#داستان_واقعی
#عاشقانه_ای_برای_تو_۱۸
نویسنده: شهید مدافع حرم
#شهید_سید_طاها_ایمانی
🌹بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌹
قسمت هجدهم داستان دنباله دار عاشقانه ای برای تو:
✨ #بی_پناه ✨
🍃اون شب خیلی گریه کردم ... توی همون حالت خوابم برد ... توی خواب یه خانم رو دیدم که با محبت دلداریم می داد ... دستم رو گرفت .. سرم رو چرخوندم دیدم برگشتم توی مکتب نرجس ...
🍃با محبت صورتم رو نوازش کرد و گفت: مگه ما مهمان نواز خوبی نبودیم که از پیش مون رفتی؟ ...
🍃صبح اول وقت، به روحانی مسجد گفتم می خوام برم ایران ... با تعجب گفت: مگه اونجا کسی رو می شناسی؟ ... گفتم: آره مکتب نرجس ... باورم نمی شد ... تا اسم بردم اونجا رو شناخت ... اصلا فکر نمی کردم اینقدر مشهور باشه ...
🍃ساکم که بسته بود ... با مکتب هم تماس گرفتن ... بچه های مسجد با پول روی هم گذاشتن ... پول بلیط و سفرم جور شد ...
🍃کمتر از هفته، سوار هواپیما داشتم میومدم ایران ... اوج خوشحالیم زمانی بود که دیدم از مکتب، چند تا خانم اومدن استقبال من ... نمی تونستم جلوی اشک هام رو بگیرم ... از اون جا به بعد ایران، خونه و کشور من شد ...
✍ادامــــــه دارد ....
@modafehh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ زیبای شهید حمید سیاه کالی مرادی
همراه با مداحی کربلایی سید رضا نریمانی
سعادتیه که تو دادی میخونم ازت نیست زیادی
ب یاد میوندار خیمه یعنی شهید حمید مرادی☘️💚
@modafehh
تفکر
اولین قدم برای رسیدن به خداست...
خوبه بعضی جاها فکر کنیم...
#کجا_داریم_میریم؟!
#دلنوشته
@modafehh
💐بـےتماشــای تو با
این همه غم ها چه کنم؟🍃
🌷تو نباشے گلِ مـــن
با شب یلدا چه کنم؟!🍉
🌹یلدا کناره خانواده شهید👇👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مداحی زیبا به یاد #شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی 🍁
در هیئتی💐 که خود شهید همیشه در آن حضور مداوم و موثر داشتند.
با حضور برادر دوقلوی ایشان #آقا_سعید سیاهکالی مرادی
#هیئت_خیمه_العباس
@modafehh
#داستان_واقعی
#عاشقانه_ای_برای_تو_۱۹
نویسنده: شهید مدافع حرم
#شهید_سید_طاها_ایمانی
🌹بسم رب الشهدا والصدیقین 🌹
قسمت نوزدهم داستان دنباله دار عاشقانه ای برای تو:
✨ #زندگی_در_ایران ✨
🍃به عنوان طلبه توی مکتب پذیرش شدم ... از مسلمان بودن، فقط و فقط حجاب، نخوردن شراب و دست ندادن با مردها رو بلد بودم ...
🍃همه با ظرافت و آرامش باهام برخورد می کردن ... اینقدر خوب بودن که هیچ سختی ای به نظرم ناراحت کننده نبود ...
🍃سفید و سیاه و زرد و ... همه برام یکی شده بود ... مفاهیم اسلام، قدم به قدم برام جذاب می شد ...
🍃تنها بچه اشراف زاده و مارکدار اونجا بودم ... کهنه ترین وسایل من، از شیک ترین وسایل بقیه، شیک تر بود ... اما حالا داشتم با شهریه کم طلبگی زندگی می کردم ... اکثر بچه ها از طرف خانواده ساپورت مالی می شدن و این شهریه بیشتر کمک خرج کتاب و دفترشون بود ... ولی برای من، نه ...
🍃با همه سختی ها، از راهی که اومده بودم و انتخابی که کرده بودم خوشحال بودم ...
🍃دو سال بعد ... من دیگه اون آدم قبل نبودم ... اون آدم مغرور پولدار مارکدار ... آدمی که به هیچی غیر از خودش فکر نمی کرد و به همه دنیا و آدم هاش از بالا به پایین نگاه می کرد ... تغییر کرده بود ... اونقدر عوض شده بودم که بچه های قدیمی گاهی به روم میاوردن ...
🍃کم کم، خواستگاری ها هم شروع شد ... اوایل طلبه های غیرایرانی ... اما به همین جا ختم نمی شد ... توی مکتب دائم جلسه و کلاس و مراسم بود ... تا چشم خانم ها بهم می افتاد یاد پسر و برادر و بقیه اقوام می افتادن ...
🍃هر خواستگاری که می اومد، فقط در حد اسم بود ... تا مطرح می شد خاطرات امیرحسین جلوی چشمم زنده می شد ... چند سال گذشته بود اما احساس من تغییری نکرده بود ...
✍ادامــــــه دارد ....
@modafehh
شب یلدای مهدوی و شهدایی در جوار گلزار شهدای چالوس
در جوار پنج شهید گمنام به یاد شما و تمام عزیزان کانال شهید حمید بودم
#التماس_دعا
#ارسالی از اعضاء🌷👇👇
@modafehh