eitaa logo
•|کانال‌رسمی‌شهید‌حاج‌حمید‌ سیاهکالی مرادی |•
4.6هزار دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
2هزار ویدیو
107 فایل
🌸🍃 #کانال_رسمی #شهیدمدافع‌حرم‌ #حمیدسیاهکالی‌مرادی (با نظارت خانواده ی شــهید عزیز)💚 🍁گفت به جای دوستت دارم چه بگویم : گفتم بگو : #یادت_باشد❣ کانال تلگراممون: @modafehhh خـادم کانال : @khadem_sh @khaleghiii
مشاهده در ایتا
دانلود
🖤 'بسم‌ࢪب‌علمدار'🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•|میگفت: اگه میخواید هر دو دنیاتون آباد بشه تا میتونید خودتونو بچسبونید به سیدالشهدا(ع) یه ثانیه هم دامانشو رها نڪنید •|تا مسیرم به درِخانه ات افتادحسین •|خانه آبادشدم،خانه‌ات آبادحسین # لبیک_یاحسین شهید‌حمید‌سیاهکالی‌مرادی
پنج شنبہ: ناهار : جواد الائـمہ؛امام محمد تقی (درود خدا بر او باد) شـام : هادی دلـها ؛امام علی النقی(درود خـدا بر او باد) شهید‌حمید‌سیاهکالی‌مرادی
•|کانال‌رسمی‌شهید‌حاج‌حمید‌ سیاهکالی مرادی |•
#هرروز_یک_عادت_خوب ⁸🌱 [گلــزار شُھـــدا] سلام امروز‌اگر‌تونستی‌برو‌گلزار‌شهدا‌قدم‌بزنم‌یکی‌یکی‌عکس‌
⁹🌱 [مثبت فکر کن] سلام یقین‌داشته‌باش‌که‌به‌هر‌چیزی‌که‌دوست‌داری‌میتونی‌برسی،حتی‌اگر‌برای‌خیلیا‌غیر‌قابل‌ممکن‌باشه... از‌امروز‌مثبت‌فکر‌کن‌وبدون‌آدم‌هر‌چیزی‌رو‌که‌در‌ذهنش‌تصور‌کنه‌و‌براش‌تلاش‌کنه‌حتما‌بهش‌میرسه! هدفتو‌مشخص‌کن‌و‌براش‌بجنگ‌. تو‌میتونی‌خیلی‌بهتر‌از‌اینی‌که‌هستی‌باشی،فقط‌با‌کم‌خودت...! شهید‌حمید‌سیاهکالی‌مرادی
•|کانال‌رسمی‌شهید‌حاج‌حمید‌ سیاهکالی مرادی |•
#حدیث🌸🌱 امام صـادق (علیه‌السلام) فرمودند : دوستۍ و محبت اولیای خـدا و ولایت آنان واجب است و بیزار
💞🌱 _______________ امام علـــــی(علیه‌السلام): زبان مؤمن، در پشت دل اوست و دل منافق، در پشت زبان او، زيرا مؤمن هرگاه بخواهد سخنى بگويد، ابتدا درباره آن مى‏ انديشد، اگر خوب بود اظهارش مى‏ كند و اگر بد بود آن را پنهان مى‏ دارد. اما منافق هر چه به زبانش آيد مى‏ گويد، بى آن‏كه بداند چه سخنى به سود او و چه سخنى به زيان اوست. ______________ شهید‌حمید‌سیاهکالی‌مرادی
📗📙📗 📙📗 📗 ༻﷽༺ آیه لبخند زد: دیگه دیگه... همه چیزو که نمیشه گفت. خصوصیه! ارمیا: خوبه که خیلی چیزا رو بدونی و حس کنی. تجربه خوبیه! آیه: اصلا اینطور نیست. سخته و دردناک. بخصوص که ارواح هم راحت تر به خوابت میان و پیغام میدن. همه اونا طالب یک چیز هستن، توجه. و درد تنهایی و عذاب اونها رو کاملا حس میکنی. خیلی سخته تو خواب هم خسته میشی. طوری که صبح بجای سرحال بودن، از کش مکش هایی که در خوابت داشتی خسته هستی. ارمیا: گذشته از اینا، حرف اصلی مونده! یادته تو مراسم تشییع سیدمهدی چطور بودی؟ آیه لبخند از صورتش رفت: مرده متحرک. با یک درد عمیق و تلخ. کلی فشار و غربت. ارمیا: صبور بودی. بعد از منم صبور باش! آیه به هق هق افتاد: دیگه تحمل ندارم. دیگه نمیتونم. ارمیا دستان جانانش را گرفت: قرار بود بال پرواز باشی! چرا اشکات شبیه بند شده به پام؟ آیه لج کرد: خسته شدم. خسته شدم از بس از من گذشتید. خسته شدم از بس صبور بودم! ارمیا لبخند زد: باز آیه کوچولو پیداش شد؟ این کودک درون شما هم هر ده بیست سال ظهور میکنه نه؟ آیه میان گریه اش لبخند زد: همشون هم گیر تو افتاده! ارمیا: حالا که هستم هر چی میخوای باش. بعد از من تو میمونی و دو تا بچه. زینب یک طرف، ارمیا طرف دیگه. آیه: وصیت نکن! ارمیا: به تو نگم به کی بگم؟ به کی بگم مواظب بچه هام باشه؟ به کی بگم نماز روزه قضا ندارم اما برام دو سه سالی نماز و روزه بدید. ⏪ ... 📝@modafehh 📗 📙📗 📗📙📗
📗📙📗 📙📗 📗 ༻﷽༺ به کی بگم که بعد از من، زندگی کن. آیه، تو برکت زندگیم بودی. تو رحمت خدا بودی. ممنون که اجازه دادی جزیی از زندگیت باشم. آیه زیر لب گفت: همه زندگیمی. صدای رها، آیه را از خاطره آن روز بیرون آورد. نگاهش اول به ارمیا بود و از نگاه زیر چشمی او، معلوم بود که میداند آیه در کجای داستان این روزهای زندگی اش غرق شده. جواب رها را داد: جانم. رها: تو چطور راضی شدی که بری؟ آیه: خیلی ساله که آرزومه... شاید یک آرزوی بیست ساله. حالا که فرصتش هست، حالا که میخواد، میریم. سیدمحمد غر زد: اگه تو دل به دلش ندی نمیتونه بره. آیه ابرو در هم کشید و پرخاشگر شد: دیگه هیچ وقت این حرف رو نزن! سیدمحمد شرمنده به ارمیا نگاه کرد و زیر لب معذرت خواست. هیاهوی آن شب به جایی ختم نشد جز دست پخت زهرا خانوم که الحق مرغ و فسنجانش را باب دل اهل خانه مهیا میکرد و آنقدر عشق به آن اضافه میکرد که احسان هم لذت دوست داشته شدن را از میان لقمه های غذایش، حس کرد. ************** صبح روز بعد تمام مهمانها مهیای رفتن به حرم شده بودند. زینب سادات هنوز در اتاق بود و هنوز بیرون نیامده بود. آیه به سراغش رفت. این گوشه گیری ها، عاقبت خوبی نداشت. وارد اتاق شد. زینب سادات دختر عموی کوچکش را در آغوش داشت تا سایه و سیدمحمد آماده شوند. آیه: اون از دیشب که دایم این بچه رو بهونه کردی و برای شامم نیومدی، اینم از الان. چی شده عزیزم؟ زینب سادات بغض داشت: چیزی نیست. آیه کنارش نشست و اسماء را از او گرفت: بهم بگو. ⏪ ... 📝 @modafehh 📗 📙📗 📗📙📗
... دوباره خدا بہ خیر ڪند دوباره خدا بہ خیر ڪند دوباره بارش سنگ و دوباره پیشانے حدیث خدا بہ خیر ڪند 💔 🏴 شهید‌حمید‌سیاهکالی‌مرادی