eitaa logo
•|کانال‌رسمی‌شهید‌حاج‌حمید‌ سیاهکالی مرادی |•
4.8هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
2هزار ویدیو
107 فایل
🌸🍃 #کانال_رسمی #شهیدمدافع‌حرم‌ #حمیدسیاهکالی‌مرادی (با نظارت خانواده ی شــهید عزیز)💚 🍁گفت به جای دوستت دارم چه بگویم : گفتم بگو : #یادت_باشد❣ کانال تلگراممون:@modafehhh خـادم کانال : @khadem_sh 🌸🍃
مشاهده در ایتا
دانلود
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ 📗 🥀 🕯 آشوب در بصره (پایان) وقتی نامه به امام رسید را فراخواند و اوضاع را برای او شرح داد و از او خواست که به حرکت کند ، هم فرمان امام را اطاعت کرد و به بصره حرکت کرد وقتی که به بصره رسید. ابتدا پیش رفت و نامه و سفارشات امام را به او رساند و در مورد حوادث با هم گفتگو کردند به گفت: مهم‌ترین سفارش من به تو این است که بر جان خودت بترسی مبادا هم همانطور که را کشتند تو را هم به قتل برسانند. بعد از آن شروع کرد با قوم خودش صحبت کردن و از آنها خواست که از اطراف متفرق شوند اما آنها نپذیرفتند. به و پیغام داد که برای کمک به سوی او حرکت کنند. آنها هم آمدند و آرایش جنگی گرفتند هم با دیدن این صحنه به یارانش دستور داد که آرایش جنگی بگیرند و بین دو سپاه جنگ سختی در گرفت و طولی نکشید که شکست خورد و به خانه ی پناه برد. آنجا را محاصره کرد و هنگامی که شب فرا رسید دستور داد آن خانه را آتش بزنند و با ۷۰ نفر از یارانش کشته شدند. از آن روز به بعد به ، (سوزاننده) نامیده شد. فردای آن روز ، را به دارالعماره بردند. نامه‌ای به امام نوشت و در آن اتفاقات را شرح داد. امیرالمومنین آن نامه را خواند و خوشحال شد و یارانش هم شادمان شدند و و را ستود و را مذمت کردند. @modafehh
اکنون گلزار شهدا به نیابت از همه عزیزان 🌹🍂
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗💗 قسمت31 صبح زود بیدار شدم رفتم دست و صورتمو شستم و لباسمو پوشیدم کیف و کتابمو برداشتم و رفتم سمت آشپز خونه که دیدم امیر توی پذیرایی روی مبل نشسته - چرا اینجا نشستی؟ امیر: منتظرم تا ساعت ۸ بشه برم دنبال سارا - چرا؟ امیر: بریم آزمایش دیگه - آها ،جوابشو گرفتین حتما بهم خبر بدین امیر: یعنی تو نمیای؟ - نمیتونم بیام ،چون یه عالم کار روسرمون ریخته ،الانم که سارا نیست باید جای اونم کار کنم امیر: اااااا.... پس من با کی برم - وااا مگه بچه کوچیکی ،خودت برو امیر: آیه اذیت نکن دیگه بیا بریم من از خجالت باید آب شم - بله ،از خنده های دیشبت مشخص بود که چقدررر،خجالت میکشیدی امیر : الان واقعا نمیای؟ - میرم دانشگاه یه کاری دارم انجام میدم میام امیر: میخوای برسونمت که زوتر کارتو انجام بدی... - اگه اینکارو کنی که ممنون میشم امیر: خوب برو یه چیزی بخور برسونمت - باشه بی بی و مامان در حال صبحانه خوردن بودن سلام کردمو کنارشون نشستم بی بی یه نگاهی به من کرد و لبخند زد امیر : آیه زود باش دیگه! - الان میام ،تو برو ماشین و روشن کن منم میام امیر: باشه تن تن صبحانمو خوردم و از مامان و بی بی خداحافظی کردم و رفتم کفشمو پوشیدم رفتم دم در سوار ماشین شدم و حرکت کردیم... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗💗 قسمت32 امیر منو رسوند دانشگاه و خودش رفت منم رفتم سمت اتاق بسیج برادران چند تقه به در زدم کسی جواب نداد درو باز کردم دیدم کسی نیست رفتم داخل روی صندلی نشستم تا هاشمی بیاد نیم ساعت گذشت و کلافه شده بودم زیر لب غر میزدم که در اتاق باز شد یکی از همون پسرایی بود که دیروز دیده بودمش ایستاده بود و بر و بر نگاهم میکرد تعجب کرد با دیدنم از اتاق رفت بیرون به اسم روی در اتاق نگاه کرد بد بخت فکر کرد اتاق و اشتباهی اومد... بعد از اینکه مطمئن شد گفت: شما اینجا چیکار میکنین؟ - منتظر آقای هاشمی هستم ،میشه باهاشون تماس بگیرین بپرسین کی میان ؟ باشه چشم پسره از اتاق رفت بیرون و بعد از چند دقیقه برگشت آقای هاشمی گفتن توی پارکینگ دانشگاه هستن چند دقیقه دیگه تشریف میارن - خیلی ممنون لطف کردین پسره در اتاق و بست و اومد روبه روی من نشست و مشغول کارش شد احساس خفگی بهم دست داده بود بلند شدم در ورودی رو باز گذاشتم و نشستم سر جام پسره با دیدن اینکارم خندید و چیزی نگفت چند دقیقه بعد هاشمی وارد شد از جام بلند شدمو سلام کردم هاشمی هم با دیدنم چند لحظه مکث کردو جواب سلاممو داد بعد به پسره رو به روم گفت... هاشمی: سعید جان برو از آقای صادقی لیست افرادی که ثبت نام کردن واسه راهیان نور بگیر و بیار... سعید : باشه چشم سعید رفت و با رفتنش دوباره در اتاق و بست ،یه پوفی کشیدمو بلند شدم در و باز گذاشتم و نشستم سر جام هاشمی با دیدن این کارم متعجب نگاهم میکرد که گفت: بفرمایید کاری داشتین؟ - بابت پیشنهادم اومدم اینجا هاشمی : بفرمایید گوش میدم - به نظر من ،بیایم پاکت نامه درست کنیم برای بچه ها داخل پاکت وصیتنامه شهدا رو بزاریم روی پاکت قسمت فرستنده اش اسم یک شهید و بنویسیم اسم گیرنده اش هم اسم افرادی که قراره به این سفر بیان بزاریم روی صندلی هر کسی اینجوری هر کسی جایی میشینه که اون نامه اونجا باشه بعد میتونیم داخل پکیج همون چیزی که شما گفتین به اضافه چفیه و یه قوطی ریز که داخلش دعوت نامه واسه افراده بزاریم هاشمی چند لحظه سکوت کرد و نگاهم میکرد یه دفعه با اومدن سعید به خودش اومد... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
*اطلاعیه مراسم «هشتمین سالگرد شهادت شهیدِ مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی 🤍» همه ی شما عزیزان دعوت هستید 🙏🏻🌹modafehh@
•|کانال‌رسمی‌شهید‌حاج‌حمید‌ سیاهکالی مرادی |•
-
+فاطمیه یعنی؛ پاۍ ولایت بمانیم تا شهادت همچون حضرت مادر فاطمه زهرا 'س'
📌پنج شنبہ ناهار : جواد الائـمہ؛امام محمد تقی (درود خدا بر او باد) شـام : هادی دلـها ؛امام علی النقی (درود خـدا بر او باد) شهید‌حمید‌سیاهکالی‌مرادی ╔═🍃❤════╗ @modafehh ╚════🍃❤═╝
💫بسم رب الشهدا💫 همزمان با هفته مبارک بسیج و سالگرد شهادت مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی ✅قرار عاشقی منتظران ظهور 💢پنجشنبه ۲ آذر، ساعت ۱۵💢 همراه با: گلباران گلزار مطهر شهدا توسط بسیجیان، ایستگاه صلواتی، ایستگاه فرهنگی در جوار مزار شهید حمید سیاهکالی مرادی 🌏گلزار مطهر شهدا شهر قزوین مارا در شبکه های اجتماعی دنبال کنید @NoghteShahadat
اکنون مراسم هشتمین سالگرد شهادت شهید عزیز شهید مدافع حرم حاج حمید سیاهکالی مرادی 👇🏻🌹🍂
اکنون مراسم هشتمین سالگرد شهادت شهید مدافع حرم حاج حمید سیاهکالی مرادی🌹🍂
اکنون مزار شهادت شهید مدافع حرم حاج حمید سیاهکالی مرادی🌹🍂