✧┅
۱ اردیبهشت ۱۴۰۰
دعای روز هشتم #ماه_رمضان
بِسمِ الله الرَحمـٰن الرَحیـــم
اللهمّ ارْزُقنی فیهِ رحْمَةَ الأیتامِ و إطْعامِ الطّعامِ و إفْشاءِ السّلامِ و صُحْبَةِ الکِرامِ بِطَوْلِکَ یا ملجأ الآمِلین.
┅✧❁ @modafehh ❁✧┅
۱ اردیبهشت ۱۴۰۰
•∞🌷🌿∞•
پیامبر اکرم (ص): (ص ۲۹ ثواب الاعمال)
إِنَّ رَبَّکمْ یقُولُ هَذِهِ الصَّلَوَاتُ الْخَمْسُ الْمَفْرُوضَاتُ فَمَنْ صَلَّاهُنَّ لِوَقْتِهِنَّ وَ حَافَظَ عَلَیهِنَّ لَقِینِی یوْمَ الْقِیامَةِ وَ لَهُ عِنْدِی عَهْدٌ أُدْخِلُهُ بِهِ الْجَنَّةَ وَ مَنْ لَمْ یصَلِّهِنَّ لِوَقْتِهِنَّ وَ لَمْ یحَافِظْ عَلَیهِنَّ فَذَلِک إِلَی إِنْ شِئْتُ عَذَّبْتُهُ وَ إِنْ شِئْتُ غَفَرْتُ لَه
خدای شما میگوید: این نمازهای پنجگانه فریضه است؛ پس کسی که این نمازها را در زمان خود به جا آورد و محافظت بر آنها نماید، روز قیامت مرا ملاقات خواهد کرد. و وارد کردن او به بهشت بر عهده من است؛ اما کسی که در زمان خود نمازها را به جا نیاورد و از آنها محافظت نکند، در این حالت بر عهده من است که اگر بخواهم او را عذاب کرده و اگر بخواهم او را ببخشایم.
#نماز_اول_وقت 🌝
┅✧❁ @modafehh ❁✧┅
۱ اردیبهشت ۱۴۰۰
•|کانالرسمیشهیدحاجحمید سیاهکالی مرادی |•
#توجه #توجه پیام مدیریت :📢 با عرض سلام خدمت شما عزیزان ،طاعات و عباداتتون مقبول درگاه الهی🌱 موسسه
۱ اردیبهشت ۱۴۰۰
15.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•
#کلام_شهید
🌸••تولدت..مبارڪــ ••🌸
♥️∞•| این را هرگز فراموش نکنید تا خۅد را نسازیم و تغییر ندهیم جامعہمان درسټ نمیشود...
#شهید_ابراهیم_هادی💔
#شادیروحشصلوات:)
#استوری
┅✧❁ @modafehh ❁✧┅
۱ اردیبهشت ۱۴۰۰
۱ اردیبهشت ۱۴۰۰
درنظام جمهوری اسلامی ایران3هزارصندلی باپست مهم در3قوه وجودداردکه مسئولان برروی آنهانشسته اندبرای استقراراین نظام و ماندنش حدود219هزارشهیدداده یم. یعنی برای هرصندلی73شهیدوبه تعبیری دیگربرای هرصندلی یک کربلا برپاشده است. خوش بحال مدیرانی که شرمنده شهدانیستند
#ما_منتظر_انتخاباتیم
#نگاه_شهدا_به_انتخاب_ماست
#شهید_امیر_حاج_امینی
┅✧❁ @modafehh ❁✧┅
۱ اردیبهشت ۱۴۰۰
۱ اردیبهشت ۱۴۰۰
📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#فصـل_دوم
#قسمـت_هفتـاد_پنج
_تو و زینب آرزوی من بودید و هستید؛ اینجوری بغض نکن، منو شرمنده ی سیدمهدی نکن!
دستش را روی موهای زینب کشید و گفت:
_گریه نکن عزیز بابا... گریه نکن دردونه؛ بیا بغل بابا!
زینب بیشتر به آیه چسبید. صدای ارمیا را بغض گرفت:
_آیه ببخش؛ آیه بغض نکن... زینب دخترمه! از روزی که به دنیا اومد همه ی دنیام شده... آیه... بانو! این گریه های زینب منو میکشه؛ من
بغض یتیمی رو خوب میشناسم! من هقهق های بیپناهی رو خوب میشناسم؛ آیه... تقصیر من چیه که اینجوری نگاه ازم میگیری و لب میگزی؟
نگاه آیه که بالا آمد... اشک چشمانش که جوشید، دستهای ارمیا مشترک باشی و بغض و اشک شد.
درد دارد پناهی را در چشمان بانویت ببینی و دلت مرگ نخواهد... آیه غریب مانده بود! آیه هوای سیدمهدی را کرده بود؛ گاه آیه بودن سخت است و گاه آیه ماندن سختتر.
بغضش را فروخورد... آیه بود دیگر؛ دوست داشت که کوه باشد برای دخترکش! حاج علی محکم بودن را یادش داده بود.
سیدمهدی مرد بودن را یادش داده بود. آیه بلد بود که پشت دخترکش باشد. لبخند زد و گفت:
_غذا سرد شد، چرا همه منو نگاه میکنید! حاج آقا یه حرف حقی زده؛
هرکس دیگه هم بفهمه همینو میگه، چرا تعجب کردید؟
و دست برد و قاشقش را برداشت و کمی غذا در دهان زینبش گذاشت و صورتش را بوسید و گفت:
_تو چرا گریه میکنی مامان جان؟ با تو نبودن که!
زینب چشمان آیه وارش را به ارمیا دوخت و معصومانه با بغض سوال کرد:
_بابا؟!
ارمیا با بغضش لبخند زد: ......
⏪ #ادامہ_دارد...
📝 @modafehh
📗
📙📗
📗📙📗
۱ اردیبهشت ۱۴۰۰
📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#فصـل_دوم
#قسمـت_هفتــاد_شش
_آره عزیزم... آره قربون چشمات بشم، گریه نکن نفس بابا!
زینب به آغوشش رفت و خود را به آغوش پدر انداخت.
حاج یوسفی گفت:
_شرمنده دخترم، نمیخواستم ناراحتت کنم؛ فقط برام عجیب بود و ناگهانی!
آیه با سری پایین گفت:
_شما حرف بدی نزدید، چرا شرمنده باشید؟
سکوت بدی بود. آیه غذایش را با بغض میخورد. نگاه از همه گرفته بود...
ارمیا به زینب غذا میداد و راه گلوی خودش بسته بود. محمد کالفه بود، صدرا عصبانی بود، مسیح چیزی ته دلش میسوخت، یوسف از درد ارمیا
درد داشت، رها با بغض آیه بغض کرده بود، سایه اشک چشمانش را پس میزد، مریم معذب شده بود...
مهدی از آغوش پدرش بیرون آمد و به
سمت زینب رفت و آبنبات چوبیاش را به سمت زینب گرفت، همان آبنباتی که صبح خریده بودند و زینب سهم خودش را خورده بود و با زور
میخواست مال مهدی را بگیرد؛ همان که از صبح چندبار سرش با هم دعوا کرده بودند. به سمت زینب گرفت و گفت:
_گریه نکن؛ مال تو... من نمیخوام!
زینب دستش را دراز کرد که آن را بگیرد، مهدی آن را عقب کشید و گفت:
_دیگه گریه نمیکنی؟
زینب گفت:
_نه!
و اشکهایش را پاک کرد؛ مهدی آبنبات چوبی را به دست زینب داد و دوید و خود را در آغوش رها انداخت. رها صورت پسرک مهربانش را بوسید...
پسری که طاقت گریههای همبازیاش را نداشت؛ شاید مهدی هم درد زینب را حس کرده بود.
⏪ #ادامہ_دارد...
📝 @modafehh
📗
📙📗
📗📙📗
۱ اردیبهشت ۱۴۰۰
•°🌱
حسین جان ♥️
جانی بگیر و در عوضش هیچ هم نده
عشاق با معامله های گران خوشند
#علی_اکبرلطیفیان
#حسیــݩجاݩ💔
قبل از طلوع آفتاب خواندن دعای عهد رو به خاطر داشته باشید 🦋
┅✧❁ @modafehh ❁✧┅
۱ اردیبهشت ۱۴۰۰
من ,
شوق پرواز در سینه دارم
امّا
با بار گناهی که بر دوش دارم
امکان پرواز نیست ...
#پر_پروازمیخواهم
#پرواز_تا_خدا
@modafehh
۱ اردیبهشت ۱۴۰۰
#اکنون برنامه ماه من از شبکه ۳
صحبت های حاج حسین یکتا از شهدا🌹
۱ اردیبهشت ۱۴۰۰
۲ اردیبهشت ۱۴۰۰
•°🌱
#بهتوسلاممیدمبهتوڪهآقامی✋
واجبِ شرعیِ عشقستــــ♡ــــــ
سلامِ سرِ صبح...
السلام اے همهے
عشق و مسلمانیمن...
#اولصبحهواےحرمتزدبهسرم♥️
┅✧❁ @modafehh ❁✧┅
۲ اردیبهشت ۱۴۰۰
دعای روز نهم ماه مبارک رمضان
بسم الله الرحمن الرحیم
االلهمّ اجْعَلْ لی فیهِ نصیباً من رَحْمَتِکَ الواسِعَةِ واهْدِنی فیهِ لِبراهِینِکَ السّاطِعَةِ وخُذْ بناصیتی الی مَرْضاتِکَ الجامِعَةِ بِمَحَبّتِکَ یا أمَلَ المُشْتاقین.
#ماه_رمضان
┅✧❁ @modafehh ❁✧┅
۲ اردیبهشت ۱۴۰۰
💠تقرب به وسیله نماز💠
امام کاظم (ع): افضل ما یتقرب به العبد الی الله بعد المعرفه به، الصلوه
بهترین چیزی که بنده بعد از شناخت خدا به وسیله آن به درگاه الهی تقرب پیدا می کند، نماز است.
(تحت العقول، ص ۴۵۵)
#نماز_اول_وقت
┅✧❁ @modafehh ❁✧┅
۲ اردیبهشت ۱۴۰۰
{☆ݦٵہ ࢪݦڞٵن ݕٵ ݜہید سێٵهڪٵݪێ☆}
[سݕڪ زندڱێ ݕࢪڱࢪڢٺہ ٵز ڪٺٵݕ ێٵכٺ ݕٵݜد]
شماره 9
🌻هر روز غذای نذری🌻
شهید سیاهکالی در راستای توسل به اهل بیت در همه امور حتی کارهای عادی و روزمره جدولی را با دست خط خود درست کرده و روی یخچال چسبانده بودند که در آن مشخص کرده بود هر روز از ایام هفته طبخ غذا به نام کدام یک از ائمه باشد
مثلا نوشته بودند نهار روز شنبه نذر پیامبر اکرم(ص)، شام روز شنبه نذر امیرالمومنین علی(ع) و...
با این کار اعتقاد داشتند هر روز غذای نذر شده به نام ائمه را تناول می کنند.
مثل شهید باشیم🥀شهید می شویم🥀
@modafehh
۲ اردیبهشت ۱۴۰۰
"انسان های بزرگ" 🌱🌸
عظمت دیگران را می بینند
انسان های متوسط
به دنبال عظمت
خود هستند...
"انسان های کوچک"
عظمت خود را در
"تحقیر" دیگران می بینند..🥀
┅✧❁ @modafehh ❁✧┅
۲ اردیبهشت ۱۴۰۰
✅پیشگیری از کرونا
🧂از بهترین نسخه های پیشگیری از ویروس کرونا استفاده از قرقره آب نمک است. استاد خیراندیش انجام این نسخه را بسیار ضروری و کاربردی میدانند. به ازای یک لیوان آب ، یک قاشق چایخوری نمک باید اضافه کنید.
این آب نمک را در بطری های شیشه ای بریزید ودر دسترس خانواده قرار دهید و در طول روز از قرقره آب نمک بهره بگیرید تا حلق شما بخوبی ضدعفونی شود.
📚سایت حکیم خیراندیش
#طب_سنتی
┅✧❁ @modafehh ❁✧┅
۲ اردیبهشت ۱۴۰۰
4477121_893.mp3
3.3M
سینا سینا...
عباس...
سینا جان بہ گوشے بابا؟
منم ... پدرت... عباسعلی علیزاده ...
وداع جانسوز و وصیت شهید مدافع حرم 《عباسعلی علیزاده》از پشت بیسیم 📞🥀
شهید زمانی که در محاصره بودن و مرگشون حتمی بود با بیسیمی که داشت وصیت خودش رو با بیسیم ضبط کرد و برای خانواده اش فرستاد 🖤
توصیه میکنم گوش کنید خیلی تاثیر گذار هست 😔
#پیشنهاد_دانلود
┅✧❁ @modafehh ❁✧┅
۲ اردیبهشت ۱۴۰۰
۲ اردیبهشت ۱۴۰۰
••شہادت••🥀
همیناسٺدیگر..❗️
بہناگہ🕊✨
پنجرهاے
بازمےشۅد
بہسمٺِبہشٺـ ...🌳
مہمٺۅییڪہچقدࢪ
ازدلبسٺگےهایاینطࢪفِپنجره
دݪڪَنـدهای√•••(:♥️
┅✧❁ @modafehh ❁✧┅
۲ اردیبهشت ۱۴۰۰
📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#فصـل_دوم
#قسمـت_هفـتـاد_هفت
غذا در سکوت سردی به پایان رسید. سفره را جمع کرده، ظرفها را شستهو جابه جایی ها انجام شد.
محترم خانم، زن حاج یوسفی، در تدارک میوه و
چای بود که آیه ای که از آنموقع به کسی نگاه نکرده بود به سایه گفت:
_به محمد میگی بریم حرم؟
سایه سری تکان داد و به سمت محمد رفت... محمد نگاه نگرانی به زن برادرش انداخت و به همسرش گفت:
_باشه، آماده بشید بریم.
بعد رو به صدرا کرد و گفت:
_ما داریم میریم حرم!
صدرا گفت:
_ما یعنی کیا؟
محمد: من و همسرم و زنداداشم!
زنداداشم را که میگفت نگاهش را به ارمیا دوخت. درد بدی در سینه ی ارمیا پیچید. هرچه سعی میکرد به آیه نزدیکتر شود، بدتر میشد.
حالاحتی نگاهش را از همه دریغ میکرد؛ حتی با او سخن نمیگفت. درد داشت اما گفت:
_بدون من زنمو کجا میخوای ببری؟ بدون رضایت شوهر؟ تا جایی که من میدونم اسلام روی رضایت شوهر خیلی تاکید داره برادر شوهر!
برادر شوهر را در جواب زنداداش گفتن محمد گفته بود. محمد هنوز هم عموی زینبش بود...
محمد هنوز هم به آیه وصل بود... محمد هنوز هم همان کسی بود که باید با آیه ازدواج میکرد و جای برادرش را میگرفت و اینها هنوزهایی بود که روح ارمیا را میخورد.
آیه چادر سیاهش را سرش کرد و چادر گلدارش را تا کرد و روی چمدانشگذاشت. لباسهای زینب را عوض کرد و چادر عربی کوچکش را روی
سرش گذاشت.
وقتی از اتاق خارج میشدند ارمیا مقابلشان بود:
_کجا میرید؟
⏪ #ادامہ_دارد...
📝 @modafehh
📗
📙📗
📗📙📗
۲ اردیبهشت ۱۴۰۰
📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#فصـل_دوم
#قسمـت_هفـتاد_هشت
آیه خودش را با درست کردن مقنعه ی زینب مشغول کرد:
_حرم!
ارمیا: تنها؟
آیه: با محمد و سایه!
ارمیا: نباید به من بگی؟
آیه: شنیدی دیگه!
ارمیا: چرا با من قهری؟ گناه من چیه؟
آیه: گناه من چی بود که سیدمهدی رفت؟ گناه من چی بود که دختر یتیم دارم؟
ارمیا: من نباشم مشکالت تموم میشه؟
آیه: با اومدنت تموم شد؟
ارمیا: میخوای برم؟
آیه: مگه خواسته ی من فرقی ام داره؟
ِارمیا: بی سیدمهدی، بی انصاف شدی... سه سال
انصاف نبودی زن منتظرت نموندم؟
آیه: به خواست دلت موندی!
ارمیا: به خواست قلب و عقلم موندم، پی هوس نرفتم که سهمم از تو این شده!
آیه: سهم من از سیدمهدی دو متر خاکه!
ارمیا: مگه تقصیر منه؟
آیه: بیوه شدن منم تقصیر خودم نیست!
ارمیا: چرا از هر طرف که میری به اینجا میرسی؟ آیه چی میخوای؟
آیه: آرامش!
ارمیا: منم میخوام!
آیه: پس منو ببر حرم!
ارمیا: بریم!
⏪ #ادامہ_دارد...
📝 @modafehh
📗
📙📗
📗📙📗
۲ اردیبهشت ۱۴۰۰