هر روز ، غذای نذری🍽
چهارشنبه ها
ناهار☀️: باب الحوائج ، امام کاظم (درود خدا بر او باد )
شام🌙: شمش الشموس ، امام رضا (درود خدا بر او باد)
#غذای_نذری
🍂🍁🍂
@modafehh
🍁🍂🍁
#دلنوشته.......
آی بعضی ها ...
چه ساده #دلربایی میکنی !
آی بعضی ها ...
یه سوال ؟
چه کرده ای که انقد در #دل خدا جا باز کرده ای ؟
آن زمان که بر مزار #شهدا میرفتی حرف مگویت با انان چه بود که #دعایشان در حقت اجابت شد ؟
#شب ها که سر بر بالین میگذاشتی چگونه از خدایت دل می ربودی که تاب دوریت را نیاورد ؟
آی بعضی ها ...
#دلم گرفته ... میدانی از چه ؟ از مثل تو نبودن از اسیر #دل بودن ! دلی که نه در بند یار که در بند دیگریست ...
#اصلا این #دل که دل نیست !
به درد #صاحبش هم نمی خورد چه برسد به یار ...
#بعضی ها ... به حال دلم دعا میکنی ؟
دلم هوای #خوب بودن دارد، هوای آسمان، ابرها، نسیم ، هوس عطر نفس یار ..
آی بعضی ها !
❣شهید ❣راه یار به حال دل غربت زده ام دعا کن ... دعا
@modafehh
✅ بله تقوا پیشه کنید چون با رعایت قوانین الهی و انجام آن است که میتوانید به فیض شهادت نائل شوید 👇
📛 نه با حرف و ادعا❗️
🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨
@modafehh
.
[وَ اِلے غیرِڪَ فَلاتَڪِلنے]
.
»خدایا . . .!
مرا بہ غیر از خودتـ
بہ ڪسے واگذار نڪنـ«
@modafehh
دلم دوباره كنارِ تو گريه ميخواهد
كه گريه بر درِ باب الجواد اثردارد
كنارِ پنجره فولادِ تو كسى میگفت
كه قبلِ گفتن حاجت خودش خبر دارد
#چهار_شنبه_های_امام_رضایی♥️
#دلتنگتم......
@modafehh
قسمت 10 .mp3
5.21M
#بشنوید
🔊نمایشنامه #یادت_باشد 0️⃣1️⃣
💞بر اساس زندگی شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی به روایت همسر
⏰مدت زمان: 05:18 دقیقه
@modafehh
💕خاطره ای از حمید آقا💕
اگه یه وقت مهمون داشتیم و نزدیک ترین مغازه به خونه بسته بود،جای دیگه نمیرفت برای خرید!!!!میگفت این بنده خدا به گردن ما حق داره!!!حق همسایه رو باید بجا بیاریم و از ایشون وسیله بخریم چون نزدیک منزل ما هستن...بعد از شهادتش هر وقت بخوام برای نذری چیزی بخرم نگاه میکنم و نزدیک ترین رو به مزار شهدا انتخاب میکنم که حق همسایگی همسرمو به جا بیارم
💓💓💓💓💓
❣ @modafehh ❣
💓💓💓💓💓
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻
#قسمت_سیوهشتم۳۸
👈این داستان⇦《می مانم》
🌼دیگه همه بی حس و حالی بی بی رو فهمیده بودن ... دایی... مادرم رو کشید کنار ...
🌸- بردیمش دکتر ... آزمایش داد ... جواب آزمایش ها اصلا خوب نیست ... نمونه برداری هم کردن ... منتظر جوابیم ...
🌹من، توی اتاق بودم ... اونها پشت در ... نمی دونستن کسی توی اتاقه ...
همون جا موندم ... حالم خیلی گرفته و خراب بود ... توی تاریکی ... یه گوشه نشسته بودم و گریه می کردم ...
نتیجه نمونه برداری هم اومد ... دکتر گفته بود ... بهتره بهش دست نزنن ... سرعت رشدش زیاده و بدخیم ... در واقع کار زیادی نمی شد انجام داد ... فقط به درد و ناراحتی هاش اضافه می شد ...
🍁مادرم توی حال خودش نبود ... همه بچه ها رو بردن خونه خاله ... تا اونجا ساکت باشه و بزرگ ترها دور هم جمع بشن... تصمیم گیری کنن ...
🌼برای اولین بار محکم ایستادم و گفتم نمیرم ... همیشه مسئولیت نگهداری و مراقب از بچه ها با من بود ...
🌸- تو دقیقی ... مسئولیت پذیری ... حواست پی بازیگوشی و ... نیست ...
🌷اما این بار ... هیچ کدوم از این حرف ها ... من رو به رفتن راضی نمی کرد ... تیرماه تموم شده بود ... و بحث خونه مادربزرگ ... خیلی داغ تر از هوا بود ...
خاله معصومه پرستار بود با چند تا بچه ... دایی محسن هم یه جور دیگه درگیر بود و همسرش هفت ماهه ☺️باردار ... و بقیه هم عین ما ... هر کدوم یه شهر دیگه بودن ... و مادربزرگ به مراقبت ویژه نیاز داشت ...
👈دکتر نهایتا ... 6 ماه رو پیش بینی کرده بود ... هم می خواستن کنار مادربزرگ بمونن و ازش مراقبت کنن ... هم شرایط به هیچ کدوم اجازه نمی داد ...
💐حرف هاشون که تموم شد ... هر کدوم با ناراحتی و غصه رفت یه طرف ... زودتر از همه دایی محسن ... که همسرش توی خونه تنها بود ... و خدا بعد از 9 سال ... داشت بهشون بچه می داد ...
❣مادرم رو کشیدم کنار ...
- مامان ... من می مونم ... من این 6 ماه رو کنار بی بی می مونم ...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
.
.#ادامــــــــــه_دارد...🌸
@modafehh
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻
#قسمتــــ_سی و نهم ۳۹
👈این داستان⇦《 حرفهای عاقلانه 》
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📎مادرم با اون چشم های گرفته و غمگین بهم نگاه کرد ...🙁
- مهران ... می فهمی چی میگی؟ ... تو ۱۴ سالته ... یکی هنوز باید مراقب خودت باشه ... بی بی هم به مراقبت دائم نیاز داره ... دو ماه دیگه مدارس شروع میشه ... یه چی بگو عاقلانه باشه❗️
خسته تر از این بود که بتونم باهاش صحبت کنم ... اما حرف من کاملا جدی بود ... و دلم قرص و محکم ... مطمئن بودم تصمیمم درسته ...👌
پدرم، اون چند روز ... مدام از بیرون غذا 🍛 گرفته بود ... این جزء خصلت های خوبش بود ... توی این جور شرایط، پشت اطرافیانش رو خالی نمی کرد ... و دست از غر زدن هم برمی داشت ...🙂
بهم پول داد برم از بیرون غذا 🍲 بخرم ... الهام و سعید ... و بچه های دایی ابراهیم و دایی مجید ... هر کدوم یه نظر دادن ... اما توی خیابون ... اون حس ... الهام ... یا خدا ... با هر اسمی که خطابش کنی ... چیز دیگه ای گفت ... ❗️
وقتی برگشتم خونه ... همه جا خوردن ... و پدرم کلی دعوام کرد ...😖 و خودش رفت بیرون غذا بخره ...
بی توجه به همه رفتم توی آشپزخونه ... و ایستادم به غذا درست کردن ... دایی ابراهیم دنبالم اومد ...
- اون قدیم بود که دخترها ۱۴ سالگی از هر انگشتشون🖐 شصت تا هنر می ریخت ... آشپزی و خونه داری هم بلد بودن ... تو که دیگه پسر هم هستی ... تا یه بلایی سر خودت نیاوردی بیا بیرون ...
- بچه که نیستم خودم رو آتیش 🔥 بزنم ... می تونید از مامان بپرسید ... من یه پای کمک خونه ام ... حتی توی آشپزی ...😊
- کمک ... نه آشپز ... فرقش از زمین تا آسمونه ...🌫
ولی من مصمم تر از این حرف ها بودن که عقب نشینی کنم... بالاخره دایی رفت ... اما رفت دنبال مادرم ...❕
۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰
#ادامــــــہ_داردـ ـ ـ 💫💠
@modafehh
.
بعضی وقتا کفاره گناهامون
دور شدن از امام حسینِ...
کاش خدا دور کنه
گناهایی رو که ما رو از
امام حسین محروم میکنه...
اَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ
الَّتي تُحْرِمُنِیَ الْحُسَیْنْ
#حسینآرامجانم..
.شبتون بخیر🌷
وقتمان را با سلام برسرورآزادگان وسالارشهيدان عطرآگین می کنیم
بسم الله الرحمن الرحیم
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما. بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
التماس دعای فرج
🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨
👉 @modafehh
هر روز ، غذای نذری🍽
پنج شنبه ها
ناهار☀️: جواد الائمه،امام محمد تقی (درود خدا بر او باد )
شام🌙: هادی دلها ، امام علی النقی (درود خدا بر او باد)
#غذای_نذری
🍂🍁🍂
@modafehh
🍁🍂🍁
خواهرانه
در روز روشن ازچه میترسی⁉️
میترسی از اینکه خودت باشی⁉️
قدری ⇦خــودت⇨ باش‼️
🔴شخصیت آدم نقــابش نیست
باید ⇦درونت⇨ را بیــارایی
🔴ماهیت آیینه، "قـــابش" نیست...
💄آرایـشَت آرامـشَت را بُـــرد!
تو حتی از بـاران هم گُریزانی⇣
﴿وَلَا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا لِبُعُولَتِهِنَّ أَوْ آبَائِهِن..َّ﴾
و زینت خود را آشکار نکنند مگر برای(محارمشان)...
📌رسول الله ﷺ فرمود:
🌺 بهترين زنان شما،زني است كه براي شوهرش آرايش و خودنمايي كند،اما خــود را از نگاه نامحرمان بپوشاند. (نور/۳۱)
@modafehh
🖇دلنوشته....✍
نگاهش که میکنم دلم قرص میشود
وجودم آرام میگیرد
و قلبم گواهی میدهد
به حضورش،
به لبخندش که به کارهایم میخندد.
و به چشمانش ، که مثل همیشه بدرقه راهم است.
نگاهش که میکنم حال دلم خوب میشود.
آنوقت است که حتی در اوج ناراحتی هم به رویش لبخند میزنم ....
#جزنقش_تو_درنظر_نیایدمارا
#شهید حمید سیاهکالی مرادی🍂
@modafehh
پنجشنبه ست؛
شادی روح پاکِ سردار دلها،شهدای عزیزمون،جمیعِ اموات،صلواتی همراه با سوره حمد قرائت کنیم.
یاد ِعزیزایِ رفته بخیر 🍃
@modafehh
خاطره ای از حمید آقا❣
من از تهران عازم سوریه بودم و با این شهید آنجا اشنا شدم...رفتارش تحسین برانگیز بود...صدای آرام و آهسته...و مهربان و کاری....
به تیم بچه های قزوین گفتم...بخدا این شهید میشه...مطمئنم....این آقا یه حسی به من میده
#کانال_رسمی_شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
@modafehh
(( لبیک یا زینب (س) ))
شهید مدافع حرم:
کربلایی حمیدسیاهکالی مرادی
@modafehhh
*********************************************
(( ستاره ای دیگر از اسمان شهادت ))
دانشجوی ممتاز دانشگاه بود...خود و همسرش دانشجو بودند و برای پرداختن زکات دانش خود به هر شکل ممکن در جلسات مذهبی به(( آموزش احکام، فقه، پاسخ به شبهات و شیعه شناسی و نظایر آن میپرداختند..))
همچنین مربی حلقههای صالحین بود...
(( در روزهای نزدیک به عید که زمان شستوشوی موکتهای حسینیه سپاه بود، به سربازان کمک میکرد تا خسته نشوند و بتوانند از دوران سربازی خود لذت ببرند..))
((همیشه نماز اول وقت و نماز شب میخواند، از غیبت بیزار بود، اینکه میگویند، کسی پای خود را مقابل پدر و مادرش دراز نمیکند، در مورد همسرم صدق میکرد،(( شکم، چشم و زبان ))را همیشه و بهویژه در میهمانیها حفظ میکرد...
((خواندن دعای عهد کار همیشگی او بود، هرروز صبح پیش از رفتن به محل کار قرآن تلاوت میکرد و همیشه تا ساعتی پس از پایان ساعت کار، در محل کارش میماند تا تمام حقوقی که دریافت میکند حلال باشد.))
*******************************************
@modafehh
قسمت 11.mp3
4.44M
#بشنوید
🔊نمایشنامه #یادت_باشد 1️⃣1️⃣
💞بر اساس زندگی شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی به روایت همسر
⏰مدت زمان: 04:30 دقیقه
@modafehh
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻
#قسمتــــ_چهلــــم ۴۰
👈این داستان⇦《 غذای مهران 》
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📎 مامان با ناراحتی اومد سراغم ...
- نکن مهران ... اینقدر ادای بزرگ ترها رو در نیار ... آخر یه بلایی سر خودت میاری ...😠
- مامان، من ادا در نمیارم ... ۱۴ سالمه ... دیگه بچه نیستم... فوقش اینها می سوزه🔥 ... یا داغون میشه قابل خوردن نیست ...
هر چند از اینکه جمله بابا رو بهم گفت دلم سوخت💔 ... اما می دونستم توی حال خودش نیست ...
یهو حالتش عوض شد ... بدجور بهم ریخت ...😔
- آره ... تو هم یه کاری کن داغت بمونه رو دلم ...
و از آشپزخونه رفت بیرون ... چند لحظه موندم چی کار کنم... شک به دلم افتاد ... نکنه خطا رفتم ... و چیزی که به دل و ذهنم افتاد ... و بهش عمل کردم ... الهام نبوده باشه ... تردید و دو دلی تمام وجودم رو پر کرد ...😧
- اینطوری مشخص نمیشه ... باید تا تهش برم ... خدایا✨ ... اگر الهام بود ... و این کارم حرف و هدایت تو ... تا آخرش خودت حواست بهم باشه ... و مثل قبل ... چیزی رو که نمی دونم بهم یاد بده و غلطم رو بگیر ... اگرم خطوات بود ... نجاتم بده ...💫
قبلا توی مسیر اصلاح و اخلاقم ... توی مسیر شناخت خدا و حرکت به سمتش ✨... کمک گرفته بودم و استادم بود... اما این بار ...
پدر ... یه ساعت و نیم بعد برگشت ... از در نیومده محکم زد توی گوشم ...😱
- گوساله 🐮... اگر همون موقع و سر وقتش رفته بودی ... این همه معطل خریدن چند تا غذا نمی شدم ...😡
اما حکمت معطلی پدرم چیز دیگه ای بود ... خدا✨ برای من زمان خریده بود ... سفره رو انداختیم کنار تخت بی بی ... غذای من حاضر شده بود ...👌
مادرم عین همیشه ... دست برد سمت غذا ... تا اول از همه برای بی بی بکشه ... مادربزرگ زیرچشمی👀 به من و بقیه نگاه کرد ...
- من از غذای مهران می خورم ...
۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰
#ادامــــــہ_داردـ ـ ـ 🌸
@modafehh
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻
#قسمتــــ_چهـــــــل و یکم ۴۱
👈این داستان⇦《 اگر رضایت توست... 》
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📎همه جا خوردن ... دایی برگشت به شوخی گفت ...
- مادر من ... خودکشی حرامه ... مخصوصا اینطوری ... ما می خوایم حالا حالاها سایه ات روی سرمون باشه ...😊
بی بی پرید وسط حرفش ...
- دست دائم الوضوی پسرم بهش خورده ... چه غذایی بهتر از این ... منم که عاشق خورشت کدو ...😍
و مادرم با تردید برای مادربزرگ غذا کشید ... زن دایی ابراهیم... دومین نفری بود که بعد از من ... دستش رفت سمت خورشت ...🍲
- به به ... آسیه خانم ... ماشاء الله پسرت عجب دست پختی داره ... اصلا بهش نمی اومد اینقدر کاری باشه ...👌
دلم قرص شده بود ... اون فکر و حس ... خطوات شیطان نبود ... من خوشحال از این اتفاق ... و مادرم با حالت معناداری بهم نگاه🤔 می کرد ... موقع جمع کردن سفره، من رو کشید کنار ...
- مهران ... پسرم ... نگهداری از آدمی توی شرایط بی بی ... فقط درست کردن غذا نیست ... این یه مریضی ساده نیست... بزرگ تر از تو زیر این کار، کمر خم می کنن ...😔
- منم تنها نیستم ... یه نفر باید دائم کنار بی بی باشه که تنها نباشه ... و اگر کاری داشت واسش انجام بده ... و الا خاله معصومه و دایی محسن هستن ... فقط یه مراقب ۲۴ ساعته می خوان ...🕑
و توی دلم گفتم ...
- مهمتر از همه ... خدا هست ...🍃
- این کار اصلا به این راحتی نیست ... تو هنوز متوجه عمق ماجرا نیستی ... گذشته از اینها تو مدرسه داری ...📚
این رو گفت و رفت ... اما من یه قدم به هدفم نزدیک تر شده بودم ... هر چند ... هنوز راه سختی در پیش بود ...⚡️
- خدایا ...🍃 اگر رضای تو و صلاح من ... به موندن منه ... من همه تلاشم رو می کنم ... اما خودت نگهم دار ... من دلم نمی خواد این ماه های آخر ... از بی بی جدا شم ...😔
۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰
#ادامــــــہ_داردـ ـ ـ ✨🍃✨
@modafehh
@maddahi14_مداحی۱۴_X_محمدرضاوحسین(3).mp3
6.51M
شب های جمعه دلم غرق آهه
🍂با ناله میگه بُنیَّ بُنَیَّ
این کشته لب تشنه و بی گناهه🍂
@modafehh