eitaa logo
•|کانال‌رسمی‌شهید‌حاج‌حمید‌ سیاهکالی مرادی |•
4.8هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
2هزار ویدیو
107 فایل
🌸🍃 #کانال_رسمی #شهیدمدافع‌حرم‌ #حمیدسیاهکالی‌مرادی (با نظارت خانواده ی شــهید عزیز)💚 🍁گفت به جای دوستت دارم چه بگویم : گفتم بگو : #یادت_باشد❣ کانال تلگراممون:@modafehhh خـادم کانال : @khadem_sh 🌸🍃
مشاهده در ایتا
دانلود
حـجـــاب؛ تــاج بـــنــــدگــی😇 🌷حجاب و افزایش اعتماد بنفس🌷 رعایت مسئله عفاف و حجاب در بهداشت روان افراد بسیار تأثیرگذار است. به طوری که اضطراب و نگرانی را کم کرده، و موجب بالا رفتن اعتماد به نفس اشخاص می گردد. 🌷جدیدترین تحقیقات نشان داده زنانی که مایل به نشان دادن خود به مردان غریبه هستند، به توانایی های درونی خودشان اعتماد کافی ندارند و از همین رو به سمت استفاده از جاذبه های ظاهری روی می آورند. شهید‌حمید‌سیاهکالی‌مرادی
|🌹🌿| •دفـٰاع‌از‌حرمین‌و‌مظلومیت‌مسلمانان‌را‌بر‌خۅد‌واجب‌مے‌دانم و‌سعـادت‌خود‌ر‌‌ا‌خط‌مشۍ‌این‌خانواده‌"علیه‌السلام"مےدانم‌ و‌ا‌ز‌خداونـد‌مے‌خواهم‌تا‌مـرا‌در‌این‌راه‌ثابت‌قـدم‌بگرداند‌ان‌شاء‌الله• شهید‌حمید‌سیاهکالی‌مرادی
🌱اگر روزي ، بے منت دلے را شاد ڪردي .. بے " گناه " لذت بردی🥀 بی ریا دستے را گرفتی .. بدان آن روز را زندگــــی ڪرده ای ... شهید‌حمید‌سیاهکالی‌مرادی
♥️ من هر نفَسی را که جدا از تو کشیدم غم بود و شرر بود و ضرر بود و دگر هیچ شبتون حسینی✨🌙 شهید‌حمید‌سیاهکالی‌مرادی
بسم الله الرحمن الرحیم...🌱 اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
🌸 در ندبه هاے جمعه تو را جست و جو کنم زیباترین بهانه ے دنیاے من...سلام! هذا یَومُ الجُمعه و هُوَ يَومُکَ المُتَوَقَّعُ فيهِ ظهورک ... امروز روز ، روز توست! و روزی‌ ست که در آن ظهور تو انتظار میرود. شهید‌حمید‌سیاهکالی‌مرادی
جـمـعـــــہ: ناهار: امام حسن عسکری(درود خدا بر او باد) شام: حضرت ولیعصر (درود خدا بر او باد) شهید‌حمید‌سیاهکالی‌مرادی
. همه گویند به امید ظهورش صلوات🌹 کاش این جمعه بگویند به تبریک حضورش صلوات🌹 شهید‌حمید‌سیاهکالی‌مرادی
[🖥🤝] خاطره ای از حمیدآقا: با همسرش قرار گذاشته بودند هر چی امام خامنه ایی بگن همونو انجام بدن،مثلا امام خامنه ایی فرمودند ملاک حرام و حلال نشان دادن در رسانه نیست،بنابراین هر برنامه و موسیقی گوش نمیدادندو شاید گاهی دیدن کارتون را اصلح میدانستند چون حداقل گناه چشم و دل به وجود نمیاورد. شهید‌حمید‌سیاهکالی‌مرادی
📗📙📗 📙📗 📗 ༻﷽༺ احسان به پرستار نگاه کرد. نگاهی که طبق عادت بود اما بعد سرش را کمی خرچاند و نگاه خیره اش را به دیوار داد. تغییر عادت ها گاهی سخت و زمانبر است. پرستار ادامه داد: بیمار تخت هشت رو برای سنوگرافی برد. نمیدونم چه رازی داره که بچه ها فوری باهاش دوست میشن. و احسان به محبت بی دریغ زینب سادات اندیشید. به کسی که بی چشم داشت می بخشید و محبت می کرد و اندیشه هایش با مثل اویی فرق داشت! چه زیبا میکنی بانو! تمام شهر را یک سر، به عشق بی دریغ و بودن بی ِمّنتت بد عادت کرده ای بانو! احسان رفت و زینب سادات را ندید. صدای خنده های کودک بیمار و دردمند را نشنید. کودکان در دوستی هاشان شیله پیله ای ندارند. صاف مثل آسمان و مهربان چون خورشید هستند. خلوص محبت را میفهمند و اعتمادشان، هدیه ارزشمندشان است به پاکی دوستی کردنتان. خودش را به صدرا رساند. وارد اتاقش در دفتر وکالت شد. مقابلش نشست. احسان: شیدا و امیر، آب پاکی رو ریختن رو دستم. گفتن مخالف هستن و حاضر نیستن اقدام کنن. صدرا پر اخم، خودکارش را در دست چرخاند: میخوای چکار کنی؟ نیومدنشون برای خواستگاری نه تنها توهین به زینب سادات به حساب میاد، که نشون میده تو هیچ پشتوانه ای برای این ازدواج نداری! احسان دستی به پیشانی اش کشید: من عقب نمی کشم. من بخاطر غرور و خود برتر بینی دو تا آدم شکست خورده، حاضر نیستم آینده و زندگیمو خراب کنم. ⏪ ... 📗 📙📗 📗📙📗
📗📙📗 📙📗 📗 ༻﷽༺ صدرا به جدیت و قاطعیت کلام احسان نگاه کرد و در دل او را تحسین کرد. مردی که می توانست بهترین تکیه گاه برای زینب سادات و ایلیا باشد تلفن را برداشت و با رها تماس گرفت. آن لحظه بود که احسان بدترین خبر زندگی اش را شنید. امشب خواستگاری بود. نه خواستگاری احسان از زینب سادات! پسر همسایه زودتر دست جنبانده بود. مادرش با زهرا خانم صحبت کرده بود و امشب می آمدند در طلب زینبش. می آمدند در طلب مطلوبش! رها حرفی از خواستگاری احسان نزده و آن را به فردا انداخت بود. احسان از دفتر صدرا بیرون زد و به صدا زدن های صدرا توجه نداشت. پسر همسایه را میشناخت!همه چیزش به زینب سادات و اعتقاداتش میخورد. اگر امشب دل زینبش را آن پسر همسایه ی هم ُکفو شده ببرد چه بر سر این سالها علاقه اش می آید؟ یادش به محمدصادق افتاد و دلش برای او هم سوخت. انگار دزدی به اموالش زده باشد، پریشان بود. دزدی که میدانست َقَدر تر از اوست.وای بر او و ایمان تازه در دل جوانه زده اش. وای از اینکه مثل آیه ی قصه های رها نباشد.وای بر تو اگر مانند ارمیا، بخت به تو رو نکند و زینبش بدون تلاش از دست بدهد. تا به خود آمد، خود را سر خاک ارمیا یافت. احسان: تو بهم امید دادی ارمیا! تو راه نشونم دادی! کمک کن به من! من کسی رو ندارم. منم مثل تو یتیم شدم! حق نیست زینبت هم ازم بگیرید! مگه نگفتی سیدمهدی دستت رو گرفت؟ تو هم مثل سیدمهدی باش! دستم رو بگیر. نذار تمام امید و آرزوهام رو از دست بدم. ارمیا! پدری کن برام. مثل مادر سیدمهدی که برات مادری کرد!تو پدری کن. جز تو امیدی ندارم. ⏪ ... 📗 📙📗 📗📙📗
خدارابچسب دنیاهیاهویی‌بیش‌نیست..!!🍃 مراقب‌قلب‌هاباشید؛ آنهاخیلی‌زودغبارمی‌گیرند..!!🖤 بخیر✨ یاحق✋🏻 شهید‌حمید‌سیاهکالی‌مرادی
‌. دگر فرقے ندارد شنبه یا جمعه فقط بــرگــرد ... گرفتاریم ما از دست این هجران طولانے ...🌹🍃 شهید‌حمید‌سیاهکالی‌مرادی
شنبہ: ناهار : پیامبر خوبی ها؛ حضرت رسول الله(سلام و صلوات خدا بر او باد) شـام : اقا جانم حضرت امیر المومنین؛ (درود خـدا بر او باد) شهید‌حمید‌سیاهکالی‌مرادی
•|کانال‌رسمی‌شهید‌حاج‌حمید‌ سیاهکالی مرادی |•
اینگونه دربرف نمـٰاز خواندند تا ما نمازمان قضا نشود. تصویری زیبا از رزمندگان در حال نماز در برف و س
✨🌱 . فرشتگان در حال خواندن اسامے جهنمیان بودند... که ناگهان نامش خوانده شد... "چگونه مے توانند مرا به جهنم ببرند؟ دو فرشته او را گرفتند و به سوے جهنم بردند... او تمام اعمال خوبے ڪه انجام داده بود،را فریاد مے زد... نیکی به پدرش و مادرش،روزه هایش،نمازهایش،خواندن قرآنش و... التماس میڪرد ولے بے فایده بود. او را به درون آتش انداختند. ناگهان دستے بازویش را گرفت و به عقب ڪشید. پیرمردی را دید و پرسید: "ڪیستی؟" پیرمرد گفت: "من نمازهاے توام". مرد گفت: "چرا اینقدر دیر آمدی؟ چرا در آخرین لحظه مرا نجات دادی؟ پیرمرد گفت: چون تو همیشه نمازت را در آخرین لحظه میخواندی! آےا فراموش ڪرده ای؟ در این لحظه از خواب پرید. تا صداے اذان را شنید وضو گرفت و به نماز ایستاد. نمازت را سر وقت، چنان بخوان كه گویا آخرین نمازے است ڪه میخوانی. خداوند ميفرماید: من تعهدى نسبت به بنده ام دارم كه اگر نماز را در وقتش بپا دارد او را عذاب نكنم و او را به بهشت ببرم ✨❤️الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّڪَ الْفَرَج❤️✨ . شهید‌حمید‌سیاهکالی‌مرادی