•°🌱
#سلام_امام_زمانم
#مهدےجان♥️
چه روزی شود روزی که
صبحم را با سلامِ
به شما خوشبو کنم
#مولای_من
هرگاه سلامتان می دهم
بند بند وجودم لبخندتان را
#احساس می کند
#سَلامٌ عليٰ آلِ يٰس ...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
شهید‌حمید‌سیاهکالی‌مرادی
پنج شنبہ: ناهار : جواد الائـمہ؛امام محمد تقی (درود خدا بر او باد)
شـام : هادی دلـها ؛امام علی النقی(درود خـدا بر او باد)
شهید‌حمید‌سیاهکالی‌مرادی
•|کانال‌رسمی‌شهید‌حاج‌حمید سیاهکالی مرادی |•
#آیه_گرافی 🌸🌿 ۞﴿أَفَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتَابِ وَتَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ ۚ﴿۸۵﴾۞ آیا به بخشی از ک
#آیه_گرافی🌸
۞﴿وَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلیمٌ (۳-حدید﴾۞
-اوّل و آخر پیدا و پنهان اوست
و او به هر چیز داناست😊🌱
شهید‌حمید‌سیاهکالی‌مرادی
•|کانال‌رسمی‌شهید‌حاج‌حمید سیاهکالی مرادی |•
•|#شهیدانه🌱 ❣آرزو داشت هم در بهشت زهرا قبری داشته باشد و هم کربلا. در جرف الصخر (نزدیک کربلا) تکه
#شهیدانه
° .
➣همیشه‌با‌وضو‌بود،
موقع‌شهادتش‌هم
باوضو‌بود.
دقایقـےقبل‌از‌شهادتش
وضوگرفت‌و‌رو‌به‌من‌گفت ان‌شاءالله‌آخریش‌باشه(:✨🌾
آخریش‌هم‌شد...💔
• .
#شهیدمحمودرضابیضایـے♡
شهید‌حمید‌سیاهکالی‌مرادی
#حرف_قشنگ🍁
زیباترین‌فصلِ‌خد‌اآمد ؛
غم‌واندوهت‌ر‌ابه‌‌برگ‌درختان‌آویزان‌کن !'
چند‌روز‌دیگر‌میریزند . . .🍂
شهید‌حمید‌سیاهکالی‌مرادی
حجاب بوتہ خوش بوۍ گل عفاف استـ
حجاب مصونیت استـ نہ محدودیت ꧇)!🌸🌿
#چادرانه
شهید‌حمید‌سیاهکالی‌مرادی
اکنون گلزار شهدا دعاگویتان هستیم🌹
@modafehh
هفته دفاع مقدسه
باخودمون فکر کنیم شهدا به کجا رسیدن که خدا خریدشون!
📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#فصـل_چهارم
#قسمـت_چهلم
زینب سادات به صفحه بعد رفت:
آئین به من اخم میکنه. با من حرف نمیزنه. میدونه جونم به جونش بنده.
اما قهره و نگاهمم نمیکنه! حاج یونس رو مناسب من نمیدونه! میگه با همه خوبی هاش، مهمون امروز و فردای دنیاست!
منم به آئین گفتم: من تا کی مهمون این دنیا هستم؟
ما آدمها فکر میکنیم زمان زیادی داریم تا زندگی کنیم. نمیدونیم مرگ همسایه دیوار به دیوار ماست! فرق کسی که میدونه کی میمیره و کسی
که نمیدونه، در این هست که یکی میدونه رفتنی هست و خوب زندگی میکنه و تند تند توشه آخرت جمع میکنه و اون یکی هی امروز و فردا
میکنه و عمرش رو حروم میکنه و تا به خودش بیاد، مسافر آخرت شده!
حاج یونس فقط میدونه و خوب زندگی میکنه! شاید من زودتر بمیرم!
صفحه بعد را خواند:
هفته های سختی گذشت. حاج یونس من رو نمیبینه. منی که یک روزهایی به زور بابا میرفتم مسجد، الان با عشق میرم و تمام وقتم رو اونجا میگذرونم.
چقدر خوبه که آدم به دیگران کمک کنه! چقدر خوبه مفید باشه! چقدر خوبه که دعای خیر دنبالت باشه.
چقدر حس های خوب دنبال حاج یونس هست! خوش بحالش!!!
باز هم ورق زد و خواند:
بالاخره بهش گفتم. من رو شکست. منو لایق ایمانش ندونست. آئین بشکه باروتی شده که هر لحظه ممکنه منفجر بشه اما من آرومم. من و
سجاده و اشکهام، مهمونی سه نفره داریم.
میدونم لایق حاج یونس نیستم. این رو خودم بهتر از هر کسی میدونم.
زینب سادات با بغض به صفحه بعد رفت:
من رو قبول کرد! عشقم رو قبول کرد! خدای حاج یونس، ممنونم ازت!تو بهترین خدای دنیایی....
@modafehh
📗
📙📗
📗📙📗