پنج شنبہ: ناهار : جواد الائـمہ؛امام محمد تقی (درود خدا بر او باد)
شـام : هادی دلـها ؛امام علی النقی(درود خـدا بر او باد)
شهیدحمیدسیاهکالیمرادی
•|کانالرسمیشهیدحاجحمید سیاهکالی مرادی |•
#نماز✨ #ذکر_یونسیه آیت الله ڪشمیرے ؛ براے برآورده شدن حاجت ها چهل روز بعد از هر نماز چهل بار 《ذڪر ی
#نمـــــاز🍃
چھل سال است ڪہ عبادت میڪنی..؛
ولی مثل مرغ پَر ڪنده وقتی
مشغول نماز هستی میخواهی زود
سلام بدهی و فرار ڪنی..!
این برای این است ڪہ پروردگار
لذت عبادتش را از تو گرفتہ است...!
آیتاللهحقشناسره🌿
شهیدحمیدسیاهکالیمرادی
•|کانالرسمیشهیدحاجحمید سیاهکالی مرادی |•
#منبر_مجازی حقالناس تنہاگناهےستڪهباگریہبراباعبدلله؏ پاڪنخواهدشد💣🚶🏻♂ #استاد_عالی شهید
#تلنگر💥
اگࢪ یڪ مذهبـے
مباࢪزھ با #نفس نڪند،
ممڪن است جنایتهایـے بڪند
ڪھ از ڪفاࢪ هم بࢪ نمےآید...!
#اعوذباللهمنشرالنفسی...
#استادپناهیان🌱
#منبر_مجازی
شهیدحمیدسیاهکالیمرادی
Meysam Motiei - Kenare Ghadamhaye Jaber (128).mp3
8.47M
●━━━━━━─────── ⇆ㅤ
ㅤㅤ ◁ ㅤ❚❚ㅤ▷ ㅤ
🎼#نواےعاشقے♥️|…
🎤#میثم_مطیعے فارسیعربێ
<َڪناࢪقدمھاۍجابࢪ....>ً
#اربعین
#مداحے
شهیدحمیدسیاهکالیمرادی
•|کانالرسمیشهیدحاجحمید سیاهکالی مرادی |•
●━━━━━━─────── ⇆ㅤ ㅤㅤ ◁ ㅤ❚❚ㅤ▷ ㅤ 🎼#نواےعاشقے♥️|… 🎤#میثم_مطیعے فارسیعربێ
‹ارباب!عاشقٺدورازحࢪماِحساسغربٺمےڪُند(:🙃🖤🖐🏻
(یـادشبخـیر)
•|کانالرسمیشهیدحاجحمید سیاهکالی مرادی |•
#آیه_گرافی🕊 ۞﴿أَلَمْ یَأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا أَن تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللَّهِ...﴾۞ ایا
همنشین #قرآن و #یاد_خدا باش!♥
که یوم الحساب، بابت تک تک ثانیه هایی که خالی از یاد #خدا بوده اند،دو دستی میکوبی روی سر خودت به حسرت!
🔶فراموشش کنی
،از یاد رفته ای! وباختی.....
سوره مبارکه الأعراف آیه ۲۰۵
وَاذكُر رَبَّكَ في نَفسِكَ تَضَرُّعًا وَخيفَةً وَدونَ الجَهرِ مِنَ القَولِ بِالغُدُوِّ وَالآصالِ وَلا تَكُن مِنَ الغافِلينَ
پروردگارت را در دل خود، از روی تضرع و خوف، آهسته و آرام، صبحگاهان و شامگاهان، یاد کن؛ و از غافلان مباش!
✨🕊#آیه_گرافی
شهیدحمیدسیاهکالیمرادی
💔
خدا نکند که حرف زدن و نگاه ڪردن به نامحـرم برایتان عادۍ شود!
پنـٰاه می برم به خُدا از روزی کہ گناه، فرهنگـ و عادت مردم شود🔥
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
#کلام_شهید
شهیدحمیدسیاهکالیمرادی
📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#فصـل_چهارم
#قسمـت_بیست_شش
نمیتونه حامی یک دختر باشه. ما هم قبول کردیم. بعد از چند سال هم با اصرار زیاد زینب سادات، راضی شد به ارمیا ازدواج کنه. آیه سختی زیاد
کشید، زیاد قضاوت شد، زیاد افترا شنید. اما ایستاد.
احسان دوباره پرسید: هیچ وقت پشیمون نشدید از این تصمیم؟
میتونست عروس خوبی براتون باشه.
رها بلند شد تا غذا را هم بزند: الانم قراره عروسمون بشه. مهدی هم به زینب و خواهرانه هاش احتیاج داشت.
احسان: رهایی! میدونم فوضولیه! اما میخوام بدونم، شما که انقدر به حجاب مقید هستید چطور با مهدی راحتید؟
رها لبخند زد: مهدی به من محرمه.
احسان متعجب پرسید: مگه میشه؟
رها جواب داد: قبل از ازدواج مادرم با حاج علی بود که حاجی گفت باید مهدی به من محرم باشه وگرنه چند سال بعد دچار مشکل میشیم! ما هم
گفتیم راهی نیست. حاج علی توضییح داد که اگه محرمیتی بین مادرم و مهدی خونده بشه، مهدی پدر من حساب میشه و محرم میشه. بعد هم
محرمیت تموم میشه و مادرم به مهدی نامحرمه اما من محرم شدم برای همیشه.
احسان به فکر فرو رفت. رها بشقاب غذا را مقابل احسان گذاشت.
احسان هنوز در فکر بود. رها مهدی را صدا زد تا او هم چیزی بخورد. قبل از اینکه مهدی وارد شود احسان گفت: اینجوری میشه منم به تو محرم
بشم و مادرم بشی؟
رها به چشمان پریشان مردی نگاه کرد که با تمام مرد بودن، کودکی رها شده و بی مهر مادری بود.
مردی تنها که دنبال کانون خانواده بود. پدر،
مادر، برادر! دست نوازش، دلواپسی، دلتنگی!
مهدی وارد شد و مقابل احسان نشست. رها نگاهش میخ چشمان متلاطم احسان بود: تو همیشه پسرم بودی و هستی!
⏪ #ادامہ_دارد...
📝 @modafehh
📗
📙📗
📗📙📗
📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#فصـل_چهارم
#قسمـت_بیست_هفت
مهدی نگاهی به مادرش و احسان انداخت. از آشپزخانه خارج شد و همانجا ایستاد.
احسان گفت: دلم میخواد منم مثل مهدی سرم و بذارم روی پاهات و تو موهاموها نوازش کنی. دلم میخواد با منم شوخی کنی و برام بخندی. دلم
میخواد مادرم باشی رهایی! میخوام مامان صدات کنم.
رها به هق هق افتاد.
احسان ادامه داد: دوست دارم دوتایی بریم بیرون و تو برام غرغر کنی این لباس رو نخرم و اون غذارو نخورم. دوست دارم پسرت باشم رهایی!
دوست دارم شبها که خوابیدم مثل مهدی و محسن، به منم سر بزنی و پتو روم بکشی. دوست دارم مریض بشم و نازمو بکشی و برام سوپ
درست کنی و مثل محسن لوسم کنی و قاشق قاشق دهنم بذاری! میخوام اذیتت کنم و تو دنبالم کنی و من فرار کنم و مثل مهدی بخندم و بگم
مامان غلط کردم. رهایی! مادرم شو! بذار منم مثل مهدی پسرت باشم.
رها روی زمین نشست و شانه هایش از گریه به لرزه افتاد: همیشه پسرم بودی احسان! همیشه!
احسان کنار رها روی زمین نشست: خیلی پر توقع شدم مگه نه؟ شما به من طعم داشتن خانواده رو چشوندین و من زیاده خواه شدم. ببخش
رهایی.
احسان گوشه چادر رها را بوسید و رفت. صدای بسته شدن دروازه بلند شد. مهدی رها را در آغوش گرفت. زینب سادات و سایه و زهرا خانم با بغض و صورتهای خیس همانجا در نشیمن باقی ماندند تا رها در آغوشش پسرش آرام گیرد. احسان در خیابان قدم میزد. نمیدانست چرا
آن حرف را زده بود. از رها خجالت میکشید. نباید آن حرف را میزد. رها چه گناهی کرده بود که درگیر عقده های او شود؟ لعنت به تمام عقده ها!
لعنت بر دهانی که بی فکر گشوده شود!
⏪ #ادامہ_دارد...
📝@modafehh
📗
📙📗
📗📙📗
15.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بازهم شب جمعه شد و با خیال اربعین در بین الحرمینت شب را سپری میکنم💔...
آخر کی این آرزو به حقیقت میپیبند ارباب؟🥀..
[السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ، السَّلَامُ عَلَیْکَ وَ رَحْمَهُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ]
شهیدحمیدسیاهکالیمرادی