فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
{آخرین نفس های شهید حمید}
دنیا برایم کۅه حسرٺ شده
حسرت آسمــــٰانیشدن و پرکشیدن
همانند تـــــو...
بـرادر آسمـٰانی من
روۍ مــــࢪا مگـذار زمیـن 💔🥀
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
شهیدحمیدسیاهکالیمرادی
📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#فصـل_چهارم
#قسمـت_شصت_شش
زینب سادات به حامی نگاه کرد: سلام عمو.
حامی: سلام یادگار سیدمهدی! چی شده که بغض صدات تمام گلزار شهدا رو تو غم فرو برده؟ نمیگی اینجوری میای اینجا، دل شهدا میگیره؟
زینب سادات: دل دختر شهید گرفته! دل بی کسی هاش گرفته.
حامی: یک ملتی رو شرمنده شهدا کردی با این حرفت.
دستی بر مزار رفیقش کشید: شرمنده ام سید.
شرمنده ام کاری کردیم دل یادگارت بگیره. شرمنده ام که امانتی تو چشمهاش خیس اشک شده.
زینب سادات: عمو! شما اینجا چکار میکنید؟
حامی: سیدمحمد زنگ زد. دل نگران امانت برادرش بود. کسی میدونه اینجایی؟
زینب سادات شرمنده شد: یادم رفت.
حامی: من به عموت زنگ زدم. دارن میان دنبالت. زینب خانم که فراموشکار نبود.
زینب سادات: امروز خیلی حس بی کسی کردم عمو! خیلی! یکهو خودم رو دیدم که اینجام. دلم پر بود.
حامی: اشکال نداره. یک کمی نگرانی برای ما لازمه! لازمه تا بیشتر حواسمون رو به امانتی های شهدا جمع کنیم. پاشو بریم خونه. بچه ها منتظرتن.
زینب سادات: ممنون. میخوام بازم پیش بابا باشم و باهاش حرف بزنم.
حامی بلند شد: همین اطراف هستم تا سید برسه. حواسم بهت هست. راحت باش.
******
سه مرد مقابل زینب سادات، کنار قبر سید مهدی
نشستند.
چشمان از گریه سرخ و پف کرده زینب به برادرانش افتاد.
ایلیا گفت: خیلی بدی! چطور دلت اومد نگرانمون کنی؟
زینب سادات با صدای گرفته اش گفت: ببخشید.
حالم خوب نبود.
⏪ #ادامہ_دارد...
📗
📙📗
📗📙📗
📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#فصـل_چهارم
#قسمـت_شصت_هفت
مهدی گفت: اینبار دیگه نمیذاریم اذیتت کنه.
زینب سادات لبخند زد. نگاهش بین برادرانش چرخید: بی پدری سخته و ما خوب اینو میدونیم. حالا چرا لشکر کشی کردین؟
مهدی گفت: چون یکی باید ماشین تو رو بیاره، یکی مثل من هم تو رو. این داداشتم که دل تو دلش نبود و اومد.
زینب سادات اخمی کرد: تو مگه فردا مدرسه نداری؟
ایلیا خندید: فردا تعطیله خواهر خانمی!
مهدی بلند شد و گفت: بریم که تو خونهمنتظرمون هستن. زودتر بریم تا دلشون آروم بشه.
زینب سادات دستی به قبر پدر کشید و در دل گفت: ببخشید بابا! من به تو افتخار میکنم!
مهدی و ایلیا در دو طرف زینب سادات قرار گرفتند و به سمت خروجی گلزار شهدا به راه افتادند.
احسان هنوز نشسته بود. نگاهش به سنگ دوخته شد.
سلام سید! میدونم خیلی پر رو هستم. میدونم رسمش نیست. اما سید! دستمو بگیر! دل دخترت رو باهام نرم کن! میدونم لایقش نیستم! اما رفیقت، ارمیا، میگفت دست مثل ما رو میگیری. سید! منو لایق دخترت کن! کمکم کن سید! تو رو به جدت قسم کمکم کن!
احسان با ماشین خودش و مهدی پشت فرمان خودروی زینب سادات نشست. ایلیا به بهانه تنهایی احسان، همراه او شد و زینب سادات تمام راه از محمدصادق و حرف هایی که دلش را میسوزاند گفت و مهدی برادرانه پای درد و دلهای خواهرانه زینبش نشست. خواهری که عجیب این روزها دل نازک شده بود. خواهری که به پاکی برگ گل بود، به زلالی آب روان! خواهری که همان آیه رحمت خدا بود.
⏪ #ادامہ_دارد...
📗
📙📗
📗📙📗
حسینجانم!
﮼غمعشقتومراکشتولیحرفینیست
﮼عمر،درعشقتوخوباستبهآخربرسد
شبتون حسینی🌙✨
شهیدحمیدسیاهکالیمرادی
#السلام_ایها_غریب
#سلام_امام_زمان
السلام علیک یا صاحب الزمان(عج)
آقا جانـــــ ـــ .
دل من مال خودم نیست کفیلے دارد ...
عشق در مکتب ما شرح طویلے دارد...
کوچ کرده خبرے داده که بر مے گردد...
او که در گوشه این دهکده
ایلے دارد...
آه ...
اے منتظران فرجش بر خیزید...
بےگمان این همه تاخیر
دلیلے دارد...!!!
#أللَّھُـمَ_عَجِّـلْ_لِوَلیِڪْ_ألْـفَـرَج
شهیدحمیدسیاهکالیمرادی
سه شنبه:
ناهار: امام محمد باقر (درود خدا بر او باد)
شام: امام صادق (درود خدا بر او باد)
شهیدحمیدسیاهکالیمرادی
•|کانالرسمیشهیدحاجحمید سیاهکالی مرادی |•
#آیه_گرافی🦋✨ ۞﴿اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکَاةٍ فِیهَا مِصْبَاحٌ
#آیه_گرافے🌸🌱
۞﴿إِنَّ النَفْس لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ به بدیها امر میکند﴾۞
به درستی که نَفْس (سرکش) بسیار
(یوسف/53).
شهیدحمیدسیاهکالیمرادی
🥀🏴
وفات حضرت سکینه خاتون دختر امام حسین علیه السلام تسلیت باد.
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینب 🖤
شهیدحمیدسیاهکالیمرادی
• 🌿📻 •
سيّئه تسؤک، خير عندالله من حسنة تعجبُک
گناهى كه تو را ناراحت (پشيمان) سازد، نزد خدا بهتر است از كار نيكى كه تو را مغرور سازد.
#نهج_البلاغه
بعضی وقتا یک یا چند عمل خوب ما رو به خودمون مغرور میکنه...اصلا حواسمون نیست که خدا به ما توفیقش رو داده
یادمون باشه که هر چقدر پله بالاتری از نردبون باشیم احتمال سقوطمونم بیشتره ها
مراقب باش غرور پایه های ایمانت رو نلغزونه...
شهیدحمیدسیاهکالیمرادی
خاطره از #شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی 🦋⚡️
منو حمیدآقا باهم تو یه دانشگاه و کلاس بودیم. از اونجایی که منو حمیدجان و سیدجواد نسبت به بقیه مذهبی تر بودیم دوستای خوبی واسه هم شده بودیم. و همیشه توی انتخاب واحد باهم درس برمیداشتیم.
یه روز توی یکی از کلاس ها حمیدآقا کنفرانس داشت .
ایشون کنفرانس رو با آیه ای از قرآن شروع کرد و خیلیا خندیدن و جو کلاس رو متشنج کردند که هرکی جای ایشون بود استرس میگرفت
ولی حمیدآقا با تمام خونسردی کنفرانس رو ادامه دادند. گویی که همون آیه قرآن چنان آرامشی بهش داده که این چیزها واسش مهم نبود.
ایشون کنفرانس رو به خوبی ارائه دادند و بهترین نمره رو هم گرفتند...
شهیدحمیدسیاهکالیمرادی
#انگیزشی❄️
"ايمان تو"
مى تواند كوه ها را جا به جا،
و
"انديشه ات"
مى تواند آنها را
"خلق" كند
پس اندیشمندِ با ایمان باش تا دنیا را
محصور در دستانت کنی.
شهیدحمیدسیاهکالیمرادی
#اݪسلامعلیڪیابقیةاللھ..❄️
❍حلالتماممشڪلاتےا؎عشق
تنهاتوبهانہ؎حياتےا؎عشق
❍برگردڪہروزمرّگےماراڪشت
الحقڪہسفينةالنجاتے ا؎عشق
شهیدحمیدسیاهکالیمرادی
چهارشنبه:
ناهار: امام کاظم (درود خدا بر او باد )
شام: امام رضا (درود خدا بر او باد)
شهیدحمیدسیاهکالیمرادی
•|کانالرسمیشهیدحاجحمید سیاهکالی مرادی |•
#نماز • 🌸🍃• • نماز اساسى ترین رشته ى الفت و عالى ترین عامل محبّت بین بندگان و حضرت حقّ است. • نماز
#نماز
• 🌼🌱 •
قرآن که نازل شد، خداوند فرمود:
این کلامی سنگین است اما ای پیامبر! نگران نباش از نماز کمک بگیر: قُمِ اللَّيْلَ إِلَّا قَلِيلًا! 🌱
آری! با نماز که مأنوس باشی
برایت فرقی نمیکند کجا باشی
در ایران باشی یا در توکیو ژاپن...
در مسجد باشی یا در رقابتِ کُشتی...
توفقط دلت میخواهد باخدایت خلوتکنی!
« واز صبر و نماز یاری جویید و این کار سخت و سنگین است مگر برای خاشعان»♥️ (بقره ۴۵)
شهیدحمیدسیاهکالیمرادی
•💚•
گفتندشھیدگمنامہ،پلاڪهمنداشت!
اصلاهیچنشونہاےنداشٺ!
امیدواربودمرویزیرپیرهنیش
اسمشرونوشتہباشھ…💔
نوشتہبود:اگربرایخداسٺ
بگذارگمنام بمانم...
#گمنام
شهیدحمیدسیاهکالیمرادی
#تلنگرانہ🌱
دیدی وقتی یه آشنای قدیمی رو میبینی چطور باهاش گرم میگیری؟😃
هی میگی دلم برات تنگ شده!
ولی...
یه آقایی هست...💔
هیچکس بهش نمیگه دلم برات تنگ شده!
حواسمون به امام زمانمون باشه✋🏻
نکنه بین شلوغی های زندگی
فراموششون کنیم...🥀
#اللهمعجللولیڪالفرج
#مھدویت
شهیدحمیدسیاهکالیمرادی
•|کانالرسمیشهیدحاجحمید سیاهکالی مرادی |•
#شهیدانه •💔🥀• ڪلام شھید غلامعلی رجبی مداح و شاعر اهل بیت "علیهالسلام" •|بہترین هدیه برای من اشڪ چ
#شہیدانه🌱
شھید بابک نوری هریس
سر پست بود کتاب هاش دستش بود و میخوند تا یه روز اومد گفت : فرمانده امشب من شهید میشم گفتم بابک همینجوری بچه ها رو داریم فدا میکنیم تو نگو همون هم شد بابک همون شب شهید شد و به آرزویش رسید
تولدت مبارڪ خوشتیپ آسمانے✨🌼
شهیدحمیدسیاهکالیمرادی
#تباهیات🚶🏻♂
فیلمهایاسرائیلی
واقعاغمگینه؛طرفعاشقمیشهبهدختره
قولمیده
تاآخرعمرشباهاشبمونهتشکیلخانوادهبدنو ...
درحالیکهتو
میدونیاونابیستوپنجسالبعدرو
نمیبیند :)!
شهیدحمیدسیاهکالیمرادی
زمـــــان حمـــــٰام : 🛁
ناشتا و با شکم خالی حمام رفتن، سبب خشکی مزاج زیاد می شود و تن را لاغر و ناتوان می کند. حمام رفتن با شکم تازه سیر شده، موجب فربه ( چاق ) شدن بدن می شود؛ زیرا موادغذایی به سطح تن روی می آورد، لیکن ممکن است در اندام هایی مانند کبد و معده راه بندان هایی رخ دهد؛ چرا که غذاهای ناپخته بر اثر هوای حمام به سوی این اندام ها روی می آورند.
↫زمان مناسب حمام قبل از گرسنگی و بعد از اولین هضم غذا می باشد. در این حالت تن، فربهی ( چاقی ) را به اعتدال می یابد.
#طب_سنتی
شهیدحمیدسیاهکالیمرادی
📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#فصـل_چهارم
#قسمـت_شصت_هشت
ماشین ها جلوی خانه پارک شدند. همه از ماشین پیاده شدند. احسان پیاده شد و در را بازکرد.
مهدی به ایلیا گفت در را باز کند تا ماشین را داخل حیاط بگذارد. زینب سادات به دنبال احسان وارد خانه شد. با صدای در، رها و زهرا خانم و سایه در ورودی خانه رها را باز کرده و منتظر بودند. با دیدن احسان و زینب سادات به سمت زینب هجوم آوردند و او را در آغوش کشیدند.
در این میان، حضور محمدصادق اخم به چهره زینب سادات آورد اما حرفی که زد، همه را هاج و واج باقی گذاشت.
محمدصادق که با نفرت به زینب سادات زل زد و گفت: نگران این خانم بودید؟ ایشون که بهش خوش گذشته! یک روز میگه مهدی داداشمه و
کارهاشو توجیه میکنه، امروز چی؟ اینم داداشتونه خانم؟
احسان گفت: حرف دهنت رو بفهم!
محمدصادق از خانه بیرون زد و با صدای بلندی گفت: خواستگاریمو پس میگیرم.
سیدمحمد در پی محمدصادق رفت اما صدای زینب مانع شد: بذار بره عمو! بذار شرش کم بشه!
صدرا غرید: اون به تو تهمت زد!
زینب سادات لبخند آیه مانندی زد و گفت: جواب این حرفشو باید بابام بده! بابام حقمو میگیره!
بعد عذرخواهی کرد و به سمت واحد خودشان رفت.
*
محمدصادق پریشان و ناراحت از خانه بیرون زد. دلش به زینب سادات خوش بود. دلش خوشبختی میخواست. حسی از سالهای دور کودکی. حس خواستن دختر پاک و نجیبی که دردهای او را میشناخت. دلش خوش بود به نجابت چادرش. دلش شکسته بود. زینبش را طور دیگری میخواست. زینبش برای همیشه باورهایش را شکست.
⏪ #ادامہ_دارد...
📗
📙📗
📗📙📗
📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#فصـل_چهارم
#قسمـت_شصت_نه
چقدر تلاش کرده بود تا رفتارش را تغییر دهد، تا دل دختری را بدست آورد که آرزوی همه زندگی اش بود.
دلشکسته خود را به هتل رساند. دلشکسته خود را روی تخت انداخت و دل شکسته به خواب رفت.
مردی مقابلش ایستاد. خوب او را میشناخت.
چشمان خشمگین مرد، به چشمانش خیره شد. سیلی اول که به صورتش خورد درد در تمام تنش پیچید.
صدای مرد را بدون تکان لبهایش، شنید: این رو بخاطر اشکهای امروز دخترم زدم.
ضربه بعدی، محمدصادق را روی زمین انداخت: این بخاطر تهمتی بود که به دخترم زدی. این همه سال، هیچ وقت ازم شکایت نکرد! اما تو کاری
کردی نه تنها شکایت کنه، که اشک بریزه و بگه پشت و پناهش باشم. من هیچ وقت چشم از دخترم برنداشتم.
محمدصادق، آیه و ارمیا را پشت سیدمهدی دید. نگاهشان پر از غم واندوه بود.
دستی روی شانه محمدصادق نشست. نگاهش را به فرد پشت سرش انداخت. پدرش بود. صدایش را درون ذهنش شنید: شرمندمون کردی!
محمدصادق از خواب پرید. صورتش میسوخت. تپش قلبش شدید بود. عرق روی تمام تنش نشسته بود.
مقابل آینه ایستاد. دو طرف صورتش قرمز بود. دستی روی قرمزی ها کشید. روی زمین نشست و با صدای بلند گریه کرد. دلش از خودش، از قضاوت های عجولانه اش، از بی پروایی کلامش گرفته بود. دلش از خودش گرفته بود. خودش که تمام آرزوهایش را خاکستر کرده بود. خودش که چوب عادت های غلطش را خورده بود. به سجده افتاد و با گریه گفت: خدایا! زینب رو ازم نگیر! تمام دلخوشیم رو ازم نگیر!....
⏪ #ادامہ_دارد...
📗
📙📗
📗📙📗
هیچ شبی، پایان زندگی نیست!
از ورای هر شب،🍂
دوباره خورشید طلوع می کند
و بشارت صبحی دیگر می دهد.🌝
این یعنی امید هرگز نمی میرد…
امیدتان روز افزون🌿
#شبتون_بخیر🌙✨
شهیدحمیدسیاهکالیمرادی
#اݪسلامعلیڪیابقیةاللھ..🌸🌱
❍حلالتماممشڪلاتےا؎عشق
تنهاتوبهانہ؎حياتےا؎عشق
❍برگردڪہروزمرّگےماراڪشت
الحقڪہسفينةالنجاتے ا؎عشق
شهیدحمیدسیاهکالیمرادی
الــــــــهی...
گناه میڪنیم ، توبه میڪنیم😔
توبه میشـــ ـــڪنیم ،😔
گناه میڪنیم و باز توبه😔
الهــــــــــی از این رفت و برگشت ها خســــ ــته ایم😔
ڪمڪ ڪن همیشه فقط
به سمت تـــღــــو بیایم
اَسْتَغْفِرُ اللّهَ رَبِّی وَ اَتُوبُ اِلَیهِ